سه شنبه, 16 دی 1393 14:02

نشستی با بازيگران درجه یک سال در هالیوود ریپورتر / باید یاد بگیری به شهرت عادت کنی

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
نشستی با بازيگران درجه یک سال در هالیوود ریپورتر / باید یاد بگیری به شهرت عادت کنی نشستی با بازيگران درجه یک سال در هالیوود ریپورتر / باید یاد بگیری به شهرت عادت کنی

سی و یک نما- اتان هاوك، بنديكت كامبربچ، مايكل كيتون، ادي رِدمين، تيموتي اسپال و چنينگ تيتوم در ميزگرد بازيگران امسال هالیوود ریپورتر شركت كردند.

به گزارش مهر به نقل از هالیوود ریپورتر، با توجه به اينكه سه آمريكايي و سه انگليسي در ميزگرد بازيگران هاليوود ريپورتر شركت كرده بودند تفاوت‌هاي فرهنگي آشكار بود. در حاليكه بعضي از آمريكايي‌ها از تمرين و پيش‌زمينه انگليسي‌ها تعريف كردند، انگليسي‌ها نسبت به بعضي از فرصت‌هاي به وجود آمده براي آمريكايي‌ها ابراز حسادت كردند.

با وجود تفاوت‌ها در لهجه، تمرين و تحصيلات، 6 شركت‌كننده امسال يعني بنديكت كامبربچ 38 ساله بازيگر فيلم «بازي تقليد»، اتان هاوك 44 ساله بازيگر فيلم «پسرانگی»، مايكل كيتون 63 ساله بازيگر فيلم «بردمن»، ادي ردمين 32 ساله بازيگر فيلم «تئوري همه‌چيز»، تيموتي اسپال 57 ساله‌ فيلم «آقاي ترنر» و چنينگ تيتوم 34 ساله بازيگر فيلم «شكارچي روباه» نكات مشترك بسياري را نيز در ميان يكديگر پيدا كردند.

* بنديكت نقش هاوكينگ را در فيلم 2004 «هاوكينگ» بازي كرده بود. قبل از بازي كردن نقش آن فيلم را ديدی؟

ردمين: من بايد تصميم سختي درباره تماشا كردن يا نكردن آن فيلم مي‌گرفتم. بن يك دوست قديمي است و شنيده بودم كه آن فيلم فوق‌العاده است. خيلي درباره‌اش فكر كردم و سرانجام تصميم گرفتم كه اين كار را نكنم چون مي‌دانستم سعي مي‌كنم بهترين بخش‌هاي كارش را بدزدم.

 

هاوك: جالب است كه هردو ی شما اين نقش را بازي كرديد.

كامبربچ: فوق‌العاده‌است. خيلي حرف براي زدن داريم. يادم مي‌آيد از اين ايده كه با چيزي مواجه شوي كه معمولا در نهايت مي تواند يك زندگي به طول دو تا سه سال باشد (چون هاوكينگ از بيماري اي‌ال‌اس رنج مي‌برد) چقدر تحت تاثير قرار گرفته بودم. در واقع خودت مي‌داني كه درون بدني زنداني هستي، بدني كه به سرعت رو به زوال است.

* اگر دو يا سه سال براي زندگي كردن داشتيد چه كار مي‌كرديد؟

تيتوم: اوه، مرد.

كيتون: كمتر با جونا هيل وقت مي‌گذراندم‌. (مي‌خندد)

تيتوم: يا كلي بيشتر. احتمالا سعي نمي‌كردم رازهاي دنيا را حل كنم. نمي‌دانم – سعي مي‌كردم تا آنجا كه مي‌توانم با افرادي كه دوستشان دارم باشم.

* كمتر كار مي‌كرديد؟

تيتوم: احتمالا به هيچ‌وجه نه. من عاشق كاري هستم كه مي‌توانم انجام دهم. اما فكر مي‌كنم آنقدر خودم را غرق فيلم‌ها مي‌كنم كه نمي‌توانم بقيه دنيا را تجربه كنم.

كيتون: من حتي فكر فيلم بازي كردن هم به ذهنم نمي‌رسيد.

* شما كه مطمئنا يك بار تا حدي به هاليوود پشت كرديد و رفتيد مونتانا ساكن شديد.

كيتون: واقعا نه. هيچ‌وقت واقعا پشتم را به هاليوود نكردم. فقط يك دوراني را گذراندم كه احساس مي‌كردم از شنيدن صداي خودم كه دارم همان كار هميشگي را مي‌كنم خسته شدم. همان ريتم‌هاي هميشگي را مي‌شنيدم. البته اينطور هم نبود كه كسي داشت با كلي كار باكيفيت درِ خانه مرا مي‌زد، ولي حتي اگر هم اين كار را مي‌كرد مطمئن نيستم خيلي علاقه‌اي نشان مي‌دادم.

