از راه پله بالا می رفتم و وارد راهرو ها می شدم. در یک طبقه همونطور نوشته ی روی در اتاق ها رو می خوندم که صدای جر و بحثی توجهم رو جلب کرد.
یکی از کارمندهای ارشاد بود که می آمد و به دنبالش هم مرد جا افتاده ای با چهره ای آشنا.ربازیگر بود، از بازیگرهای خوب قدیمی اما همیشه در حاشیه. دوسه پله شاید بالاتر از سیاهی لشکر . سیاهی لشکرهائی که سیاهی حرفه شان فقط تازگی ها در اسم احترامی پیدا کرده است و شده "هنرور ".
هر دو ایستادند و من هم با کنجکاوی ایستادم.
-آقا به پیر به پیغمبر، جشنواره دبیر خونه داره. برج میلاد هم هیچ ربطی به اینجا نداره. از من هم کاری ساخته نیست. شما تشریف ببرید دبیرخونه جشنواره.
-مگه دبیرخونه جشنواره رو ارشاد نمی گردونه. خب منم اومدم ارشاد. یه کارت می خوام واسه برج میلاد. من چهل ساله بازیگرم.
-پرویز پرستویی هم باشی باید بری دبیر خونه. ولیعصر نرسیده به توانیر. (عجب گیری کردیم ما!) حالا اصلن چه اصراری داری بری برج میلاد. اقدام کنی بهت بلیت میدن فیلمارو ببینی. مگه خود ما میریم برج میلاد.
-به خدا همینجا خودمو آتیش میزنم ها. نمی خوام فیلمارو ببینم. می خوام دو تا فیلمساز ببینم، یعنی اونا من رو ببینن و بدونن من هنوز نمردم. زنده م و می تونم فیلم بازی کنم.
راهرو داشت شلوغ میشد که یکی دیگه از ارشادی ها اومد و تذکر داد که بحث رو تموم کنید. البته خیلی هم کلامش با ملاطفت نبود.
بازیگر سالخورده مکثی کرد و چیزی گفت که هم من و هم کارمند ارشاد هر دو یکه خوردیم:
-فیش غذا هم نمی گیرم. یه نون پنیری می برم واسه خودم. اصلن صندلی هم نمی خوام. فقط اونجا باشم.
حس نمی کردم که حق با اونه و باید اونجا باشه اما حس می کردم که چقدر خوب میشد اگه بتونه به این خواسته اش دست پیدا کنه.
چند روز بعد به دهه فجر رسیدیم و ایام جشنواره.
در برج میلاد... او را ندیدم. گر چه سی و دومین جشنواره فیلم فجر به همت "علیرضا رضا داد" و گروهش بسیار منظم تر از سالهای قبل بود و افراد همینجوری و دورهمی در برج میلاد را کمتر می دیدم اما حضور هر چهره ورزشی و موسیقی و یا خبرنگار سرویس های غیر هنری و بازیگرانی که هیچ فیلمی در جشنواره نداشتند ناخودآگاه مرا به یاد آن بازیگر بازمانده می انداخت...
دهه هفتاد و نیمه دوم دهه شصت، جشنواره فیلم فجر شکل و شمایل متفاوتی با این سالها داشت . چیزی به نام "کاخ جشنواره" نداشتیم.یکی از ذوق و شوق مردم دیدن بازیگرانی بود که در طول سال به نظر دست نیافتنی می آمدند و حالا می توانستند آنها را از نزدیک ببینند.همه با هم فیلم می دیدند. بلیت به اندازه کافی بود و سهم نورچشمی ها خیلی مانع دیدن فیلم های جشنواره نمی شد . بیشترین جنب و جوش رو دانشجوها داشتند .تو صف می ایستادن و بلیت می گرفتند و در برابر ساعت ها در صف ایستادن ، گاهی بلیت رو دو برابر می فروختند و شب در خوابگاه شام گرم تری می خوردند. بازار سیاه بلیت های جشنواره مافیا نداشت و مدیریت نمی شد. بلیت ها هم مثل بازار دوا و داروی ناصر خسرو انتهایش گم نبود. اما کم کم چهره جشنواره فیلم فجر تغییر کرد.مدیران و تهیه کنندگان شدند ارباب گیشه ها. بلیت هائی بود که چپه چپه پیشکش میشد. بلیت هایی که گاه بی مصرف می ماندند.بیشتر صندلی ها هم شد مال دوستان و اقوام و حتا بچه های کوچکی که آمده بودند چون بزرگتری در خانه نمانده بود تا تنها نگهشان دارد.و دهه ی هشتاد که بی عدالتی در بلیت فروشی و عدم حضور مردم بیداد می کرد.مردمی که زیر برف و باران ساعت ها پشت گیشه های بسته می ماندند و عاقبت برای خالی نبودن عریضه یک یا دو دقیقه گیشه باز و فوری بسته میشد . در آن سرما و یخزدن ها دیدن عده ی که باغرور وارد سینما میشدند از هر صحنه ی دیگری دل ناچسب تر بود. انقدر که یادم میاد یکبار "محمد صالح علاء" ی عزیز با دیدن این صحنه ها در سینما فرهنگ و به رغم باز بودن درها به رویش ، سینما را ترک کرد و حاضر نشد بدون مردم فیلم ببیند.این حرکت تاثیرگزارش صحنه ی زیبائی خلق کرد وقتی که همه مردم شروع به کف زدن کردند.
در سالهای اخیر اینترنتی شدن فروش بلیت ها اقدام خوبی است اما دهه نود شده و البته حکایتی به نام "کاخ جشنواره".کوچ خبرنگاران از سینما صحرای رسانه ای به برج میلاد به همراه عده ای خاص با خانواده و دوست و آشنا که انگاری صاحب برج میلادند.
و حضور عزیزانی در کنار اصحاب فلک زده رسانه ها و منتقدین که گوئی ممتحن هستند و آمده اند غلط های دیکته ی یک سال سینمای ایران را بگیرند.
جالب اینکه با دیدن هر فیلم ری اکشن خاصی نشان می دهند که بعدها نقطه مقابل آن را قلم میزنند.
و حالا ... برج میلاد، دوباره جشنواره و این بار سی و سوم....
از یکی دو ماه پیش، سایت هایی که تمام سال رو به خواب رفته بودند به تکاپو افتادند، یکباره قبراق شده اند و می روند و کارت جشنواره می گیرند و نون و پنیر هم نمی برند که به حمداله پذیرائی به راه است و از طرفی دیگه رسانه هائی چندگانه که از چند جهت به کارتهای این کارناوال سینمائی هجوم می آورند و بیشتر از حقشون بهره می گیرند و صلاحیت قانونی هم دارند و دهان دبیرخانه جشنواره هم بسته است و نمی توانند مخالفت کنند و من .... باز هم به یاد آن بازیگر قدیمی می افتم. گر چه می بینم روابط عمومی جشنواره امثال از هر سال جدی تر و سختگیرتر است اما باید ببینیم دست آخر، چقدر می توانند حرفشان را به کرسی بنشانند و چه کسانی به این کاخ راه پیدا می کنند.
یا آنهائی که می آیند به حق اند و یا اینکه کاخ جشنواره باز هم جای کوخ نشین های عرصه ی هنر هفتم نیست.