همچنین شاهد استفاده از اصل غافلگیری در این فیلم هستیم، اصلی که با استفاده از فریب دادن بیننده در آگاهی از داستان واقعی فیلم و نشان دادن یا بیان روایت هایی دروغ به تماشاگر صورت می پذیرد؛ این ترفند قدمتی بیش از نیم قرن در سینمای جهان دارد و نمونه ی کلاسیک و معروف آن فیلم راشومون (آکیرا کوروساوا-1951) می باشد. در این شاهکار کلاسیک سینمای ژاپن، نحوه ی کشته شدن یک سامورایی، از دید چهار شخصیت مختلف که شاهد قتل او بوده اند روایت می شود و هر بار شاهد روایت هایی کاملا متفاوت و ضد و نقیض هستیم که نه تنها باعث سردرگمی بیننده از درک واقعیت، بلکه آگاهی او از چیزی می شود که سینمای غالب همواره تلاش کرده بر آن سرپوش گذارد، یعنی توانایی سینما در گفتن دروغ به تماشاگر. هر چند فیلم رخ دیوانه در استفاده از این ترفند، به عمق و غنای این اثر دست نیافته و از این ترفند بیشتر در جهت ساختار و روایت پست مدرن خود بهره برده است.
داستان فیلم با تمرکز بر زندگی نسل جوان و بهره بردن از فضاهایی آشنا برای این نسل (فیس بوک، کافی شاپ)، به سرعت مخاطب را با خودش همراه کرده و با ریتمی سریع و بهره گیری از جلوه های ویژه ای فانتزی گونه شخصیت های اصلیش را در 15 دقیقه ی ابتدایی به طور کامل معرفی می کند؛ پیروز با بازی نسبتا روان امیر جدیدی که داستان فیلم با روایت او شروع می شود . جدیدی در این فیلم نقش جوانی مثبت و مربوط به طبقه ی پایین اجتماع را دارد که با مادرش زندگی می کند و او نیز مانند سایر شخصیت های فیلم " پدر مادر مرده " است . ساعد سهیلی دیگر بازیگر موفق فیلم نقش دوست او مسعود را ایفا می کند؛جوانی شر و شور که در گاراژ پدرش زندگی سطح پایینی را می گذراند و در عین آنکه خوش مشرب و حاضر جواب( مخصوصا در مقابل ماندانا است)، مملو از حس حسادت و نفرتی عمیق نسبت به "بچه پولدار ها" است و سهیلی این نقش را به خوبی و با بهره گیری از نگاه وحس خاص چشمان خود درآورده است. ماندانا دختری مرفه، معتاد به کوکایین و روان پریش است که با هوشمندی داوودی در انتخاب بازیگر، نقش او را طناز طباطبایی ایفا می کند، بازیگری که در فیلم هایی مانند هیس!دخترها فریاد نمی زنند و آرایش غلیظ نشان داده می تواند نقش زنانی با مشکلات عمیق روانی و گذشته ای تلخ را به خوبی ایفا کند. اما نکتهی منفی در انتخاب بازیگر به انتخاب صابر ابر در نقش سهراب و نازنین بیاتی در نقش غزال بر می گردد، مخصوصا شخصیت غزال که به نظر می رسد کارگردان و نویسندهی فیلم به تعریف درستی از آن نرسیده اند و در کنار شخصیت های دیگر فیلم وصله ای ناجور است، و این مشکل با انتخاب نازنین بیاتی که هم چهره اش و هم نوع بیانش ارتباطی با شر موجود در شخصیت غزال ندارد دو چندان می شود . صابر ابر نیز تنها به تکرار نقش های قبلیش پرداخته و بازیش زوایای چندانی به نقش سهراب اضافه نمی کند ، هر چند مطابق معمول بازی ای شسته رفته و باورپذیر ارائه می کند؛.شخصیت های دیگر فیلم مانند شکوفه، که دلیل حضورش تنها در غافلگیری پایانی فیلم مشخص می شود و یا مادر ماندانا(با بازی گوهر خیراندیش) که داستان اکنون تکراری تجاوز به کودکان را به نوعی ناموفق به داستان فیلم اضافه می کند، نه تنها کمکی به روایت بهتر فیلم نکرده،بلکه ساختار منسجم و نسبتا یکپارچه آنرا دچار از هم گسیختگی می کند.
داستان فیلم با قرار گذاشتن این دوستان دنیای مجازی در یک کافی شاپ شروع می شود و در ادامه آنها را می بینیم که برای خریدن کوکایین مورد نیاز ماندانا ،که به شدت حالش خراب است، با یکدیگر همراه می شوند؛پس از خرید شیطنتشان گل می کند، ماندانا مسعود را تحریک می کند تا اگر گوشی او را می خواهد وارد خانه ای شود که گمان می کند خالی از سکنه است و مسعود که نمی خواهد در مقابل ماندانا کم بیاورد و در عین حال اثاثیه ی داخل خانه وسوسه اش کرده این شرط را می پذیرد. درست در لحظه ای که مسعود در خانه مشغول فضولی است مردی داخل خانه می شود و بازیهای فیلم از این لحظه آغاز می گردد؛ دروغ هایی که شخصیت ها به یکدیگر می گویند و هم خود و هم بیننده را فریب می دهند و روایت هایی که در هفت بخش( به بیان فیلم "بازی") تکمیل می شوند. روایت فیلم به شیوه ی سوم شخص ( و نه دانای کل) است و فیلمساز تلاش کرده تا اطلاعاتی کمترو یا حداکثر هم اندازه ی آنچه کاراکترهای درون فیلم می دانند به مخاطب دهد ؛ مسعود روایت خود را از نحوه ی کشتن مرد به کاراکترهای درون فیلم می گوید و فیلمساز به درستی با نشان دادن تصاویر روایت مسعود ،داستان او را برای بیننده باور پذیرتر می سازد، به نوعی که وقتی متوجه می شویم تمام این داستان دروغ سازی مسعود و پیروز برای تلکه کردن ماندانا بوده است، کاملا دچار غافلگیری می شویم و این غافلگیری نقطه ی اوج فیلم می باشد . اما هنگامی که این دروغ پردازی با صحنه سازیهای پیروز و سهراب ادامه پیدا می کند دیگر کارکرد خود را از دست داده و برای بیننده ی حرفه ای قابل پیش بینی و لوث شده است . همین قضیه باعث می شود که غافلگیری پایانی فیلم که قرار است با حضور شکوفه به عنوان مغز متفکر این نقشه ها صورت پذیرد، نه تنها به قوام فیلم نیفزاید، بلکه از جدیت فیلم کاسته و آنرا تبدیل به اثری برای نشان دادن قابلیت سینما در دروغ پردازی کند. شاید به همین دلیل است که پایان بندی فیلم نیز جزو نقاط ضعف فیلم به حساب می آید، جایی که از زبان پیروز می شنویم که تمام این اتفاقات می تواند تنها داستانهایی ساختگی از جانب خودش باشد . این فاصله گذاری به نحوی باعث می شود تا از تلخی پایان تراژیک فیلم کاسته شده و مخاطب دیگر فیلم را چندان جدی نگیرد ؛ اینکه این پایان را باید به حساب شیطنت های پست مدرن فیلم و گرایش آن به جدی نبودن به حساب آورد یا اینکه آنرا نتیجهی ناتوانی نویسندگان فیلمنامه در رسیدن به پایانی تاثیر گذار دانست، به عهده ی مخاطب این سطور است.
فیلم دارای داستانک ها و صحنه هایی تاثیرگذار است که در کنار داستان اصلی فیلم و ساختار مدرن آن توانسته به فیلم معنای بیشتری بدهد. مثلا داستان سهراب و غزال، زوج جوانی که برخلاف میل پدر غزال ( بیژن امکانیان) تصمیم به مهاجرت به آمریکا دارند. سهراب به مانند بسیاری از جوانان امروزی به دنبال آینده ای بهتر است و غزال به گفته ی خودش تنها هدفش برای رفتن به آمریکا دیدن مادرش است ، مادری که از او بیش از یک عکس چیز دیگری ندارد. در ادامه ی فیلم متوجه می شویم که تصورات و شنیده های غزال از مادرش چیزی بیش از یک داستان ساختگی نیست، دروغی که این بار از جانب پدر غزال گفته شده(دروغ عامدانه یکی از موتیف های اصلی فیلم است)، زیرا به زعم پدرش " خیلی سخته که آدم بفهمه انگیزه ی به دنیا اومدنش ،گرفتن ویزای آمریکای باباشه". یکی از صحنه های به یاد ماندنی فیلم جایی است که سهراب ماشین برادرش را با رانندگی دیوانه وار خود به غراضه ای تبدیل می کند و خنده های از ته دل غزال و سهراب داخل ماشین در حالیکه آنرا را به دیوار می کوبانند(موسیقی در این صحنه به زیبایی تضادی کنترپوان وار با تصاویر دارد؛ موسیقی ای لطیف که در پس زمینه ی سر و صدای مالیدن و کوبیدن ماشین به دیوار شنیده می شود) ، اشاره به نسلی دارد که سردرگم میان مدرنیته و سنت، تنها به دیوانه بازی و خنده هایی خوشدلانه اما پوچ پناه برده است . مشابه با این صحنه درجایی دیگر ، ماندانا سرش را از پنجره ی ماشین بیرون آورده و با درد و خشمی آشکار جیغ می کشد . این صحنه ها و شوخی های احمقانه و در عین حال خطرناک فیلم بازنمایی گروهی از یک نسل است. گروهی که کز کرده در دنیای مجازی خود، انگار دیوانگی را تنها راه رهایی برای بن بست های فراوان پیش روی خود می دانند.
در نهایت می توان گفت فیلم توانسته چه از جانب تماشاگران و چه از طرف اکثر منتقدان نمره ی قبولی بگیرد و این بیشتر به دلیل فیلمنامهی حساب شده، بازیهای روان ، موسیقی درخشان و افکت های صوتی بی نقص آن است که آنرا به اثری خوش ساخت و قصه گو، اما نه چندان عمیق در شخصیت پردازی و طرح مسائل مطرح در آن، تبدیل کرده است.