من، در این سالهائى كه كار كودك مي كردم با عروسك گردان هاى زيادى كار كردم, در واقع دوستان و همكاران دنيا فنى زاده. بچه هائى كه عاشقانه به عروسك هائى كه دستشان بود و عامل ارتباط آنها با كودكان و دنياى آنان می شد، عشق مي ورزيدن وكودكانه با اين وسيله ارتباطى شان رندگى ميكردند ، بدون آنکه ديده ويا هيچ وقت شناخته شوند.
بازيگردانان عروسك، انسان هاى غريبى هستند، شايد تنها هنرمندانى هستند كه شوق به ديده شدن كه خصلت گاه مريض گونه انسانهاى هنرمند است را ندارند واين نشئت گرفته از زلالى و بي ريائى وبزرگوارى روح بزرگشان است... روحى كه حتماً آنان را به خداوندگونه بودن نزديكشان ميكند...
متاسفانه فرصتى نشد كه با دنيا كار كنم كما اينكه براى او هم فرصتى نشد كه بيشتر باشد و به عروسكها روح و جان ببخشد كارى كه تنها ويژه خالق جهان هست... يقيناً كلاه قرمرى ها خيلى دلشان گرفته و خيلى گريه ميكنند كه خالقشان مرده است... چون رسم روزگار است كه مخلوق ها بميرند نه خالق ها...