سه شنبه, 27 تیر 1396 23:46

درگذشت خسرو شکیبایی؛ روایتی در چند پرده، با حضور احسان علیخانی، فرزاد حسنی، مسعود رایگان و...

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
درگذشت خسرو شکیبایی؛ روایتی در چند پرده، با حضور احسان علیخانی، فرزاد حسنی، مسعود رایگان و... درگذشت خسرو شکیبایی؛ روایتی در چند پرده، با حضور احسان علیخانی، فرزاد حسنی، مسعود رایگان و...

 

علی بحرینی *(سی و یک نما) -بیست سال غرق شدن در دریای هواداری از خسروی خوبان
جمعه ۲۸تیر۸۷: قرار بود نیما محمودی (گرافیست) دنبالم بیاید و به دفتر برویم تا شماره اول مرداد مجله "اتفاق نو" را آماده کنیم. عصر هم در رادیو، برنامه داشتم.حوالی ساعت ۹صبح در سوپرمارکت بودم که تلفنم زنگ خورد. مطمئن بودم نیماست. اما "احسان علیخانی" بود. فرصت احوالپرسی را از من گرفت.

 

 

گفت: "خدا کنه شایعه باشه اما می گن آقای شکیبایی فوت کرده...".
گفتم: "پرس و جو می کنم".
گرچه در آن سالها ۹۰درصد شایعات مربوط به مرگ آدم های سرشناس، "دروغ" بودند اما دست هایم می لرزید، گلویم خشک شده بود. با احسان ظلی پور تماس گرفتم. با صدای خواب آلود برداشت. شایعه را به او گفتم. گفت: "الان زنگ می زنم خونه شون" و با "وای، وای" قطع کرد.
دو دقیقه بعد تماس گرفت و شایعه را تایید کرد.
تمام شد. آقای شکیبایی از بین ما رفته بود...
نیما رسید و به سبک ۱۶ ماه پیش که مادرم را از دست داده بودم، بغلم کرد و گریه هایم را پناه داد.
من عاشق آقای شکیبایی بودم. من دیوانه او بودم. این را همه می دانستند. عزادار شدم. ویران شدم و از همان زمان ظرفیتم برای تحمل مرگ عزیزان بازهم بیشتر شد.

+ اواسط اسفند همان سال:
تصمیم گرفتم جلد ویژه نامه نوروزی "اتفاق نو" مزین باشد به تصویری از آقای شکیبایی. به مدیر مسئول مجله (محمدصادق درودگر) گفتم: "بذارین امسال برای ویژه نامه، کاری که دوس دارم رو انجام بدم". بزرگوارانه قبول کرد. ایده اولیه ام استفاده از تصویر قاب شده آقای شکیبایی در کنار سفره هفت سین بود. دوست داشتم یک هنرمند موجه که چهره اش برای مردم آشناست نیز کنار عکس آقای شکیبایی و هفت سین ما قرار بگیرد.
اسامی آدم های موردنظرم را مرور کردم. می دانستم با توجه به گرفتاری های شب عید، خیلی سخت است که به هدفم برسم.
مسعود رایگان جزو اولین گزینه هایی بود که احساس کردم می تواند به جلدی که یک سوی آن تصویری از آقای شکیبایی قرار دارد، اعتبار مضاعفی بدهد. رایگان را یک ماه پیش در ایام جشنواره فیلم فجر از نزدیک دیده بودم اما سلام و علیک ما حتی به اینکه خودم را به او معرفی کنم هم قد نداده بود! آن سال، تلویزیون چند بار "دست های خالی" را پخش کرده بود و بازی زیبای این دو در یکی از سکانس های مشترک این فیلم بیشتر ترغیبم می کرد که ایده ام را با حضور رایگان کامل کنم.
به فرزاد حسنی زنگ زدم و گفتم: "با آقای رایگان رفیقی یا توو جشنواره همین طوری باهاش ماچ و بوسه کردی"؟!
جواب داد: "هیچ کدوم. چطور"؟
توضیح دادم و او شماره موبایل مسعود رایگان را برایم فرستاد.
تماس گرفتم. روی پیغام گیرش پیام گذاشتم: "من بحرینی هستم، سردبیر مجله اتفاق نو. اگه براتون مقدوره با بنده تماس بگیرید".
تماس نگرفت! یک ساعت بعد دوباره تماس گرفتم. بازهم برنداشت و من به پیامم این جمله را هم اضافه کردم: "ماه پیش، به اتفاق آقای فرزاد حسنی توو سینما فلسطین دیدمتون"!
بازهم تماس نگرفت. با توجه به ازدحام ویژه نامه های نوروزی نشریات مختلف، از جانب چاپخانه تحت فشار بودیم. داشت "دیر" می شد. دوباره با رایگان تماس گرفتم و پیام گذاشتم: "ببخشین دوباره مزاحم شدم، یه مساله ای درباره آقای شکیبایی هست که باید ازتون کمک بگیرم...".
پیامم تمام نشده بود که گفت: "الو"!... خوشحال شدم و به سرعت ماجرا را با او درمیان گذاشتم. گفت: "من سر فیلمبرداری هستم، اما برای این آدم هر کاری می کنم".
دو ساعت بعد ما به سعادت آباد رفتیم. رایگان در دکوری که قرار بود حال و هوای شهر بم را بعد از زلزله نشان بدهد، با سر و وضعی پریشان مشغول بازی در سریال "خسته دلان" بود. از کارگردان (سیروس الوند) نیم ساعت مرخصی گرفت. سفره هفت سین را روی صندوق عقب پراید عکاسمان (نصیر مقدری) پهن کردیم و قاب عکس آقای شکیبایی را هم روی آن گذاشتیم. نصیر چند عکس گرفته بود که ناگهان رایگان گفت: "یه دقیقه صبر کنین" و به سمت اتاق رختکن دوید. خیلی زود در حالی که عینکش را به دست گرفته بود برگشت و با اشاره به تصویر آقای شکیبایی گفت: "دوست دارم منم مثل ایشون عینک داشته باشم"!
از این همه مهربانی اش ذوق کردم. عکس ها گرفته شد. سرپایی چای خوردیم و رایگان شروع کرد به تمجید از آقای شکیبایی: "هم انسان بی نظیری بود و هم بازیگر بی تکراری. من بهش می گفتم آقا. افتخار می کنم که باهاش توو یه فیلم همبازی شدم"... اواخر اسفند همان سال:ویژه نامه مجله ما، با جلدی متفاوت و چند صفحه مطلب درباره آقای شکیبایی منتشر شد. با رایگان تماس گرفتم. بازهم سر فیلمبرداری بود. آدرس منزلش را گرفتم و چند شماره از مجله را به نگهبانی مجتمعی که در آن زندگی می کرد، تحویل دادم. ...
آخر شب تماس گرفت و از من تشکر کرد!
خندیدم و گفتم: "من باید از شما تشکر کنم.

شما برای من سنگ تموم گذاشتین"!
گفت: "من هر کاری برای آقای شکیبایی بکنم کمه و ممنونم که اجازه دادین کنار عکس ایشون بایستم".
خجالت کشیدم! از وقتی بازی رایگان در "خیلی دور، خیلی نزدیک" را دیده بودم، می دانستم که یک آدم حسابی به مملکتمان برگشته اما اندازه حسابی بودن او را نمی دانستم!

+ اواسط مرداد سال بعد:
شماره ناشناسی را روی صفحه موبایلم دیدم. طبق عادت برنداشتم! دوباره تماس گرفت. جوری که انگار خیلی گرفتارم جواب دادم. گفت: "سلام، آقای بحرینی"؟ گفتم: "سلام، شما"؟
جواب داد: "من شکیبایی هستم، پوریا شکیبایی"!
راست می گفت! برای شرکت در مراسم سالروز درگذشت آقای شکیبایی از استرالیا به ایران آمده بود و به صورت اتفاقی ویژه نامه "اتفاق نو" را دیده بود و حالا ظاهراً می خواست از من برای مطلبی که در همان ویژه نامه نوشته بودم تشکر کند! گفت: "برای ما اینکه عکس بابا رو روی جلد ببینیم، جذابیت نداره! من تماس گرفتم تا ببینم شما توو چه دوره ای با پدرم ارتباط داشتین که من بی خبر بودم و اسمتون رو هم نشنیده بودم"؟!
گفتم: "من هرگز با پدر شما ارتباطی نداشتم"!
با تعجب پرسید: "پس چطور توو مطلبتون اینقدر دقیق از دیدگاه های ایشون نوشتین؟ اونم دیدگاه هایی که پدرم توو هیچ مصاحبه ای اونا رو مطرح نکرده بودن".
جواب دادم: "من طرفدار ایشون بودم. وقتی بیست سال توو دریای علاقه ت به یه نفر غرق باشی، می تونی خوب بشناسیش و بدونی دنیا رو چه جوری می دیده"!
دو روز بعد برای اولین بار پوریا را دیدم و بعدهم قرار دیگری گذاشتیم برای یک گفتگوی رادیویی که به بهترین شکل انجام شد.

حالا حدود هشت سال است رفیقی دارم که اگر رنگ چهره و استخوان بندی صورتش و همین طور صدای دیوانه کننده ش نبود، شاید به طور کامل فراموش می کردم او فرزند خسرو شکیبایی است. پوریا برای من پاداشی است از طرف آقای شکیبایی. خوشحالم که دارمش.
*علی بحرینی در اینستاگرام
alibahrainiofficial

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید