فیلم بی پرده و سرراست داستانش را روایت می کند و خشونت موجود در فیلم نیز بی پرده است اما هرگز بیهوده و بی جهت نیست خشونت فیلم منطقی و واقعی است و این چیزی است کمیاب در دنیای فیلم های امروزی که با کامپیوتر ورز می یابند. فیلم در صحرای نامیبیا اتفاق می افتد و با ترکیب گردو غبار، گلوله های انفجاری، گل و لای، بنزین و شیر مادر شاهکار بصری خلق می شود که از راه های بسیار خلاقانه که به شدت اقناع کننده هستند و جعلی نیستند تماشاگر را مسحور می کند.
روز دوست داشتنی
یک روز را چه چیزی یا چه اتفاقی می تواند دوست داشتنی کند؟ هنر در ذات خود امر دوست داشتنی را دارد و مسلما هر یک از هنرها با توجه به قابلیت های خود لحظات دوست داشتنی ای را برای مخاطبان خود فراهم می آورند سینما نیز به عنوان هنری هم در قالب هنر و هم در قالب صنعت توانسته جایگاه یکه ای را برای خود تدارک ببیند و لحظات و فریم هایی با توجه به مقتضیات خود خلق کند. تماشای صحنه ای که شما را میخ کوب کند و مجال نفس کشیدن را از شما سلب کند نشان از رویداد و اتفاقی دارد که روزی دوست داشتنی را برای شما رقم خواهد زد. "مکس دیوانه: جاده خشم" (Mad Max: Fury Road) همان چیزی است که باید باشد. هیچ کلام گویایی برای توصیف این فیلم وجود ندارد به جز آن چیزی که خود فیلم برای ما بازگو می کند؛ عنوان اپیزود نخست این فیلم "روز دوست داشتنی" است عنوانی که می توان برای خود فیلم نیز اطلاق کرد فیلمی که یک روز دوست داشتنی را برای تماشاگر روایت می کند و در ضمن خودش را هم با این توصیف دوست داشتنی می کند. روزی دوست داشتنی که شما مجبورید صندلیهای تان را محکم بچسبید و شاید صندلی اتان را مجهز به کمربند ایمنی کنید. زمان پساآخرالزمانی فيلم به مثابه لوله آزمايشی عمل می کند که در آن آدرنالين و تستوسترون در يک کوکتل منفجره ترکيب میشوند. به همراه این ترکیب دلچسب اکشن، هيجان و ضرب و شتم، و از همه مهمتر شخصيتهای خيلی خوب تعريف شدهاند. جورج ميلر زمان مناسبی را صرف توضيح گذشته کاراکترها و تعاملاتشان کرده است تا از اين رهگذر به آنچه ممکن بود به راحتی به کاتهای مقوایی (مانند فيلم بی) تبديل شوند زندگی ببخشد. به عنوان يک قاعده هميشگی فيلمهای اکشن، اتفاقات معقول به نظر میرسند چون ما به آنچه برای قهرمان داستان رخ میدهد اهميت میدهيم. اما «جاده خشم»، استثنای خوشايندی در اين قاعده کلی است.
پس از وقوع جنگ هسته ای، دنیا تبدیل به سرزمینی هرز بیابانی شده و تمدن از هم پاشیده و آب به کالای بسيار ارزشمندی تبديل گشته است. بازماندگان باید بر سر ابتدایی ترین نیازهای انسانی شان با هم بجنگند. وقتی که آزادی تنها از طريق سفرهای طولانی ميسر میشود، بنزين نيز بهای زيادی میيابد. مکس راکاتانسکی (تام هاردی) بازمانده ای است کم حرف اما اهل عمل، که در اندوه از دست دادن همسر و فرزندش می سوزد. دسته ای با عنوان "پسران جنگی" مکس تنها را اسیر می کنند، این دسته که برای خود ارتشی به رهبری فرد مستبدی به نام ایمورتن جو دارد، مکس را به دژ جو می برند و در آنجا از او برای خون رساندن به ناکس، یکی از اعضای ارتش جو که بیمار شده، استفاده می کنند. در این بین جو متوجه می شود که پنج همسر او سوار بر زره زنی به نام فیوریوسای فرمانروا (چارليز ترون) گم شده اند جو کل ارتشش را برای برگرداندن آنها روانه می کند. ناکس هم به همراه مکس، که حالا تبدیل به کیسه خون ناکس شده، به این ارتش ملحق می شود. در جریان نبردی بین فیوریوسا و افراد جو، مکس موفق به فرار می شود و با اکراه به طرف فیوریوسا می پیوندد.
صحنه های روز فيلم درخشان و رنگی هستند، همراه با تعداد زياد رنگ قرمز و نارنجی و شبها پر از رنگ آبی که منجر میشوند تا تقريباً همه چيز به صورت سياه و سفيد ديده شوند. با این رویکرد حال و هوای خاصی به تعقيب و گريزها و نزاعهای فيلم داده شده که در بسياری از فيلمها نمونه اش دیده نمیشود. صحنه ای را به یاد بیاورید که ناکس با ولع خاصی به آسمان رنگی طوفانی نگاه می کند، انگار کودکی برای بار اول اتفاقی را تجربه می کند، و می بیند که مردانی رنگپریده و لاغر اره میشوند، به اطراف پرت میشوند، میمیرند، و در انفجارها منفجر میشوند و می گوید: امروز چه روز دوست داشتنی است.
مکان سبز
مکان سبز جایی است که قرار است فیوریوسای به همراه پنج همسر جو به آنجا بروند تا بتوانند از دست جو و بقیه کسانی که مسبب این بحران شده اند فرار کنند و در آنجا آرام بگیرند، اما این مکان سبز کجاست؟ در این بیابان هرز گرفته که جز شن و ماسه و سوز آفتاب چیزی دیده نمی شود، وجود داشتن اینگونه جایی محتمل است؟ داستان فیلم داستان آخر الزمانی است که خیلی از ما فاصله ندارد و تصور چنین آینده ای زیاد برای ما که با تخریب محیط زیست، خشکسالیها، قدرت گرفتن افراطیگری و گروههای نظامی و تروریسم سر و کله می زنیم دور نیست. چنین آینده ناامیدکنندهای، اصلا تخیلی نمینماید. در این بین وعده ها، و رهزن های زیادی نیز نشسته اند تا بتواند با فریب به خواسته خودشان که تثبیت قدرت و اقتدار خودشان است دست یابند و با فریب دادن زیردستانشان با ناکجاآبادهایی مسند خود را تحکیم بخشند. فیلم هر دو جانب این معادله را به تصویر می کشد، در سویی کسانی هستند که برای جرعه ای آب تقلا می کنند و از بین اینها مکس و فیوریوسایی برمی خیزند تا به ناکجاآبادی که شاید زمانه ای کجاآباد بود برسند و هنوز در میانشان امید، عشق و انسانیت یافت می شود و از سویی دیگر کسانی که با جهل، دروغ، خرافه و مریدسازیهای شیطانی از بقیه سواری می گیرند. ایمورتان جو با بازی هیو کِیسـبایرِن، کاراکتر بد فیلم، کسی که با وعده دروازههای «والهالا» را به مریدان سادهلوح خود میدهد و در شرایطی که بدنش پیر و نحیف و چندشآور شده، با ماسکی بر صورت، پمپ هوا و زرهی خاص که اندام آتروفی شدهاش را پنهان میکند، میکوشد که جاهطلبیهای خود را ادامه دهد. بعد از کلی تقلا و جستجو متوجه می شویم که مکان سیز را پشت سر گذاشته ایم مکان سبز دیگر وجود خارجی ندارد مکان سبز متعلق به گذشته است و گذشته برای این آینده یحتمل دست نیافتنی است. مکان سبز به باتلاق و شوره زاری تبدیل شده که امیدی به آن نیست.
رستگاری یا امید
مکس از فیوریوسای می پرسد که اینها می خواهند به چه چیزی دست یابند و می شنود که "امید"، و در سوال از اینکه خود تو می خواهی به چه چیزی برسی. فیوریوسا جواب می دهد: "رستگاری". "تو میدانی که امید داشتن اشتباه است" این هشداری است که مکس در اواخر فیلم به فیوریوسا می دهد اما حتی با اینکه این جمله خیلی ناامیدکننده و نیهلیستی است و ناگزیز هستیم که این همه پوچی را قبول کنیم اما "مکس دیوانه: جاده خشم" در این حد متوقف نمی ماند و تسلیم این ناامیدی و پوچی بدبینانه و مستقیم نمی شود. در بین روابط میان فیوریوسا و همسران جو جز مهربانی و لطف چیزی دیگری جریان ندارد. همین طور در کاراکتر فرعی اما کلیدی ناکس، پسر جوان ستیزه جوی مشتاقی که تغییر موضع دراماتیکش داستان را به طرز نامنتظری به سمت و سویی تلخ و دراماتیک می کشاند، و در مورد خود مکس هم باید گفت که بیش از شخصیتی با گوشت و خون به تجسمی از انتقام و بقا می ماند، شاید بیشترین انتظار و خواسته شان خواستن برای رهایی است همه این کاراکترها در پی آن هستند که رها شوند و در محلی امن و آرام به زندگی دل بسپارند، رهایی نامی است که در قالب امید شکست می خورد و با فریادهای فیوریوسا که ما صدایش را نمی شویم تجسم می یابد، ما صدای فریاد فیوریوسا را نمی شنویم چون قرار نیست تسلیم شوند و ناامیدی آنها را از پا در آورد. رهایی و آزادی و رستگاری منتظر آنهاست تا آغوش برایشان بگشاید. اما رستگاری در کجا اتفاق می افتد گمان اول این است که در ادامه راه باید به دنبال آن گشت و پا در راهی ناشناخته و نامعلوم گذاشت ولی راه رسیدن به رستگاری در بازگشتن به سرچشمه ای است که همه این اتفاقات از آنجا سرباز کرده است. بازگشت به اول مسیر و پیمودن دوباره مسیر این بار برای رسیدن به مکان سبز با دانه های گیاه هایی که در کیف یکی از مادران است و با محبت و مهربانی مادرانه ای که در همه کاراکترهای زن این فیلم غلیان می کند و فیلم را به فیلمی فمینیستی و سرانجامی زنانه سوق می دهد شاید رستگاری در بازگشت به دامن پر مهر طبیعت و مهر بی کران محبت زنانه است. محبتی که در غیاب آن همه بحران های مردانه مجال بروز پیدا کرده است و یا در نبود آن افسار مردانه لجام گسیخته و وضع حاضر را رقم زده است.
مکس دیوانه: جاده خشم (Mad Max: Fury Road)
کارگردان: جورج میلر
فیلمنامه: برندن مک کارتی، نیک لاتوریس، جورج میلر، اریک بلیکنی
مدیر فیلمبرداری: جان سیل
موسیقی: جانکی ایکس ال
تدوین: مارگرت سیکسل (همسر جورج میلر که در توضیح اینکه چرا کار تدوین را به یک زن سپرده چنین گفته: "چون اگر یک مرد این کار را می کرد فیلم شبیه همه فیلم های اکشن دیگر می شد."
بازیگران: مکس راکاتانسکی (تام هاردی)، چارلیز ترون (فیوریوسای فرمانروا)، نیکلاس هولت (ناکس)، هیو کیزبرن (ایمورتن جو)، رزی هاتینگتن وایتلی (آنگاراد باشکوه)، رایلی کیو، زویی کراویتس، ابی لی.
محصول 2015 استرالیا/ آمریکا 120 دقیقه