می خواهم از بازیگری بگویم که برای اعتراض به فیلم های کافه ای و بی اعتبار سینمای آن سالها، بازیگری را از سال 1353کنار گذاشت اما متاسفانه کارنامه ای نداشت که بتواند جائی در سینمای بعد از انقلاب داشته باشد. بازیگری بسیار مستعد که در فیلم "صبح روز چهارم" بسیار درخشید و در داش آکل، قیصر، طوقی، تنگنا و... حضور داشت و قربانی سرنوشتش شد.
می خواهم از نویسندۀ کتاب «توبا» که به نوعی شرح حال و زندگی اوست بگویم. از شاعری که دفتر شعری دارد به نام «با تشنگی پیر میشویم». خود او در اولین صفحۀ مجموعۀ اشعارش و در معرفی خودش به خواننده مینویسد:
یک روز رفتم آن کتاب نحیف آکنده از بیان زندۀ بیدادگر را که سالها پیش با عنوان «با تشنگی پیر میشویم» چاپ شد، آوردم و برای "ابراهیم گلستان" تکهها ئی از آن را خواندم. شعر کار خود را کرد. افتاد به هقهق گریه و بلند شد ورفت.
بعد که آمد گفت: این از کجا آمده، شاعرش کیست؟
گفتم: همین دیگر. بیخبر هستیم. بهخود گفتم، و همچنان همیشه میگویم، در دالان تنگ هیاهوی پرت غافل میشویم از دنیایی که در همسایگی زندگی دارد.
گفت: مثل رگ بریده خون زنده ازش میریخت.
گفتم: همین دیگر.
گفت اسمش هم به گوش من نخورده بود، اسمش چیست؟
گفتم: همین دیگر. اشکال از اسم و آشنایی با اسم میآید. از روی اسم چه میفهمیم؟ اسمش بنا به آنچه معروف است «شهرزاد» است.
گفت: نشنیده بودم اسمش را.
گفتم: "شاید هم دیگر خودش نمانده باشد که بگوید تا بعد اسمش را در آینده یاد بگیریم. به هر صورت، اول شاعر نبود، میرقصید".
نگاهم کرد. شاید از فکرش گذشت که دستش میاندازم، که دور باد از من در حرمت دوست.
گفت: ما همگی میرقصیم، هر کس به سازی.
گفتم: اما بعضی بسیار بد جفتک میاندازند...
شهرزاد از زندگیش می گوید: "کبری "نام خواهر مردهام بود که شناسنامهاش را باطل نکرده بودند و شناسنامه را برای من گذاشتند. مادرم «مریم» صدایم میکرد. پدرم «زهرا» . زمان رقاصه گی شدم«شهلا» ودر سینما «شهرزاد» ... و حالا زیر شعرهایم مینویسند: ـ شهرزاد. . .
در سال ۱۳۵۱، وقتی که به قول معروف پول، پول بود! «بهروز وثوقی» پنجهزار تومن میدهد تا «شهرزاد» مجموعه اشعارش را در دو هزار نسخه با نام «با تشنگی پیر میشویم» در انتشارات اشراقی به چاپ برساند. طراحی و عکس روی جلد آن را هم «امیر نادری»، عکاس فیلم آن روزها و کارگردان معروف سالهای بعد به عهده میگیرد. و میدانیم که بازیگری و سینمایی شدنش هم از «مسعود کیمیایی» است. گرچه از «کیمیایی» گله بی شمار دارد و گونهاش به سیلی او نواخته شده بود.
یکی از کسانی که شهرزاد همیشه خودش را مدیون او می داند "پوری بنائی" است
که سرمایۀ ساختن فیلم «مریم و مانی» را به او داد و در فیلم هم بازی کرد.
شهرزاد دیگر «رقاص کافه در صحنههای فیلم» نبود، سناریست و کارگردان «مریم و مانی» بود و یکی از چند فیلمساز زن سینمای ایران. او در اینزمان رمان کوتاه «توبا» را هم در کارنامۀ هنری خود دارد. داستان زندگی تلخ و دردآور دختری که در اصل خود اوست.
و حالا شهرزاد پیر و خسته از سرنوشت در شهری از شهرهای شمال کشور، نزدیک زادگاهش زندگی می کند و همیشه این سوال را در ذهن دارد که اگر سرنوشت من طور دیگری رقم می خورد.