* چنينگ، تو در ابتدا «شكارچي روباه» را رد كردي. به خاطر اين بود كه با شخصيتت احساس نزديكي نمي‌كردي؟

تيتوم: خيلي نمي‌توانم بگويم كه نقش را رد كردم. فيلم برايم واضح نبود. اما درست مي‌گوييد، آن را درك نمي‌كردم. نمي‌دانستم كه فيلم دقيقا چه دارد مي‌گويد، اما اين بعد از اين بود كه دومين فيلمم را انجام داده بودم و آن موقع نمي‌دانستم كه به عنوان يك بازيگر يا داستان‌سرا چه كار دارم انجام مي‌دهم.

* بزرگترين اشتباهي كه انجام داديد چه بوده است؟

كامبربچ: واو، از هيچ سوالي دريغ نمي‌كني.

 

تيموتي اسپال: فكر مي‌كنم يكي از بزرگترين اشتباه‌هايي كه انسان مي‌تواند انجام دهد اين است كه فكر كني به اندازه كافي مي‌داني – چون واقعي نمي‌توان اين كار را كرد وگرنه بايد بايستي و خودت را تكرار كني.

هاوك: جالب است. من يك فيلم بازي كردم، 29 سال داشتم و آن موقع خيلي احساس اعتماد به نفس مي‌كردم. يادم مي‌آيد از كارگردان خيلي شاكي بودم چون احساس مي‌كردم او يك احمق است و دارد مرا از كاري كه مي‌خواهم واقعا انجام دهم باز مي‌دارد. واقعا احساس مي‌كردم كه بايد به همه بگويم من بيشتر از آن‌ها مي‌دانم. حالا كه درباره‌اش فكر مي‌كنم خيلي احساس شرم مي‌كنم. يك لحظه خاص به وجود مي‌آيد و بعد چند سال مي‌گذرد و سي ساله مي‌شوي. يكباره چيزهايي را ديدم كه پيش از آن نمي‌دانستم و هرچقدر كه سنم بالاتر مي‌رود كمتر از دست كارگرداني مانند آن ناراحت مي‌شوم. يك نقل قول معروف براندو هست كه مي‌گويد: «بايد با هر كارگردان جوري برخورد كني كه انگار همسر معنوي‌ات است». بايد باهاشان ازدواج كنيد تا فيلمي كه مي‌خواهيد بسازيد. اگر فيلم «آخرين تانگو در پاريس» را تماشا كنيد بازيگري را مي‌بينيد كه كاملا به داستان خود تعهد دارد. امروزه جنسيت انسان چنان شده كه هيچ كس نمي‌خواهد در يك حد حقيقي و بزرگسالانه صحبت كند.

* هيچ مرزي هست كه نتوانيد از آن عبور كنيد؟

اسپال: كودك آزاري.

* آيا امروز مي‌توان «آخرين وسوسه مسيح» را ساخت و سالم بيرون آمد؟

هاوك: مارتين اسكورسيزي مي‌تواند. آن موقع خطرناك بود.

كيتون: برادران فارلي ممكن است برايشان سخت باشد.

* چه كسي بيشترين چيز را به شما ياد داد؟

كامبربچ: اولين معلم من حقيقت‌هاي خارق‌العاده‌اي را با خواندن خط به خط شكسپير به من ياد داد تا بتوانم آن را مانند متن عادي بخوانم. معلم نمايشنامه مدرن من با آشنا كردنم با شگفتي‌هاي ممِت، ميلر و تنسي ويليامز درهاي تئاتر آمريكا را باز كرد و بعد از آن با خواندن اين چيزها مي‌توانيد دانش جالبي درباره حضور داشتن و درباره زمين‌گير كردن يك حقيقت از درون كسب كنيد. من در مدرسه خيلي كارها مي‌كردم. در سن هفده سالگي نقش‌هايي مثل تيتانيا ملكه پري‌ها در «روياي شب تابستاني»، روزاليند در «هرطور مايليد» شكسپير تا ويلي لومن در «مرگ يك فروشنده» را بازي كردم.

ردمين: اما اين كاري است كه مدرسه‌هاي نمايشنامه خواني و حتي مدرسه‌هاي انگلستان انجام مي‌دادند: بايد از سنين كم نقش آدم‌هاي پير و زن‌ها را بازي كنيد تا مرزها را بشكنيد، مخصوصا در تئاتر كه بايد بعضي مواقع شخصيت‌هايي را بازي كنيد كه به هيچ وجه به شما نمي‌آيند.

* سخت‌ترين شخصيتي كه بازي كرديد كدام بوده است؟

ردمين: اولين نقش حرفه‌اي ام كه نقش وايولا در برابر مارك رايلنس در «شب دوازدهم» بود. داشتن اين تجربه و اينكه بتوانيد مردم را انقدر دورتر از چيزي كه هستيد بازي كنيد احساسي درباره اينكه تا كجاها مي‌توانيد برويد به شما مي‌دهد. موضوع ديگر هم اين است كه فيلم‌هاي بريتانيايي كه به آمريكا مي‌رسند معمولا به ميراث و تاريخ ربط دارند.

