اواخر دهه شصت دانشجویان هنر رو دعوت کرده بودن دانشکده سینما پایین شیرودی که "مشق شب" رو ببینن و با کارگردانش صحبت کنن. غیر از دانشجویان هنر هر کی خبر شده بود اومده بود و سالن جای سوزن انداختن نبود. کیارستمی به خاطر خانه دوست کجاست اعتبار پیدا کرده بود ولی هنوز با کیارستمی امروز بسیار فاصله داشت. فیلم مشق شب فیلم تلخی بود. خیلی ها خوششون اومده بود خیلی ها هم به دلیل خاطرات تلخی که زنده می کرد یا چیزهای دیگه خوششون نیومده بود یا نقد داشتن. زهر کردن شور و حال کودکی با تکلیف های بی خاصیت و توقف رشد استعدادهای بچه ها و سیستم غلط آموزشی. اما چیزی که اون جلسه رو ماندگار کرد یه سوال و جواب بود.
ده سال از انقلاب نمیگذشت و جنگ تازه تموم شده بود. اکثر جوونای انقلابی از هنرمندان توقع داشتن به موضوعات جنگ و انقلاب و تقابل فقر و غنا بپردازن. مشهورترین کارگردان اون دوره "مخملباف" بود و سلیقه ادبی "باغ بلور" بود و سلیقه سینمایی "دو چشم بی سو" و بعد "عروسی خوبان".
سوال یکی از حضار از کیارستمی این بود که چرا شما به موضوعات جدی تر دور و برمان توجه ندارید؟جامعه عوض شده روزگار عوض شده آرمان ها و خواست ملت عوض شده شما هیچ عنایتی به این چیزها ندارید؟
جواب کیارستمی جواب مهم قابل تامل و تاثیرگذاری بود:
من میدان نیستم که قبل از انقلاب شهیاد باشم و بعد از انقلاب آزادی. من خیابان نیستم که انقلاب از پهلوی به مصدق یا ولیعصرم تغییر دهد. این میدان ها و خیابان ها و ساختمان ها هستند که حوادث اجتماعی دگرگونشان می کند. من از جنس درختم. پاییز برگهایم می ریزد. زمستان خشک می شوم. بهار شکوفه میدهم و تابستان پرمیوه میشوم. درخت های خیابان چون ریشه در خاک دارند قبل و بعد از انقلاب فرقی نمی کنند. تغییرات آنها وابسته تغییرات طبیعی است نه اجتماعی.
این سخن بوی حکمت می دهد. زمان نشان می دهد کسانی که با بادی می آیند با نسیمی می روند. ممکن است میوه بعضی درختان به مذاق ما خوش نیاید طوری نیست. مهم این است که درختان عموما باشکوهند و بر سر دوست و دشمن سایه می اندازند.