سه شنبه, 08 دی 1394 01:57

به بهانه زادروز" فروغ "شعر ایران/ زنی که به آغاز فصل سرد ایمان داشت

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

فریبا شکور صفت (سی و یک نما)-  فروغ بود که در آستانه فصلی سرد و در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین ،از زنی تنها سخن می گفت. زنی که راز فصلها را میداند و حرف لحظه ها را می فهمد.زنی که در ازدحام کوچه های شلوغ و جهانی که  به لانه ماران می ماند ، به جفت گیری گلها می اندیشد و به غنچه هایی با ساقه های لاغر کم خون...

"در کوچه باد میآمد

و من به جفت گیری گلها میاندیشم

به غنچه هایی با ساقهای لاغر کم خون

و این زمان خسته ی مسلول

و مردی از کنار درختان خیس می گذرد

مردی که رشته های آبی رگهایش

مانند مارهای مرده از دو سوی گلو گاهش

بالا خزیده اند و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را

تکرار می کنند

-سلام

- سلام

و من به جفت گیری گل ها میاندیشم"

فروغ‌الزمان فرخزاد که معروف به فروغ فرخزاد است شاعری است معاصر که در ظهر ۸دی‌ماه در خیابان معزالسلطنه کوچهٔ خادم آزاد در محلهٔ امیریه تهران از پدری تفرشی و مادری کاشانی‌تبار به دنیا آمد.

او با مجموعه‌های اسیر، دیوار و عصیان در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد. اما همکاری اش با ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی موجب تحول فکری و ادبی او گشت.اما او جهان شعر را که در آن از تولدی دیگر میگفت هرگز رها نکرد و با انتشار کتاب "تولدی دیگر" تحسین گسترده ای را برای خود به ارمغان آورد:

"زندگی شاید

یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد

زندگی شاید

ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میاویزد

زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد

زندگی شاید افروختن سیگاری باشد ،

در فاصلهء رخوتناک دو همآغوشی"

بعد از نیما یوشیج ، فروغ در کنار احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث و سهراب سپهری از پیشگامان شعر معاصر فارسی می باشد. او جایگاه خود را در شعر معاصر به عنوان شاعری بزرگ در "ایمان بیاوریم به فصل سرد "تثبیت کرد:

" و این منم

زنی تنها

در آستانه فصلی سرد

در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین

و یأس ساده و غمناک اسمان

و ناتوانی این دستهای سیمانی"

فروغ که ملتمسانه به علی کوچیکه نهیب میزد:

" علی کوچیکه

علی کوچیکه

خواب کجا حوض پر از آب کجا

یه وقت تو خواب وول نخوری

کاری نکنی که اسمتو

توی کتابا بنویسن

سیا کنن طلسمتو

میتونی بری شابدوالعظیم

ماشین دودی سوار بشی

قد بکشی ، خال بکوبی ، جاهل پامنار بشی

حیفه آدم اینهمه چیزای قشنگو نبینه

الا کلنگ سوار نشه

شهر فرنگو نبینه

چن روز دیگه ، تو تکیه ، سینه زنیس

ای علی ای علی دیوونه

تخت فنری بهتره ، یا تخت مرده شور خونه ؟

بگیر بخواب ، بگیر بخواب

که کار باطل نکنی

با فکرای صد تا یه غاز

حل مسائل نکنی"

اما خودش در میان سال‌های ۱۳۴۲-۴۳یکبار اقدام به خودکشی کرد اما موفق نشد. زیرا خدمتکارش در هنگام غروب متوجه او شد و بدن نیمه جانش را به بیمارستان البرز رساند. او زنده ماند تا بگوید:

" من پری كوچك غمگینی را

مي شناسم كه در اعماق اقيانوسي مسكن دارد

و دلش را در يك نی لبك چوبين

می نوازد، آرام، آرام

پری كوچك غمگینی

که شب از يك بوسه می ميرد

و سحرگاه از يك بوسه به دنيا خواهد آمد."

فروغ زندگي و مرگ پری كوچك غمگینی را كه از آن حرف مي زند در واقع تصوير زندگي  گذشته وحال و آينده ی خودش می باشد. در قصّه ها، همیشه پری از ميوه يا بوسه ي سمّی آدم بد داستان مي ميرد، و با بوسه ی قهرمان داستان  بيدار مي شود. امّا، در اين جا بيداري پري كوچك غمگين به رهايي اش از غم نمي انجامد !

اکنون اشعار او را به زبانهای دیگر ترجمه کرده اند و در گوشه و کنار این جهان آدمهای زیادی از پس دلواپسی فکرها و حرف ها و صداها میخوانند:

" آیا دوباره گیسوانم را در باد شانه خواهم زد ؟

آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟

و شمعدانی ها را

در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟

فروغ در بیست و چهارمین روز از بهمن ماه سال هزار سیصد جهل و پنج همانگونه که در فصل سرد زمستان به دنیا آمده بود در سی و سه سالگی در اثر ضربه مغزی در سانحه رانندگی از دنیا رفت.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید