در همان ابتدای فیلم می فهمیم که ساندرا در جریان یک همه پرسی کارش را از دست داده است و حالا چاره ای ندارد جز اینکه دست به مبازره بزند تا بتواند دوباره کارش را به دست آورد. "جنگ برای کار کردن". اما در این جنگ آنچه خودنمایی می کند شکست پذیری و آسیب پذیر بودن ساندراست. او مردد است و نمی داند در این نبرد تن به تن، می تواند طاقت بیاورد تا نه. اما آنچه از شخصیت پردازی ساندرا در فیلم دانسته می شود او چندان هم شرایط وخیمی ندارد تا مبازره ای جانانه داشته باشد، یعنی همه چیزش را از دست نداده، خانه و خانواده و شوهری دارد که همراه و حامی او هستند.
ساندرا فقط کارش را از دست داده و شاید در نظر تماشاگر این بهانه چندان مناسبی برای پر و بال دادن به قهرمان فیلم برای درگیر شدن با کسانی که کارش را از او گرفته اند نباشد. اما در واقع این وضعیت روحی اوست که ناتوانش کرده چرا که "دو روز و یک شب" در کنار همه دغدغه های اجتماعی اش درباره افسردگی هم هست، که بی هیچ پیش زمینه ای تماشاگر را با آن مواجه می کند. روحیه ساندرا با هر تلنگری دچار قبض و بسط می شود آرامشش را از دست می دهد اعتماد به نفس ندارد و از همه مهمتر می ترسد. این بالا و پایین شدن روحیه ساندرا، این ترسها و ناامیدی ها در هر رویارویی ساندرا با همکارانش، در هر مکالمه و دعوا با شوهرش به دقت و ظرافت پرداخته می شوند تا در سکانس خودکشی به اوج خود برسند. نقطه اوجی که با نهایت فاصله فیلمبرداری شده، تا خنثی نشان داده شود اما با این حال خیلی تاثیرگذار، انسانی و ملموس از آب در آمده است، زنی در میانه راه و با شنیدن چند پاسخ منفی دچار استیصال شده و دنیایش رو به اتمام گذاشته، اما این ناپایداری هم چندان نمی ماند و دوباره با رسیدن بارقه اندکی از امید و در چشم بر هم زدنی پشیمان می شود و می خواهد به زندگی برگردد. رفتار و موقعیتی که تعریف افسردگی است. حالا ساندرا توان کشتن خودش را هم ندارد و این هم به مشکلات درونی و روحی او افزوده می شود، او ناتوان از حل بحران و خسته از رویارویی ها می خواهد خودش را حذف کند اما نبودن خودش را نیز نمی تواند تحمل کند.
"دو روز و یک شب" روایت انسان بودن در جهان امروز را با دغدغه های اجتماعی / اقتصادی انسان امروزی در هم می آمیزد و بر یکی از مهمترین مسائل اروپای پس ار بحران و یکی از نتایج نئولیبرالیسم دست می گذارد، اینکه در نهایت کارفرما خود را کنار می کشد و توپ را به زمین کارگران می اندازد و کار کردن را تبدیل به بازی می کند، بازی ای که به رقابتی تا سر حد مرگ و حذف دیگری منتهی می شود. ساندرا باید با تک تک همکارانش ملاقات کند و از آنها بخواهد تا از پاداش خود در ازای ماندن او بگذرند، ساندرا برای برگشتن به کارش نیاز به مواجه شدن با دیگری دارد مواجه ای چهره به چهره. اینجا از بن این رویارویی چهره به چهره اخلاق لویناسی خود را نشان می دهد او باید دیگری را به یکی شبیه خودش و به یک آشنا تبدیل کند. هر رویارویی تبدیل به یک خرده روایتی از زندگی دیگری می شود و به هر همکار پیچیدگی های انسانی و شخصیتی چند بعدی می بخشد و هربار موقعیتی نو پدید می آید. دوربین داردن ها در ثبت این لحظات از سوژه هایش فاصله می گیرد تا فقط نظاره گر باشد تا بتواند در نماهایی بلند ساندرا و طرف مقابلش را به یک دید ببیند و موقعیتی متعادل بیافریند که در آن تماشاگر نمی تواند بی قید و شرط از کسی جانداری کند آن هم بین نابازیگران و ستاره درخشان این روزها، ماریون کوتیار.
کوتیار با شکستن شمایل ستاره وارش توانسته به زنی معمولی جان ببخشد که پس از فروپاشی روانی و در آستانه بحرانی دیگر برای حفظ کارش و موقعیت کنونی اش، که منجر به افسردگی اش شده، تقلا می کند. ساندرا به رهایی فکر می کند دلش می خواهد مثل پرنده ای باشد که روی شاخه ی درخت آواز می خواند، دلش می خواهد شاد و رها از همه دغدغه ها زندگی اش را بکند، اما در طول دو روز و یک شب می فهمد که از زندگی گریزی نیست، از جنگیدن هم، اما می توان تسلیم جریان غالب نشد.
مشخصات فیلم سینمایی "دو روز و یک شب" (Two Days, One Night)
کارگردان: لوک و ژان-پیر داردن
فیلمنامه: لوک و ژان-پیر داردن
بازیگران: ماربون کوتیار، فابریزیو رونجیون