شنبه, 30 شهریور 1392 09:38

صدائی که "آخرین روزهای زمستان" را گرم می کند ...

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نازآفرین کاظمی-صدایش را نزدیک به یک دهه و نیم پیش بر روی تیتراژ پایانی سریال موفق و پربیننده ای به نام "کیف انگلیسی" شنیدیم.


بعدها... شنیدن تیتراژ پایانی سریالهای "شب دهم"، "مدار صفر درجه"، "وضعیت سفید" و حتا همین اواخر "راستش را بگو" با صدای دلنشین و حماسی و گرم او برای مای تماشاگر جذابتر و دلنشینتر شد.
شنیدن صدای او اما بر روی تیتراژ پایانی مجموعه ی مستند تلویزیونی با نام "آخرین روزهای زمستان" به کارگردانی جوانی خوش فکر به نام "محمد حسین مهدویان" درباره ی زندگی شهید"حسن باقری" ما را شگفت زده کرد. چرا که تصنیف معروف "عارف قزوینی" پیش ازین بارها و بارها توسط اساتید این فن همچون استاد "شجریان" یا "سالار عقیلی" و ... به زیبایی تمام اجرا شده بود اما اینبار با آهنگسازی متفاوت "حبیب خزائی فر" و صدای پرشور "علیرضا قربانی" با ظرافت و از نو "از خون جوانان وطن لاله دمیده " دیگری خلق شده است.
 
پخش مجدد  مجموعه ی مستند "آخرین روزهای زمستان"  از شبکه اول سیما به بهانه ی هفته دفاع مقدس، بهانه ای هم برای من شد تا گفتگویم را با او مرور کنم . گفتگوئی با "علیرضا قربانی" ...


شما از آن دسته خوانندگانی هستید که وقتی صدایتان را بر روی تیتراژ سریالی میشنویم میتوانیم امیدوار باشیم که در ادامه قرار است سریال خوش ساخت و خوب و موفقی  را نظاره گر باشیم ... ترانه ها یا تصنیف هایی که با صدای شما بر روی تیتراژ سریالهایی چون "شب دهم"، "کیف انگلیسی"، یا "مدار صفر درجه " شنیده ایم هماهنگی درست و کاملی با محتوا و ساختار این سریالها داشته اند و به بیانی دیگر تیتراژ پایانی کامل کننده ی حال و هوای هر قسمت از این سریالها بوده اند ...

این مقوله از چند زاویه قابل بررسی است. در بسیاری مواقع ایده ی سازندگان سریالها برای تیتراژ پایانی، استفاده از آهنگسازی مطرح و اسم و رسم دار یا خواننده ای مشهور است که با استفاده از نام و آوازه ی آنها مخاطب بیشتری را جلب کنند. در حالیکه تیتراژ و موسیقی ساخته شده در واقع باید ادامه دهنده ی متن قصه و فیلمنامه ی آن کار و در خدمت سریال یا فیلم باشد و تاثیر کار را بر روی تماشاگر تثبیت و تشدید کند. ضمن اینکه لزومی هم ندارد که حتمن موسیقی تیتراژ با کلام همراه باشد.   تیتراژ با کلامی که ساخته میشود باید به لحاظ محتوا ادامه دهنده و کامل کننده ی آن اثر باشد و آنچه را که هدف و حرف اصلی گروه سازنده ی اثراست در ذهن تماشاگر برای همیشه تثبیت کند.

 من مثالی  میزنم برای روشن کردن مبحثی که شروع کرده ایم. کاری که به نظر من دارای همه ی فاکتورهایی بود که بدان اشاره کردم . با کیفیت ساخته شده بود و شعر قدرتمندی هم داشت ... تیتراژ پایانی  سریال "ولایت عشق" از ساخته های مرحوم استاد "بابک بیات"  که "محمد اصفهانی" به شکلی فوق العاده آن را اجرا کرده بود. شما وقتی تیتراژ را میشنیدید تصویر کاملی از خود سریال و شخصیتهای آن از ذهنتان میگذشت و حس غربت امام هشتم با شنیدن تیتراژ بر وجود تماشاگر هم مستولی میشد.

