هسته مرکزی فیلم «برخی زنان» (Certain Women) را به تصویر کشیدن احساسات و روابط انسانی یا ناتوانی در برقراری رابطه، هم با فاصله گیری از کاراکترها و هم با نزدیک شدن به آنها، هم با وارد شدن به دنیای درون شخصیت ها و هم نگاه کردن به آنها از دنیای بیرون، شکل می دهد. کلی رایکارد کارگردان این فیلم به خوبی می داند که احساسات و تمایلات و انگیزه های انسانی به شدت پیچیده اند و نمی توان آنها را با چند دیالوگ، یا فلش بک، یا با نمادپردازی یا نمایش بی واسطه ذهنیت شخصیت ها باورپذیر و واقعی کرد. به همین خاطر رایکارد برای نشان دادن آن احساسات و تمایلات، اتفاقات و شخصیت پردازی های فیلمش را در حال و هوای مسیری که فیلم پی گرفته است پیش می برد و بدون گسست از زمینه های مادی آنها را به تصویر می کشد. پس برای اینکه بتوان به فیلم «برخی زنان» رایکارد نگاهی واقعی انداخت باید این موارد را در نظر داشت. آنچه در لابه لای سکانس ها مخفی شده، خودش را در دنیای بیرون، در چشم اندازها، در قاب بندی ها، در رنگ آمیزی و نور باز می تاباند. به عبارت دیگر باید این فیلم را در هنر میزانسن خاص رایکارد به تماشا نشست.
فیلم «برخی زنان» از داستان های کوتاه و به غایت ساده ای تشکیل شده که روایت فیلم را به پس زمینه می راند و به همین خاطر باید تلاطم درونی زنان فیلم را در چشم اندازها و در میزانسن سراغ گرفت. فیلم از سه اپیزود شکل گرفته که هر سه اپیزود بازه کوتاهی از زندگی زنانی سختکوش و مستقل را به تصویر می کشد که به تنهایی زندگی می کنند و یا از برقراری ارتباطی معنادار با نزدیکانشان ناتوان هستند. در هر اپیزود تماشاگر شاهد لحظه هایی است که درکی متقابل نیز ایجاد می شود، اما این لحظات به قدری گذرا و سریع اتفاق می افتند که گویی اصلا اتفاق نیفتاده اند. فیلم «برخی زنان» از داستان های کوتاه میل ملوی، داستاننویس آمریکایی، اقتباس شده، روایت اصلی در فیلم تغییر نداشته، اما ظرافت ها، جزییات و موقعیت ها و حتی شخصیت های جدیدی به فیلم اضافه شده تا مود، فضا و جغرافیا و احساسات به مدیوم سینمایی نزدیکتر باشد.
به عنوان نمونه، وکیل جوان اپیزود اول در فیلم میانسال و تقریبا همسن موکلش است، زن و شوهر اپیزود دوم برخلاف داستان دختر نوجوانی دارند و مرد سرخپوست داستان سوم در فیلم به یکی از همین زن ها تبدیل شده است که با بازی درخشان لیلی گلدستون، با آن راه رفتن های زمختش، صدای نخراشیده اش و نگاه های شیفته وارش به کاراکتر داستانی روحی تازه بخشیده است.
اپیزود دوم با جینا (میشل ویلیامز) شروع می شود و با او، تنها در طبیعت به پایان می رسد. جینا صبح زود برای دویدن به دشت رفته و موقع برگشت نمای نزدیکی از نیمرخش مشاهده می کنیم که هم جهت با جریان آب حرکت می کند. این زن با طبیعت پیرامونش ارتباطی عمیق برقرار کرده است. پرسپکتیوهای مونتانا فقط با تصاویر زیبا و تک دوربین 16 میلیمتری قاب نشده اند بل صداهای این مزرعه های سرد زرد و قهوه ای نیز فیلم را پر کرده اند. جینا از شنیدن صدای کایوتی ها ذوق زده می شود اما قادر نیست این شور و اشتیاقش را به شوهر و دخترش منتقل کند و از طرفی خودش هم نمی تواند به اداها و شکلک های شوهرش بخندد. موقعی که لباسش را عوض می کند، در حالی که چشم هایش رویاگونه به کنجی زل می زنند، به شوهرش می گوید که آیا صدای کایوتی ها را شنیده است، مرد جوابی سرسری می دهد، همان جوابی که قبلا دخترش داده بود. ولی اصلی ترین صدا، آواز بلدرچین هاست که چندین مرتبه گوش را نوازش می دهند و به موتیفی درخشان در فیلم تبدیل می شوند. اگر دقت کنید تصویری از بلدرچین هم در خانه آلبرت آویزان است. آلبرت پیر با شوهر جینا نوعی همراهی مردانه دارد و به زن چندان توجهی ندارد. ولی اندکی از فیلم نگذشته پیرمرد روی ایوان با هیچان خاصی آواز بلدرچین ها را تقلید می کند: «حالت چطوره؟ حالت چطوره؟» و جینا مبهوت جواب می دهد: «حالم خوبه، حالم خوبه» و پیرمرد متعجب و تحسین آمیز به دختر زل می زند. برای لحظه ای کوتاه آواز بلدرچین ها آنها را به هم نزدیک می کند، برای لحظه ای هر دو از شیفتگی مشترکشان پرده بر می دارند و یکدیگر را درک می کنند.
چند روز بعد جینا و شوهرش برای جمع کردن سنگ دوباره برمی گردند، دوربین با ظرافت خاصی از خانه پیرمرد حرکت می کند (همانگونه که در اپیزود سوم دوربین از پیشخوان رستوران شهر می چرخد و به لیلی گلدستون و کریستن استوارت می رسد و برای لحظه ای حال و هوای کافه و آدمهای داخلش را به تصویر می کشد)، بخاری، پنکه و دستگاه بخور با هم کار می کنند و آلبرت پیر با جوراب روی تختخوابش به خواب رفته، شاید تلویزیون تماشا می کند ولی ما فقط پاهایش را می بینیم. در این میزانسن زیبا ما شاهد تصویر گری پیری، تنهایی، زوال و فراموشی برای چند ثانیه هستیم. بعد جینا برای پیرمرد که در پشت پنجره ایستاده دست تکان می دهد ولی پیرمرد واکنشی نشان نمی دهد و اینجاست که باز آوازی بلدرچین ها به گوش می رسد. اینجاست که زیبایی تغزل وار میزانسن خودش را به رخ تماشاگر می کشد.
یا سکانس دیگری را به یاد بیاورید که لیلی گلدستون (دختری که از اسب ها تیمار می کند) شبانه اسبش را برای سوارکاری بث (کریستن استوارت) به کلاس می آورد، دوربین در شبی سرد روی چهره بث ثابت می ماند و ما صدای قدم های اسب را می شنویم که پیوسته قوی تر و محکمتر می شود، و بعد آنها شروع به سوارکاری می کنند، سکوت بر همه جا حکمفرماست و تنها صدای نعل های اسب، موسیقی وار، در گوش مان ریتم می گیرند، گاهی نور تند چراغ های شبانه از پشت آنها به چشم می آیند و لذتی وصف ناپذیر در چهره دختر گاوچران نمایان می شود: «نمی توانست به چیزی فکر کند، غیر از گرمای بدن بث، که بر ستون فقراتش فشرده شده بود».
فیلم سینمایی «برخی زنان» (Certain Women)
کارگردان: کلی رایکارد
نویسندگان: کلی رایکارد، میل ملوی
بازیگران: میشل ویلیامز، کریستن استوارت، لورا درن، جرد هریس
محصول سال 2016