رنگو (Gore Verbinski، 2011)
داستان زندگی یک آفتابپرست خانگی به نام رنگو است که دچار بحران هویت است. این فیلم که حال و هوایی وسترن و کمدی دارد با نقش بازی کردن رنگو در یک اکواریم آغاز میشود. با بیرون آمدن اتفاقی وی از آکواریوم، او وارد دنیایی متفاوت میشود.
دشت باز (کوین کاستنر، 2003)
داستان فیلم در سال ۱۸۸۸ می گذرد که در آن زمان سرخپوستها از زمین هایشان رانده شده اند و در این دوران چرای حیوانات در سراسر کشور امری قانونی است. باس (رابرت دووال) و چارلی (کوین کاستنر) آدمهای چندان درستکاری نیستند و گذشته ای تیره و تار دارند. باس یک گله دار سرسخت است که آسیب پذیری درونش را پنهان می کند و آرزوی یک زندگی امن و آرام را دارد. چارلی مدت ده سال است که با باس همراه می باشد و از نظر او، باس نه تنها رئیس او بلکه الگویش نیز هست…
3:10 به یوما (جیمز منگولد، 2007)
بن وید که مجرمی تحت تعقیب و سردسته یک گروه راهزن است؛ در شهر کوچکی در آریزونا دستگیر میشود. در حالی که افراد وید به سرکردگی چارلی پرینس به فکر آزادسازی او هستند؛ کلانتر مردان شهر را برای کمک به انتقال او فرامیخواند. آنها باید وید را با قطار ساعت ۳:۱۰ برای اجرای حکم اعدام، راهی یوما کنند. دن ایوانز که یک کشاورز و جانباز جنگ داخلی آمریکا است؛ در حال از دست دادن مزرعهٔ خود به دلیل بدهی است. او برای نجات مزرعه خود حاضر به شرکت در این سفر خطرناک میشود.
پیشنهاد (John Hillcoat ، 2005)
استرالیا، دهه ی ۱۸۸۰٫ «برادران برنز» به دلیل جنایت و اذیت و آزار مردم از دست قانون فراری هستند. تا این که دو تن از برادرها به نام های «چارلی» (پیرس) و «میکی» (ویلسن) دستگیر می شوند. پلیس بریتانیایی، «سروان استنلی» (وینستون) به «چارلی» پیشنهاد می کند که اگر بتواند برادر سوم، «آرتور» (هیوستن)، را بیابد و بکشد، حاضر است «چارلی» و «میکی» را از مجازات برهاند.
وسترني خشن و سياه که زير آسمان نارنجي صحراهاي خشک استراليا مي گذرد و به خاطر پس زمينه هاي تاريخي غم انگيز داستان، گفت و گوها و گويش تغزلي روي تصاوير کار نيک کيو، و موسيقي زمزمه وار سودايي او و هم کار ديرينه ش، وارن اليس، جلوه ي يک حماسه ي تراژيک را به خود گرفته است.
خوب، بد، عجیب و غریب (کیم جی وون، 2008)
داستان فیلم در مورد دو راهزن و یک آدمکش و رقابت آن ها برای بدست آوردن یک نقشه گنج در منچوری می باشد، در حالی که توسط ارتش ژاپن و راهزنان چینی هم تعقیب می شوند.
سه مراسم تدفین ملکیادس استرادا (تامی لی جونز، 2005)
فیلم در پاره نخست خود بسیار شبیه کارهای "ایناریتو" مانند "عشقهای سگی" و "٢١ گرم" شده است. همانند آن فیلمها با داستانی پراکنده و تدوینی غیرمنظم دنبال میشود و ذهن تماشاگر برای کنارهم چیدن نماهایی که اغلب زمان حال و گذشته در آنها جابجا میشود، را میطلبد. (این گونه فیلمها را اصطلاحا فیلمهای تعاملی مینامند). علاوه بر آن، کارگردان از تعدادی ازبازیگران فیلمهای "عشقهای سگی" و "٢١ گرم" نیز برای فیلم خود بهره برده است. در نیمه دوم فیلم، دیگر از آن سردرگمی و پراکندگی داستانی و نمایی خبری نیست و ما با داستانی سرراستتر مواجه میشویم. در این نیمه "تامیلیجونز" کارگردان بیشتر نمود پیدا میکند و خودش است.
جانگوی آزاد شده (کوئنتین تارانتینو، 2012)
جانگو ( جیمی فاکس ) برده ای زجر کشیده است که ناگهان خود را آزاد شده از بند بردگی می بیند. یک جایزه بگیر به نام دکتر کینگ شولتز ( کریستوف والتز ) پس از مواجه با جانگو، او را از بند رها می کند تا جانگو زندگی و آینده اش رو مدیون این جایزه بگیر باشد. این دو پس از این اتفاق با یکدیگر دوستان صمیمی می شوند و همکاری های زیادی برای رونق کسب و کار انجام می دهند. اما فکر و نگرانی جانگو پس از آزادی اش ، همواره به سوی همسرش به نام برومهیدا ( کری واشینگتن ) 2است که هنوز به عنوان یک برده زندگی می کند. به همین جهت جانگو با کمک دکتر شولتز برای یافتن و از بند خلاص کردن برومهیدا، راهی سفر می شوند. بزودی مشخص می شود که برومهیدا در یک مزرعه به عنوان برده ، تحت مالکیت فردی به نام کالوین کاندی ( لئوناردو دیکاپریو ) است. کالوین از برده داری لذت می برد و آنها را مجبور به انجام کارهای غیرانسانی زیادی می کند. جانگو و دکتر شولتز برای نجات برومهیدا به این مزرعه وارد می شوند.
شهامت واقعی (جوئل و اتان کوئن، 2010)
به دنبال قتل پدرش بدست تام چنی ( جاش برولین ) ، متی روز 14 ساله ( هیلی ستینفلد ) تصمیم می گیرد تا به هر شکلی که شده انتقام پدرش را بگیرد. اما او نمی تواند به تنهایی با این جانی های خطرناک بجنگد ، بنابراین او به سراغ یکی از بداخلاق ترین کلانترهای آمریکا به نام روستر ( جف بریجز )می رود و از او خواهش می کند که در این سفر او را همراهی کند. اما این کلانتر اصلا سر سازگاری با کسی ندارد.
Meek’s Cutoff (Kelly Reichardt, 2010)
مهاجرانی که در صحرایی اورگان در سال 1845 سرگردان هستند، خود را در شرایطی سخت و دشوار می بینند و…
این فیلم از الگوی دوم پیروی می کند مهاجران در صحرایی ساکت و بدور از تمدن در حال دست و پا زدن با محیط پیرامون خود هستند و در ناامیدی و بی هدف سرگردان اند. این سکوت در حالت تدریجی کشنده و تخریب کننده است.
ترور جسی جیمز بهوسیله رابرت فورد بُزدل (اندرو دومینیک، 2007)
«قتل جسی جیمز توسط رابرت فورد بزدل» فیلمی است در قالب وسترن اما نه شبیه وسترنهای جان فورد بلکه وسترنی شاعرانه و نو آور در تصویر و صدا و دیالوگ و حتی اسب!ب رشهای تصویری که در فیلم میبینیم همه گویای شخصیت درونی جسی جیمز هستند: گندم زار، صحنهی کوهستان، برف، حرکت تند ابرها با برجستگی زیاد، باران، بازی نور خورشید در اتاق نیمه تاریک، آب یخ زده زیر پای جسی جیمز، محو شدگی کنارههای تصویر و… همگی مانند چهار فصل سال، فصلهایی از روح و جسم جسی جیمز این اسطوره و قهرمان و یاغی کشور امریکا را به بیننده نشان میدهند. البته نباید از موسیقی فیلم و صدای خندههایی که یکدفعه به سکوتی آزار دهنده تبدیل میشوند و همچنین موسیقیای که شلیک گلوله ایجاد میکند غافل ماند. این فیلم یک کلاس آموزشی است دربارهی نورپردازی، ترکیب تصویری و صدا،حرکت، دیالوگ و حتی حالت چهرهها در موقعیتهای مختلف که شاید برای اولین بار در یک فیلم، این گونه موفق عمل کرده است. در واقع هر تصویر یک تابلوی نقاشی است در جلوی چشم بیننده.