شاهکار آرام کارگردان ژاپنی ریوسوکی هاماگوچی، «ماشین من را بران» داستانی درباره غم، عشق و کار و همچنین قدرت حفظ روح و زندگی در هنر است. (یکی دیگر از فیلمهای او «چرخ بخت و فانتزی» در اوایل امسال اکران شد.) قهرمان فیلم، یوسوکه (با بازی هیدتوشی نیشیجیما) یک دلشکسته کم حرف است، که حرفه اش بازیگری و کارگردانی تئاتر است و به نظر می رسد همه چیز زندگی را تحمل میکند. ضایعه بزرگ مرگ همسرش دو سال پیش اتفاق افتاده است. اما او به کارش ادامه می دهد، و حالا روی تولید «دایی وانیا» آنتوان چخوف کار می کند که به تماشاگر یادآوری می کند که زندگی در تقلید از هنر واقعاً درخشنده است. بسیاری از فیلم ها درس های بزرگی درباره زندگی ارائه می دهند. اما «ماشین مرا بران» فیلمی درباره معنای ادامه زندگی است.
هنگامی که فیلم شروع می شود، یوسوکه با همسرش، اوتو (با بازی ریکا کیریشیما)، نویسنده تلویزیونی، با آرامش زندگی می کند. این زوج عاشق و حامی همدیگر، خود را در پیلهای لطیف از شور و میل به زندگی و کار خلاقانه پیچیدهاند. زندگی جنسی آنها نیز رضایت بخش است. در زندگی عاشقانه شان، اوتو داستان هایی را که نوشته برای یوسوکه تعریف می کند و به گونه ای داستان سرایی می کند که یوسوکه را به خلسه می برد. با این حال، روز بعد، یوسوکه بیشتر داستانی که همسرش تعریف کرده را از یاد می برد و از همسرش میخواهد که دوباره داستان را به یادش بیاورد. گاهی برای داستانها پیشنهادهایی میدهد که بر بار زیباییشناختی داستانها می افزاید.
«ماشین من را بران» بر اساس داستان کوتاهی از هاروکی موراکامی نوشته شده است. هاماگوچی (که فیلمنامه را با تاکاماسا اوئه نوشته) داستان موراکامی را گسترش داده و شخصیت های دیگری را به داستان اضافه کرده تا بار عاطفی و احساسی فیلم بیشتر شود. مثلا بازیگرانی که نمایشنامه «در انتظار گودو» ساموئل بکت را به زبانهای مختلف اجرا میکنند (به ژاپنی، به کرهای و غیره که در زیرنویسها ترجمه شدهاند) که بازی و اجرای این بازیگران بسیار عالی در آمده است.
فیلم به طور کلی به چهار قسمت تقسیم شده است. قسمت اول به عنوان یک پیش درآمد غیررسمی و طرح واره ای است که به زندگی زن و شوهری یوسوکه و اوتو می پردازد: نظم موجود در خانه شان، صمیمیت عاطفی شان، درد و رنج تراژیک مشترک شان و پیچیدگی های رابطه شان که زیر پوسته آرام زندگی شان در جریان است. یکی از جذابترین ویژگیهای زندگی مشترک آنها این است که یوسوکه از نمایشهایی که روی آنها کار میکند نوارهای صوتی ضبط میکند و در حین رانندگی با ماشین قدیمی قرمز رنگش به آنها با صدای بلند گوش میدهد. او در این قسمت بر خلاف عنوان فیلم خودش رانندگی می کند و به نوارهای نمایشنامه ها گوش می دهد.
هاماگوچی فضایی صمیمی و دلنشین در ماشین تنگ قرمز رنگ برای ما ایجاد می کند. ما زمان زیادی را در این ماشین می گذرانیم و با زیبایی های بکر زیادی مواجه می شویم. ماشین در عین حال پناهگاه و راه فراری برای یوسوکه است، فضایی که او در آن کار می کند و می اندیشد، و البته نشانی از وجود داشتن اش. در حین رانندگی تصاویری از بزرگراه و پیرامونش در قاب دوربین به تماشاگر نشان داده می شود که تصاویر به قرمزی می زنند. شاید این نماها، نمایشی از غرور ظاهراً بی ادعای صاحب ماشین باشد. با گذشت زمان، ماشین به مثابه یک محل اعتراف و کاناپه درمانگری برای رانندگان و مسافران آن و مکانی برای اعتماد و معاشرت استفاده می شود.