 پیشرفت و بالندگی موسیقی در جهان در عصر حاضر بیشتر وامدار تصویر سازی درست است. چیزی که تحت عنوان "نمآهنگ" آنرا میشناسیم و به دلایل مختلف در رسانه ی ملی از وجود آن محروم هستیم.  موسیقی تیتراژ به نوعی جایگزین نمآهنگ شده است. به همین دلیل زمانی که خواننده ای موسیقی تیتراژ فیلم یا سریالی را در آلبوم منتشر شده اش قرار میدهد آن آلبوم با اقبال عمومی رو به رو میشود. آیا شما هم در کارنامه ی کاریتان با چنین رویکردی مواجه شده اید؟

بزرگترین خوانندگان کلاسیک یا پاپ جهان برای پرفروش شدن ترکها یا آلبومهای موسیقیشان هزینه های هنگفتی میکنند برای ساخت و تصویر برداری کلیپ یا همان نمآهنگ. متاسفانه در رسانه ی ملی چنین اتفاقی نمی افتد. نهایتن تصویرهایی که بر روی این ترانه ها پخش می شوند، تصاویر آماده ایست از طبیعت و روزهای بارانی یا برفی و ... که گاهی هم هیچ ربطی به محتوای آن ترانه ندارد!!! این ضعف وجود دارد و کمبودش کاملن احساس میشود. بنا براین زمانی که تیتراژی بر روی سریالی که خودش پس زمینه ی خوبی در ذهن تماشاگر ایجاد کرده پخش می شود چنان در میان مردم گل می کند که بعد ها وقتی خواننده آن را در آلبومش می گنجاند به خاطر همان یک ترک آن آلبوم پرفروش  و موفق میشود.

ما بیشتر صدای شما را بر روی تیتراژ سریالهای داستانی شنیده ایم اما سال گذشته مجموعه ی مستند "آخرین روزهای زمستان" را با صدای شما دیدیم و شنیدیم  که تعریفی جدید و متفاوت از  ژانر مستند به مای تماشاگر داده است ... آیا برای شما هم این تفاوت را داشت؟

 در سریالهای داستانی حتا زمانی که بر اساس واقعیت ساخته میشوند برای ایجاد جذابیت تغییراتی اعمال میشود. نه تحریف بلکه تغییر. اگر شما به کارنامه ی کاری من نگاهی کنید متوجه میشوید که تمام سریالهایی که من تیتراژ آنها را خوانده ام به جز این آخری یعنی سریال" راستش را بگو" آثاری بودند که در ژانر تاریخی قرار می گرفتند. همیشه علاقمند بودم که اثری را اجرا کنم  راجع به رشادتها و بزرگواریهای تمام کسانی  که در جبهه های نبرد نقشی را بر عهده داشتند و فارغ از درجه و رتبه یا مقامشان  جان خود را در راه پاسداری از میهنشان گذاشتند. هیچوقت شرایطی برای اجرای چنین اثری  پیش نیامده بود تا زمانی که کار "آخرین روزهای زمستان"  به من پیشنهاد شد که مستند بود و فیلم مستند بیشترین نزدیکی را به حقیقت دارد.  لایه ها و زوایایی  که در کارهای داستانی نمیتوان نشان داد  در آثار مستند به طور جدیتر بدان پرداخت میشود. اینها در من انگیزه و علاقمندی ایجاد کرد برای خواندن تیتراژ پایانی این مجموعه. زمانی که من برای اولین بار سکانسهایی از مجموعه ی آخرین روزهای زمستان را دیدم و "حسین مهدویان" کارگردان این مجموعه برای من توضیح داد که تمام افکتهای صدایی که در این مجموعه استفاده شده، صداهای واقعی و کاملن مستند هستند مثل : صدای انفجار، گلوله یا صدای فرمانده های عملیاتی که با بیسیم وضعیتهای مختلف را اعلام میکنند، من بسیار هیجانزده شدم و برایم کمی غیر قابل باور بود که چه قدر برای ساخت و تدوین این اثر زحمت کشیده شده و همانجا اعلام کردم که همکاری میکنم. این کار بر اساس ملودی و تصنیفی از "عارف قزوینی" یکی از حماسه سرایان بعد از دوران مشروطیت ساخته شده است با مطلع " از خون جوانان وطن لاله دمیده" و آهنگسازی متفاوت "حبیب خزائی فر" و نتهایی که برای سازهای زهی، بادی برنجی نوشته شده و تداعی کننده ی سرودهای اوایل انقلاب یا زمان جنگ است.

