دوشنبه, 27 مرداد 1393 11:57

یک قاچ "خندوانه" با یادگارهای جنگ / "آزاده" ها هم می خندند

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

هما گویا (سی و یک نما )- پیک کنداکتور پخش تلویزیون است .سریال ها ، رادیو هفت و خندوانه فرصت دارند تا خودشان را محک بزنند . رقابت تنگاتنگ است و خندوانه در این میان جوان تر و کم تجربه تر.

شبکه ی نسیم ، هم شبکه ی جوانی است و هم روی هر آنتن و هر جائی نمی نشیند اما با وجود این جای خودش را باز کرده . خندوانه ی رامبد جوان هم همینطور ...چرا که مردم این روزها بهانه زیاد دارند برای نخندیدن اما دنبال بهانه می گردند تا بخندند.

امشب هم برنامه ی خندوانه روی آنتن می رود . تایمر روی صفحه را چک می کنم . چرا تایم امشب برنامه دو برابر است!؟

"رامبد جوان هستم. اما...دلم شور می زند . امشب قرار است برنامه ای متفاوت داشته باشم و آیا می توانم امشب هم به لب بینندگان خندوانه، لبخند بیاورم؟"

فکر می کنم دقیقن همین کلمات را با خودش تکرار می کند ...چرا که او نقطه قوت و گاه ضعفش در این است که نه احساس رضایتش را می تواند پنهان کند ، نه نارضایتی و نه دلواپسی.

مهمان های امشب خندوانه به بهانه ی سالروز بازگشت اولین کاروان اسرای جنگی در 26 مرداد ماه و به نام روز آزادگان ، سه نفر از سفر برگشته ها ی این راه هستند . سه آزاده!!

اولی وکیل است . شکر خدا کاری دارد و هدفی و زندگی. افسرده هم نیست تا ما با درصد بالائی از این دلاوران آشنا شویم که خنده را فقط برای چند دقیقه قبل از فراموشی از لبمان پاک کند و وصله ی ناجوری شود به چارچوب برنامه خندوانه. با تمام وجودش می خواهد ما را بخنداند ،اما طناز نیست و یا بهتر بگویم برای طنازی نیاز به کسی دارد که دم به دمش بدهد.

دومی...بچه اهوازی با اون لهجه ی جنوبی و کلام بامزه خود خودش است .یعنی همانی که این برنامه می خواهد . حرف هایش روده برمان می کند و نیازی هم نیست تا تماشاچی های دست چین شده ی خندوانه برای خندیدن دنبال سوژه بگردند. تمام حرف ها و خاطره هایش در عین تلخی دلیلی است تا همه با هم بخندیم . او که اولین تناقض زندگیش را وقتی فهمیده که باور کرده 50 از 46 کوچک تر است ، البته فقط در شناسنامه.

سومی هم استاد دانشگاه است و او هم عاقبت بخیر . اینکه یک استاد دانشگاه آزاده نتواند به خوبی جلوی دوربین ثابت کند که خشک و جدی نیست و با خنده به دنیا، زندگی می کند هم غیر طبیعی نیست. به هر حال سعیش را می کند اما هنوز هم سوپراستار گروه همان آزاده ی اهوازی است.

در اینجا رامبد جوان بار دیگر نشان می دهد که کارگردان است و میزانسن را می شناسد. به این ترتیب سه یار قدیمی کنار هم قرار می گیرند و حالا ....یخ ها باز می شود و ضیافت شروع.درست مثل وقتی که همکلاسی های قدیمی به هم می رسند و هر جمله ای با "یادته" یا "اونو تعریف کن" شروع می شود

هر سه کنار هم نشسته اند و حالا می شود با کمی فقط کمی دقت فهمید که چقدر از سن شان مسن تر به نظر می رسند و چقدر در میان این شوخی ها و خنده ها گریه پنهان شده است.

تماشاچی ها به احترام این سه آزاده بلند می شوند، کف میزنند ...کاش من هم بلند شو م و کف بزنم!اما لابد بقیه فکر می کنند جو گیر شده ام.

در انتهای برنامه طنین "یار دبستانی من " حس مان را تکمیل می کند و یک قاچ خندوانه را به حرمت تاریخ مان مزمزه می کنیم .با خودم فکر می کنم که چه کار خوبی کردند این خندوانه ای ها . نه اینکه بگویم یک برنامه ی بی نقص است اما ...

جای خالی استاد نصیریان را حس می کنم . ای کاش او هم مهمان برنامه بود و از حس و حال "بوی پیراهن یوسف" می گفت

خنده خوب است ولی معنای آن این نیست که از حقایق گریزان و بی خبر باشیم . مگر نه اینکه "آزاده " ها هم می خندند.

خسته نباشید خندوانه ای ها...

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید