«توری و لوکیتا» ساختهٔ ژان پییر و لوک داردن؛ داستان یک پسر جوان و یک دختر نوجوان آفریقایی است که تلاش میکنند در مواجهه با موقعیتهای ظالمانه و بیرحمانه رابطه دوستیشان را دست نخورده حفظ کنند. برادران داردن 95 درصد تماشاگران را به خود جذب کردند. فقط آنها لحظه فرود فیلم را خراب کرده اند، باید امیدوار بود که هیئت داوران کن با آن مشکلی نداشته باشند.
در اولین نمایش فیلم، بعد از تمام شدنش فقط یک نفر با صدای بلند فیلم را هو کرد، که به نظر می رسد چارلز برامسکو از "د پلی لیست" بود که بعدا در توییتر هم فیلم را تخریب کرد. او نوشت:
«توری و لوکیتا: در بیست دقیقه اول، لوکیتا مورد تجاوز و آزار قرار می گیرد، به صورتش سیلی می زنند و مجبور به بردگی می شود. فیلم با او به پایان می رسد [تغییر یافته]. فیلم لعنتی کاملاً بی فایده، در نشان دادن استثمارش بسیار تنبل و در بی تفاوتی سادیستی بود. لعنت به این فیلم!»
البته این منتقد بعد از مدتی توئیتش را حذف کرد و یک توئیت ملایم تر نوشت. اما آنچه از سر و وضع روایت فیلم آشکار است همان "بازیگران سیاه پوست مورد استثمار کارگردانان سفیدپوست" است.
در «توری و لوکیتا» هیچ گونه استثماری از بازیگران نیست. داستان فیلم در بلژیک اتفاق می افتد، داستان دو یتیم، یک پسر جوان و یک دختر نوجوان است که به تنهایی از آفریقا سفر می کنند و با هم دوست می شوند. آنها "غیرقانونی" هستند و نمی تواند اسناد شهروندی شان را مستقیماً به طور قانونی استفاده کنند. هر دوی آنها مشغول کار برای یک فروشنده مواد مخدر در یک پیتزا فروشی می شوند و بدیهی است که اوضاع بد می شود.
این دقیقاً همان چیزی است که از داردن ها انتظار دارید، آنها داستان سرایان فوق العاده ای هستند و دوربین آنها همیشه در جای درستی قرار دارد. این فیلم داستان زنده ماندن است و شما تقریباً هر دقیقه ای از فیلم احساس ناامیدی می کنید. فیلم کاملاً گیرا است.
«نوستالژی»: قصیده غم انگیز ماریو مارتونه به شهر زادگاهش ناپل
فیلم «نوستالژی» ساختهٔ ماریو مارتونه داستان شخصیتی با بازی پییرفرانچسکو فاوینو به نام فلیس است که پس از 40 سال غیبت دوباره به زادگاهش یعنی ناپل باز میگردد. او مکانها، کدهایی از شهر و گذشتهای را که او را غمگین میکند، دوباره کشف میکند.
زادگاهها وقتی آنها را ترک میکنیم به سرعت ما را فراموش میکنند، حتی اگر برخی افراد باقی مانده این کار را نکنند. معماری، زیرساختها و کل جامعه بدون توجه به خاطرات و رفتارهای ما هنگام بازگشت تغییر می کنند. وقتی دوباره به خانه برمی گردید، حتی آنچه را به یاد دارید باید دوباره به شما معرفی کنند. پیاده روهایی که زمانی به ردپاهای شما عادت کرده بودند، باید دوباره با یک جفت کفش نو شکسته شوند. برای فلیس، مهاجر ایتالیایی که پس از 40 سال غیبت از ناپل بازدید می کند، این چیزی نیست که از شهر زادگاهش می شناسد که برایش آرامش می آورد. «نوستالژی» عنوانی خشدار بر پرتره شهر پرشکوه ماریو مارتونه است: فیلم می گوید، گاهی اوقات لازم است به عقب برگردید، اما بهترین کار این است که همچنان به آینده نگاه کنید.
پسر ناپلی، مارتونه، برخلاف قهرمان اصلیش، به سختی می تواند از شهری که به خاطر پیتزای پرطرفدارش در جهان معروف است دور بماند. سینمای او به شدت با بافت تاریخی و فرهنگی شهر در هم آمیخته است. اگر بسیاری از کارهای اخیر مارتونه تیره یا مبهم بوده و ظاهراً از نظر جذابیت به مخاطبان محلی محدود شده است، «نوستالژی» با حال و هوایی مرثیهوار این روند را معکوس میکند، حتی زمانی که با تمام وجود خودش را وقف خیابانهای کثیف ناپل کرده است.
فلیس پس از معرفی شدن به یک رستوران محلی توسط یک دوست قدیمی خانوادگی، میگوید: متاسفم که شما را به یاد نمیآورم، این یک عذرخواهی نیست که ابراز پشیمانی شخصی داشته باشد. پس از رسیدن به ناپل و ورود به خلاء بدون هویت یک هتل، او به شهر میرود و در خیابانهای محله کودکیاش پرسه میزند و دوست دارد حال و هوای آن زمان ها را بیشتر احساس کند، حتی انتظار دارد مادر سالخوردهاش ترزا در را با خوشحالی به رویش باز کند، اما او فقط غریبههایی را میبیند که حالا این فضا را متعلق خود می دانند.