اینکه یوسوکه سیستم صوتی آنالوگ ماشینی که به آن اهمیت می دهد را هنوز دارد و آن را ارتقا نداده، چیزی درباره شخصیت او و رازهایی که در طول فیلم برملا می شوند را میگوید. دومین و طولانی ترین قسمت فیلم مربوط به تولید و ساخت «دایی وانیا» اثر آنتوان چخوف است که یوسوکه در مدت اقامت در هیروشیما آن را کارگردانی می کند. در آنجا، برخلاف میلش، به او راننده زن جوانی به نام میساکی پیشنهاد می شود که به شدت کم حرف و دارای چشمانی غمگین است. یوسوکه تمریناتش را با بازیگران شروع می کند. آهسته آهسته پیش می رود و گاهی در حین اینکه از بازیگران می خواهد بر روی متن تمرکز کنند، کلماتی را از متن می خوانند که خط به خط، یوسوکه و دنیایی که ساخته را به روشنی بیان می کنند.
این را هم در نظر بگیرید که خود ماشین برای یوسوکه در حکم صحنه ای است که آن را هدایت می کند. فضایی که در آن می فهمد همسرش با یکی از بازیگرانش رابطه داشته است. هاماگوچی ما را در این فضای تنگ به لایه های روایی مختلف می برد و ترسی از بههمریختن تخیلها ندارد. یوسوکه وقتی با بازیگری که با همسرش رابطه دارد سوار ماشین است از این رابطه اطلاع دارد اما خود بازیگر نمیداند که او میداند، گویا یوسوکه در جایگاه دایی وانیای چهل و هفت ساله غمگین و عصبانی نشسته و از دریچه دید او در صحنه ماشین نقش بازی می کند.
«ماشین مرا بران» گویی تماشاگر را نیز در گوشه ای از ماشین جا داده و پنهان کرده و در حضور این تماشاگر غایب روایت خودش را بازگو می کند و تماشاگر را نیز در تمام صحنه های درگیرکننده اش با خود همراه دارد. کار دوربین تا حدودی روشن است و در تمام قسمتها، مردم، فضاهای داخلی، مناظر را به خوبی پوشش می دهد. فیلم به خوبی نورپردازی شده و به خوبی تدوین شده است و مواردی که ممکن است تمرکز را از داستان بگیرد حذف شده. این فیلم مینیمالیسم تنها حالتهای جسورانه ای را برجستهتر میکند که به روایت داستان کمک می کنند: مثلاً تصویر یوسوکه روی آینه ماشین که در ابتدا تنهاست و بعد تصاویر دوتایی او و اوتو در انعکاس آینه جلوه گر می شود. در حالی که یوسوکه، بدون اطلاع همسرش، به انعکاس او خیره می شود که با مرد دیگری رابطه دارد.
اینکه یوسوکه اوتو را چگونه می بیند و در نظرش او کیست و حتی خودش را چگونه می بیند، مسیری است که به زیبایی از ابتدای فیلم به قسمت های پایانی ادامه می یابد، و در آن مرکز ثقل روایت از یوسوکه به میساکی تغییر می کند و هر دو شخصیت را عمیقاً تحت تأثیر قرار می دهد و باعث می شود تماشاگر را نیز با خود تا انتهای فیلم سه ساعته همراه داشته باشد. تفاوت روی صحنه و خارج از صحنه و نقش های مختلفی که هر کس در زندگی شخصی و حرفه اش بازی می کند به خوبی در فیلم پرداخته شده است و نقش های شوهر، زن، عاشق و راننده تا حد کمال به تصویر کشیده شده است. همه نقش ها در حین عادی بودن با عطف دراماتیک خودشان واقع گرایی فیلم را تقویت می کنند. هاماگوچی اشک ها و درام جاری در فیلم را به خوبی کنترل می کند و اجازه می دهد احساسات بعد از شکسته شدن دوباره در سکوت های معناداری بازنمود شوند و معنای ادامه زندگی را برای هر شخصیت خلق کند.