دو سه باری با آقای "ناصر ملکمطیعی" تلفنی حرف زده بودم. آدم بی شیله پیلهای بودند خیلی.
قرارِ مصاحبه داشتیم. باید میرفتم خونهشون یا دفترشون یا شاید خونه و دفترشون یک جا بود.. به من گفتند:"من مصاحبه بلد نیستم.کاش علی(علی عطشانی کارگردان) هم باشه. نمیدونم بعد از انقلاب تو مصاحبه چی رو باید گفت و چی رو نگفت!"انگار مال اینجا نیستم.
گفتم:"نگران نباشید من حواسم هست". البته که بدون "امیرعلی"پسرشون نفس هم نمی کشیدن. انگار که پسرشون وصلش می کرد به دنیایی که چهل سال از آن دور بود
وقتی قسمتِی از برنامه "دورهمی" مهران مدیری با حضور ایشان پخش نشد، به هم ریخت. یعنی که بهش برخورد و این بار از درون ویران شد.
زنگ زدم قرارِ مصاحبه رو فیکس کنم، تو ماشین بودن، داشت میرفت شمال. حالشون خوب نبود. گفتم: "میخواین یه هوایی تازه کنید؟ خیلی خوبه!"
گفت:" نه . می خوام برم یه دلِ سیر فریاد بزنم. تو تهران نمیشه فریاد زد".
:امیرعلی" پسرشون هم کنارشون بود که مدیر برنامه و روابط عمومی پدر محسوب می شد.من همون اول به آقای ملکمطیعی گفته بودم که نگران نباشید.اما حالا خودم هم نگران بودم.
خیلی دلم میسوخت. واقعا حالشون بد شد.نمی دونم در شمال یا وقتی برگشتند.
باز هم در بیمارستان بستری شدند. اما اینباررفتند و دیگر برنگشتند.
با حسرت رفت. چهل سال یکطرف و حسرت پخش "دورهمی" با حضور او تا دوباره انگاری زنده شود یکطرف. و من هم درحسرت مصاحبهای که ناکام ماندو خاطرهاش بهانه شد برای گفتن:
بیاید آن روزی که روز ملی سینما به واقع مبارک شود
هما گویا