 

 

"از خون جوانان وطن لاله دمیده" تصنیفی است که توسط بسیاری از بزرگان موسیقی ایران همچون استاد "شجریان"  نیز اجرا شده است اما با ملودی واحد و تقریبن مشابه به همان چیزی که عارف قزوینی نوشته و اجرا کرده بوده است. اینبار ملودی و شکل اجرای این تصنیف تقریبن متفاوت از اجراهای پیشین می باشد ... آیا این نوآوری و تغییری که آهنگساز در ملودی ایجاد کرده بود در شما تردیدی برای اجرای آن به وجود نیاورد؟

به من گفته شده بود که این ملودی برداشتیست از ملودی اصلی و این برای من اندکی جای تامل ایجاد کرد که چه طور برداشتی؟! چون همیشه برداشتهای آزاد از آثار فرهنگی و هنری لزومن خوب از آب در نمی آیند و من کنجکاو بودم که ملودی ساخته شده ی جدید را بشنوم و زمانی که شنیدم متوجه چند نکته شدم اول اینکه ملودی  با وجود فاصله ای که از ملودی اصلی داشت اما تداعی کننده ی آن بود. دوم اینکه به جهت محتوایی امروزیتر بود و استقلال خودش را داشت. دیگر اینکه با فرم سمفونیک نوشته شده بود و قابلیت این را داشت که جاهایی خواننده فاصله ی ربع پرده ی ایرانی را اجرا کند... مجموعه اینها و اینکه می دانستم این تیتراژ قرار است در پایان مجموعه ای پخش شود که پر است از صحنه ی رشادتها و دلاوریهای مردان ما در زمان جنگ، مطمئن شدم که با این ملودی حماسی و شکل اجرای من کاری متفاوت و تاثیر گذار بر بیننده خواهد شد ومن هم میتوان بخشی از دینم را به این شیر مردان اینچنین ادا کنم.

 

 زمانی که به موسیقی ساخته شده توسط "حبیب خزائی فر" گوش میدهیم، با سازبندی کلاسیک و در عین حال پیچیده وغنی با سازهای زهی و بادی برنجی و کوبه ای مواجه میشویم که برای جوانی در سن و سال  او کمی بعید است و بیشتر انتظار میرود که کارهای امروزی تری در سبکهای پاپ یا حتا ایندراک با انواع و اقسام سازبندی های مدرن از او بشنویم ... کار کردن با جوانی چون او که چندان پرآوازه نیست برای شما چگونه بود؟

برای من کارنامه ی کاری آدمها مهم است نه سن و سال و گمنامی یا آوازه اشان. سال گذشته آلبومی از من منتشر شد با نام " حریق خزان" که اولین کار آهنگساز بسیار جوانیست و تقریبا پرفروش ترین آلبوم سال لقب گرفت که البته ملاک من پرفروش بودن کار نیست چرا که فروش بالا همیشه نشان از مقبولیت و کیفیت خوب یک اثر نیست. به خودم میبالم که با این جوان "مهیار علیزاده" آشنا شده ام و همکاری کرده ام... برای من اسامی وسابقه ی آدمها مهم هست اما اعتبار نیست.  زمانی که استعداد ها و تواناییهای جوانی را میبینم مشتاق می شوم برای همکاری با او. "حبیب خزائی فر" نیز از آن دسته جوانهاست. زمانی که کارش را شنیدم متوجه شدم که با ذوق و خلاقیتی که داشته است محتوای تصنیف عارف را به خوبی درک کرده است و از عهده ی انجامش  بر آمده است. کما اینکه خودم "کیف انگلیسی" ساخته ی آهنگساز بزرگ "فرهاد فخرالدینی" را زمانی خواندم که بیست و چند ساله بودم و این اتفاق برایم نمی افتاد اگر ایشان این اعتماد را به من نمیکردند.

 

در آخر نظر شما درباره ی مجموعه ی "آخرین روزهای زمستان" و بازخورد آن در میان مخاطب، همکاران و طرفدارانتان ؟
من مجموعه را دنبال کردم و چندین نقد را هم درباره اش خواندم. کار حتا در جشنواره ی فجر سال گذشته بسیار خوش درخشید و کاندید چندین جایزه هم شد.  به زعم من این کار شایسته و قابل دفاع است و تمام عوامل آن با عشق و اعتقاد کار کرده اند. با  گذشت زمان تفاوت و تمایز این اثر با آثار مشابهش در حوزه ی مستند درک خواهد شد و موفقیتش بیشتر به چشم خواهد آمد و پرونده ی روشنیست برای همه ی عوامل سازنده ی آن. در مورد تاثیر تیتراژ این کار بر روی مخاطب هم بیشتر بازخورد مردمی داشتم و تعدادی از دوستان موسیقیدان و سینمایی هم اظهار لطف داشتند و تحسین کردند و آن را کار و تیتراژ جدید و خلاقانه ای می دانستند و احساس این بیت از عارف قزوینی به آنها به خوبی انتقال داده شده است که :
"از دست عدو ناله ی من از سر درد است     اندیشه هر آنکس کند از مرگ، نه مرد است
جانبازی عشاق نه چون بازی نرد است        مردی اگرت هست کنون وقت نبرد است "

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید