سه شنبه, 26 فروردين 1393 23:28

به مناسبت اولین سالگرد درگذشت «سعدی افشار» / عزت زیاد... سیه روی، سپید دل

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

هما گویا (سی و یک نما) - لاله زار را بالا و پائین میروم . خاطره ای از آن ندارم چرا که خاطره ها متعلق به نسلی پیش از من است.لاله زار را بالا و پائین می روم ،شاید به دنبال چند لامپ کم مصرف ، یک سه راهی یا سر پیچ یکی از لوسترهای خانه که خراب شده است . لاله زار را بالا و پائین می روم و می دانم که روزی این خیابان حرمتی داشت به قدمت تئاتر ایران و به قدمت نمایش روحوضی و سیاه بازی که تو آخرین بازمانده ی آن بودی.


تو را از نوارهای کاست آن زمان می شناختم. از سیاه بازی هایت که عاشق دختر شاه پریان میشدی . تو را که زبانت می گرفت و کلمات را اشتباه می گفتی و ما ازته دل می خندیدیم . تو را که سیاه بودی و نوکر بودی اما قهرمان ما میشدی . تصویر سیاه و سفید تو را به زحمت از لابلای خاطراتم از برنامه های تلویزیون بیرون می کشم . و حالا تو را بیاد می آورم که فقط یک بار دیدمت .
تورا سال نود و یک در سالن همایش های صدا و سیما دیدم با آن چثه ریزو کت و شلواری که به تنت گریه می کرد .بیرون سالن ایستاده بودی و یواشکی سیگار می کشیدی.سیگار ارزان قیمتی که بوی تندی داشت.
فکر کنم همین سیگار هم بالاخره کار دستت داد.
آن شب آمده بودی چون قرار بود ازتو تجلیل کنند. تجلیل هم کردند اما به دل نمی نشست ، نه به دل تو و نه به دل ما. تجلیل از آخرین بازمانده ی نسل "رو حوضی".
آقای دکترحسینی وزیر وقت ،آقای مهندس ضرغامی رئیس صدا و سیما ، شهاب حسینی مجری برنامه و ....آمدند و از توگفتند.همه می دانستند و ما هم می دانستیم که دیگر فرصت چندانی نداری.
بعد خودت آمدی و حرف زدی . حرفهایت دلی بود و خاطراتت دلی تر... که داشت کم کم خطوط قرمز را رد می کرد .میدانید پدر من...گاهی صداقت می شود عبور از خط قرمز. می خواستی خودت باشی. یاد گرفته بودی که روی صحنه خودت باشی اما این صحنه فرق می کرد. روی این صحنه باید شسته و رفته حرف میزدی و تو بلد نبودی .
شهاب حسینی طبق وظیفه ای که داشت مرتب حرفت را قطع می کرد ویا دستی به سر و گوش حرف های تو می کشید تا همخوان با مراسم باشد و همین موجب می شد تا رشته کلام را گم کنی و جمله هایت ناقص شوند . معلوم بود که خیلی حرف ها داشتی اما نیمه کاره ماند.معلوم بود که دلخور شده بودی.
میدانم درد می کشیدی ، میدانم ، بیماری ساده ای نداشتی. خسته بودی و نیازمند به پشتوانه مالی .همانجا قول دادند که حمایتت کنند. نمی دانم این دوسال آخر به قولشان وفا کردند یا نه.

بعد از آن شب مدتها سعی کردم تا از چند پیشکسوت ،منتقد و کسانی که تئاتر جنس تو را می شناسند کمک بگیرم و تا هستی ویژه نامه ای برایت در بیاورم که نشد. قول دادند اما وقت نکردند. می خواستم ویژه نامه ای تهیه کنم که با خوشحالی ببینی، زیر بالش بگذاری و به دوستانت با افتخار نشان بدهی...اما نشد .
سال آخر تو را در برنامه مجله تئاتر دیدم و چه برنامه خوبی بود و چه حرف های خوبی زدی . حس کردم حالت بهتر است اما اشتباه می کردم و بعد از آن برنامه دیگر تو را ندیدیم تا خبر رفتنت
به بهانه رفتن تو قسمتی از سریال "آژانس دوستی" را دوباره پخش کردند . همان قسمتی که تو نقش خودت را بازی کردی و روی صحنه مردی . چقدر این قسمت از سریال را همه دوست داشتند و چقدر با دیدن دوباره آن یاد تو کردند
حالا رفته ای . یک سال است که رفته ای. بعد از تو یک سیاه باز دیگرهم رفت که نامش را به خاطر ندارم . حالا باز مانده ای از نسل تو نمانده اما چند وقت پیش که با "محمود بصیری" صحبت می کردم ، از جشنواره همدان می گفت که دعوتتان کرده بودند اما آنجا تحویلتان نگرفته بودند.بصیری می گفت که می خواهد راه تو را ادامه دهد و نگذارد نمایش سیاه بازی و رو حوضی با تو بمیرد . ای کاش که بتواند.ای کاش که زمینه اش فراهم شود
سخنم را کوتاه می کنم و امیدوارم جایت آنجا که هستی بهتر از اینجا باشد. یادت همیشه با ما خواهد بود،حتی با جامعه روشنفکر تئاتر امروز که از نمایش های کلاسیک هم فاصله گرفته اند و می خواهند طرحی نو دراندازند
عزت زیاد...سیه روی ،سپید دل

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید