پنج شنبه, 01 اسفند 1398 14:42

به بهانه اکران مستند«صحنه‌هایی ازیک جدایی»/فوت کوزه‌گری اصغرفرهادی

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
به بهانه اکران مستند«صحنه‌هایی ازیک جدایی»/فوت کوزه‌گری اصغرفرهادی بهانه اکران مستند «صحنه‌هایی از یک جدایی»

سارا کنعانی - خیلی قبل‌تر از اینکه بابت اسکار اول اصغر فرهادی به وجد بیاییم، او در یکی از مصاحبه‌هایش جمله‌ای گفته بود که در کنار انبوه جملات سینمایی و تخصصی دیگر اصلا به چشم نمی‌آمد اما از نظر نگارنده، دلیل هر دو اسکار ثبت شده برای سینمای ایران و همه‌ی به وجد آمدن‌های ماست؛ از قول او در جایی نقل کرده‌اند: «در نوجوانی وقتی داستان می‌خواندم، از میان همه ژانرهای فانتزی، تخیلی و … داستان‌هایی که واقع‌گرایی بیشتری داشتند توجهم را جلب می‌کردند و برای ادامه دادن آنها مشتاق بودم» (نقل به مضمون).

فرهادیِ سینمای ایران که همه هنرجویانش را تشویق می‌کند قبل از هر چیز به سراغ دنیایی بروند که جهان زیسته‌ و تجربه‌ شده‌ی خود آنهاست، از سال‌های دور نوجوانی، به دنبال لمس واقعیت بوده و پیدا هم کرده و این کشف، چنان عمیق و تنگاتنگ بوده که حاصل آن، شده موجی که بعد از «درباره الی» در سینمای ایران به راه افتاد، هرچند که به نظر من «چهارشنبه‌سوری» هم به دلایل زیادی از جمله پرداخت صریح و عریان به مسئله خیانت(که تا آن زمان در سینمای ایران سابقه نداشت) یا ارائه تصویری غیرمنفعل و عاری از ترحم‌برانگیزی از طبقه فرودست، پتانسیل‌های جریان‌ساز زیادی در خود داشت، اما تقارن زمانی اکران «درباره الی» با رواج پدیده‌ای به نام «فیس‌بوک» و شروع عضویت مخاطبان سینما در این شبکه مهم مجازی، به آن محبوبیت دامن زد؛ دست کم جمله‌ی «یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی‌پایان است» به کرات به عنوان استتوس در این شبکه به ثبت رسید!

اما فرق فرهادی با دیگر سینماگران اجتماعی چیست؟ کسانی که برخی از آنان، اگر بخواهیم منصفانه نظر کنیم، در اندیشه‌ی دنباله‌روی از این مرد هم نیستند و سعی دارند فیلم دغدغه‌مند خودشان را بسازند اما سوای اینکه به تقلید محکوم می‌شوند، حتی به موفقیتی شبیه به موفقیت‌های این فیلمساز هم دست پیدا نمی‌کنند. چرا؟! این سوالی‌ست که پاسخ به آن با تماشای فیلم ِ وحید صداقت، «صحنه‌هایی از یک جدایی»، ممکن می‌شود.

هیجان‌انگیزترین بخش فیلم به صحبت‌های ابراهیم گلستان مربوط است. او فرهادی را مردی متعلق به دنیای ادبیات قلمداد می‌کند، چراکه شخصیت‌های چندلایه‌ی داستان‌های او و پرداخت‌های همه جانبه‌ی آنان را به تعبیر من، نوعی اعجاز می‌داند که رسیدن به آن در یک رمان با دست کم ۲۰۰ صفحه، امکان‌پذیر است اما در یک اثر سینمایی حداکثر ۱۲۰ دقیقه‌ای دشوار می‌نماید. فرهادی در همه فیلمنامه‌های خود قرینه‌هایی دارد که دنبال‌کنندگان مصاحبه‌های او با آنها به خوبی آشنا هستند و حتی می‌دانند که او معتقد است عدم کشف این قرینه‌ها توسط تماشاگر، خللی را در درک معنا و مفهوم ایجاد نمی‌کند اما بدیهی‌ست که هر چه بیشتر با چم و خم کار اصغر فرهادی آشنا باشی، بیشتر لذت می‌بری. رسیدن به این قرینه‌ها جز با جزئی‌نگری و ظرافت دید و شناخت همه جانبه‌ی انسان (همان نکته‌ای که گلستان را به تحسین وا داشت)، ممکن نیست و اگر قرار باشد از خود فیلم وحید صداقت، شاهدی بیاوریم باید به سکانس سوال ترمه از نادر رجوع کنیم، وقتی که از او می‌پرسد: «تو واقعا یادت نبود اون حامله‌ست، بابا؟» و پاسخ نادر: «ببین من می‌دونستم، اما اون لحظه یادم نبود». و سکوت ترمه و عدم ادامه بحث که به گفته خود فرهادی قرینه شده با موضوع دیگری در ذهن ترمه؛ او هم به یاد می‌آورد که می‌دانسته پول نقد توی کشو، بابت پرداخت دستمزد کارگران حمل پیانو کسر شده اما در آن دقایقی که نادر داشته راضیه را بابت این اتفاق به دزدی متهم می‌کرده، چنین واقعیتی را فراموش کرده و نتوانسته از زن بی‌گناه دفاع کند. این دو خط اخیر در فیلم «جدایی نادر از سیمین» نه بازنمایی تصویری دارد و نه بازنمایی آوایی؛ ما تنها چشم‌های ترمه را می‌بینیم و چند لحظه سکوت و بی‌حرفی که بین او و پدرش حاکم می‌شود اما فرهادی با همین چند ثانیه‌ی طلایی هم بخشی از روایتش را پیش برده است؛ روایتی که نوعی قضاوت شخصی‌ست؛ «قضاوت»، «انتخاب» و «تصمیم‌گیری»؛ این عناصر همیشگی داستان‌‌های فرهادی که بهتر است صدایشان کنیم این بزنگاه‌های همیشه در مراجعه‌ی زندگی همه‌ی ما.

اصغر فرهادی در فیلم مستندِ صداقت، خانه‌های مدرن امروزی را صراحتا «احمقانه» توصیف می‌کند و توضیح نمی‌دهد که چرا؛ اما دستیابی به دلیل این تنفر زیاد هم سخت نیست، اگر صحبت‌های او را تا پایان فیلم بشنوی. آپارتمان‌های امروزی همگی یک‌شکل هستند و به قولی هویت ندارند. رئالیته‌ی فرهادی به قدری برای او با اهمیت است که به اجسام و در و دیوار و اشیا بی‌جان هم راه پیدا کرده است. حیرت تماشاگر در جایی فوران می‌کند که او برای ادای دیالوگ ساده‌ی «من این شجریانو می‌برم» هم با وسواس خاصی با لیلا حاتمی به گفت‌وگو می‌پردازد. در این سکانس، تنها در چند ثانیه اکث پیمان معادی را نسبت به این درخواست شاهد هستیم اما او به دستور فرهادی چندین ماه در خودروی شخصی خود به جای موزیک همیشگی‌اش، شجریان گوش داده تا حس آن لحظه، وقتی که اجازه می‌دهد سیمین سی دی شجریان را با خودش ببرد، اصطلاحا در بیاید و حتی در مستند می‌بینیم که فرهادی به لیلا می‌گوید: «بردن سی دی شجریانو یه کار دم دستی نبین».

اگر قرار باشد درباره رئالیته‌ی بی‌نظیر موجود در «جدایی نادر از سیمین» نوشت، این یادداشت می‌تواند تا ده‌ها صفحه هم ادامه پیدا کند، اما غرض از نگارش آن تنها تشویق خوانندگان به دیدن این فیلم مستند بود، به خصوص تماشای صحنه‌های تمرین در پلاتوهای تئاتر و شنیدن دیالوگ‌هایی که نه در فیلمنامه بوده و نه در فیلم و نه اصلا قرار بوده به ثبت برسد (و تنها به منظور مأنوس شدن بازیگران با نقش‌هایشان بداهه‌پردازی شده)، لطفی دارد که مگو و مپرس! اصلا این‌چنین می‌شود که هنرجویان بازیگری در کشور خاستگاه هالیوود هم در کلاس‌های خود به سکانس افتتاحیه‌ی این فیلم به عنوان یک مبحث آموزشی بارها و بارها نگریسته‌اند.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید