به خاطر پونه لحظه ی بحران را نمایش می دهد که در این امر نه به یک دقیقه قبل می پردازد و نه حتی به یک دقیقه بعد و در واقع هیچ گونه زیاده گویی در آن مشاهده نمی شود چه در آنچه در داستان می گذرد و چه در انتخاب سکانسها. مجید(فرهاد اصلانی) نمونه ای از همان الگوی همیشگی مرد معتاد ولی متعصب است که در عین اینکه عاشق همسرش است، ناتوان در حفظ امور زندگی اش می باشد . او که حال بدلیل ورشکستگی راننده آژانس شده و به اعتیاد هم روی آورده به واسطه ی محیط شغلی جدیدش و برخوردهایی که در روز با آدمهای مختلف دارد نسبت به همسرش دچار سوء ظن شده و مدام او را بازخواست می کند. مجید برای رفع سوء ظنش دنبال پرسشهای ذهنی اش می رود که بعد از پیدا کردن هر جواب گره ی داستان به گونه ای پیچیده تر می شود و این درواقع سبب ایجاد کشمکش و ادامه ی داستان می شود.
این روزها ساخت فیلمهایی با مضمون مسائل اجتماعی روز بسیار باب شده که همین نکته رقابت میان سازندگان آنها را برای تولید اثری خوش ساخت و متفاوت سخت تر کرده است. "به خاطر پونه" که هرچند نامی در خور مضمونش ندارد نگاهی بی طرف به اتفاقی دارد که هر روز تکرار می شود و اصطلاحا گوشمان از شنیدنش پر شده. پیش از تیتراژ آغازین فیلم با پرش مجید از روی دیوار محلی که در آن اقامت داشته مواجهیم که بلافاصله پس از شروع با نشان دادن صحنه ی استعمال مواد مخدر توسط او متوجه می شویم مکانی که مجید از آنجا گریخته مرکز ترک اعتیاد بوده و قرار دادن آن صحنه پیش از تیتراژ بخوبی در انتقال مفهوم عدم ثبات مجید در امر ترک اعتیاد موثر است و انگار که او به این نوع فرار ها خو گرفته است. اعتیاد و اختلاف طبقاتی خانواده های مجید و پونه از همان ابتدا به عنوان داده های اصلی تنش میان این دو و حتا اصلی ترین عامل ایجاد سوء ظن مجید معرفی می شود و حتی در نامه ای که پونه در آخر برای مجید می نویسد هم خود به این حقیقت اعتراف می کند که انگار برای هم ساخته نشده اند. . فیلمنامه به لحاظ ساختاری زمان خطی را طی نمی کند و ما تقریبا تا سه چهارم فیلم با صحنه های نامنظم به لحاظ زمانی روبرو هستیم که به نوعی از داستان همیشگی سوءظن شوهر به زن آشنایی زدایی کرده ، ما را به صندلی می چسباند و در واقع با یک تیر دو نشان می زند. با استفاده از این برهم زدن زمانی از یک سو فیلم به لحاظ ظاهری فرمی جالب پیدا می کند و از سوی دیگر به سبب این بهم ریختگی کارگردان دقت ما را هدف می گیرد و نمی گذارد تا لحظه ای از آنچه برروی پرده سینما می گذرد را از دست بدهیم. علیمردانی داستان را به گونه ای پیش می برد که تماشاگر را مدام بر آن می دارد تا نتیجه ای که در ذهنش گرفته را هر لحظه نادرست بداند و شروع به تحلیل وضعیتی جدید از فیلم کند تا آنجا که زمانی که مجید در دستشویی گفتگوی زن را با شخصی در خانه می شنود تماشاگر لحظه ای آن گفتگوها را حقیقی می پندارد و در صحنه های بعد با توجه به برهم ریختگی زمانی در فرم، آن را حاصل یک ذهن متوهم بدلیل استفاده از مواد مخدر می داند. این به اصطلاح دست تماشاگر را در پوست گردو نهادن حتی در سکانس پایانی فیلم هم دیده می شود و زمانی که نور سالن با آمدن نام کارگردان بر پرده ی سینما روشن می شود صحنه ای چند دقیقه ای از داخل یک هواپیما دیده می شود که آماده ی پرواز است و گویی پونه یکی از همین مسافرهاست که در زاویه ی دید دوربین نیست و شاید مقصدش کشور آلمان باشد. در نتیجه احتمال دارد تمامی آنچه تماشاگر تا آخر دستگیرش شده غلط باشد که در عین حال حالتی طنز گونه اما تلخ در خود دارد. کارگردان در این نوع ساختار شکنی از انتقال مفهوم مستقیم و روشن به تماشاگر موفق بوده و توانسته است پایان بازی متفاوت از انواع پایان های باز دیگر خلق کند. سومین ساخته ی علیمردانی فیلمی سراسر نمایش ناتوانی در برقراری ارتباط آدمها توامان با اشتیاق آنها نسبت به یکدیگر می باشد و این در دیالوگهای شخصیتهای اصلی که آمیخته ای از بحث و جدل است بخوبی نمایان می شود. "هانیه توسلی" در نقش پونه و "فرهاد اصلانی" در نقش مجید هر دوی این شخصیتها را با ظرافت نمایش داده اند و توانسته اند شرایط بغرنج تصمیم گیری و انجام واکنش را نسبت به شرایط پیش آمده به واقعی ترین شکل ممکن به تصویر بکشند. این که مجید در آینه گریه اش می گیرد و همزمان صورتش را اصلاح می کند تا با بهترین ظاهری که می تواند داشته باشد به دیدن پونه برود تاسف تماشاگر را برای وی بر می انگیزد، یا اینکه هر بار مجید جوابی واضح از پونه نمی شنود در دلش شاید به پونه هم حق بدهد و این تناوب حس همدردی با هر دو شخصیت تا پایان فیلم تماشاگر را همراهی می کند. در نتیجه ما در این فیلم با شخصیتهای سیاه و سفید روبرو نیستیم که این سبب می شود تا تماشاگر آینه ای حقیقی از انسانهای واقعی بر پرده ی سینما ببیند . به خاطر پونه به ما در ارتباط با دو مفهوم آشنا ولی از یاد رفته ی اعتیاد و اختلاف فرهنگی تلنگر می زند، که برخاسته از یک ذهن تحلیلگر و درگیر با مسائل پیرامونش به عنوان یک کارگردان می باشد و نشان می دهد که وی بخوبی توانسته آن را با ساختاری نسبتا پیچیده به لحاظ روایی و در عین حال روان بنمایش بگذارد و برای تماشاگر باورپذیرش سازد .