اسپال: اين كاملا حقيقت دارد اما هاليوود يك كليساي وسيع است. هيچ‌وقت و هيچ‌وقت دست كم نگيريد كه چقدر بريتانيايي‌ها مي‌خواهند در هاليوود كار كنند. اينطورها هم نيست كه اي واي عزيزم من فقط دارم اين كار را مي‌كنم چون پول ندارم. اين كاملا بي‌معني است چون بيشتر بازيگران اگر نقشي در يك فيلم هاليوودي يا نمايش پيدا كنند سريع آن را مي‌گيرند.

 

هاوك: سيستم ما طوري ساخته نشده كه به جوانان اين حرفه را ياد دهد. مي‌دانيد، مثلا جوليا رابرتز آمد نيويورك تا در يك نمايش بازي كند و البته منتقدان او را مورد هدف قرار دادند چون تجربه‌اي نداشت. موفق شدن در اين زمينه سخت است و با اين حال خيلي چيزها بايد از آن ياد گرفت چون فرهنگ ما بازيگراني را كه از پيش‌زمينه تئاتر مي‌آيند مي‌پرستد.

* چنينگ،‌ بزرگترين چالش‌ات در «شكارچي روباه» چه بود؟

هاوك: كتك زدن مارك روفالو.

تيتوم: هر روز كتك خوردن از بنت ميلر.

هاوك: واقعا كاري كردي كه دماغ مارك خون بياد؟ آن صحنه واقعا به نظر مي‌رسيد كه مستقيم زدي به سرش.

تيتوم: من هيچ‌وقت قبل از اين كاري مثل اين انجام نداده بودم و به غير از صحبت كردن با مارك شولتز (كشتي‌گير حقيقي‌اي كه نقشش را بازي مي‌كنم) راه ديگري براي ياد گرفتن نداشتم. او انسان خيلي جالبي است – خيلي به حقايق اهميت مي‌دهد و مثلا مي‌داند در المپيك 84 دقيقا از چه حركاتي استفاده كرده بود. من سعي كردم از تمام داده‌هايي كه فراهم كرده بود سر در بياورم و به يك چيزي كه گفته بود علاقه‌مند شدم: من هيچ‌وقت نمي‌خواستم ببرم، فقط نمي‌خواستم ببازم.

هاوك: اما تفاوت بين نباختن و بردن چيه؟ معني اين حرف دقيقا چيه؟

تيتوم: براي او؟ به نظرم ترس از اينكه نتواند همان انساني كه در خود مي‌ديد باشد. ديو، برادر بزرگترش، مثال درخشان چيزي بود كه او مي‌دانست هيچ‌وقت نمي‌تواند باشد. او هيچ‌وقت نمي‌توانست آن انسان جذابي باشد كه همه دورش جمع مي‌شوند. بنابراين تصميم گرفت كه راه عكس آن را برود و تبديل به كسي شود كه همه از او مي‌ترسند. نمي‌خواست هيچ‌كس به او نزديك شود و به نظرم اين راه خيلي خيلي تنهايي است.

كامبربچ: خودش فيلمنامه را تاييد كرد؟ اصلا به فيلمنامه نگاه كرد؟ و آيا خودت هيچ‌وقت احساس كردي كه مثلا: من چيزي از تو مي‌خواهم، اما ممكن است به غير از چيزي كه عصباني‌ات مي‌كند از من چيزي دريافت كني.

تيتوم: ترس من همين بود. چون مي‌دانستم تمام آن چيزهايي كه از من مي‌خواست در فيلمنامه وجود نداشتند. آن احساس انتقام از تمام افرادي كه بهش بدي كرده بودند.

كامبربچ: چطور موفق شدي كاري كني كه درباره خودش واقعا حرف بزند؟

تيتوم: تا آنجا كه به نظر مي‌رسيد او كاملا با من آزاد و باز بود. در هفت ثانيه اول صحبت كردن اشك داشت در چشمانش حلقه مي‌زد. او انسان خيلي احساساتي‌اي است و فكر مي‌كنم آن تجربه براي هردويمان خيلي تاثيرگذار بود.

كيتون: تعجب برانگيز نيست كه تمام حركت‌هايش را به ياد داشت. ورزشكارها مثل بقيه ما نيستند. يك نوع طرز تفكر كاملا متفاوت است. بازيكن‌هاي بيسبال به ياد دارند كه دقيقا چه شد و باد داشت چه كار مي‌كرد. درباره كشتي‌گيرها هم يك چيز خيلي خاص وجود دارد. من از خانواده‌اي پرجمعیت مي‌آيم و برادرم كشتي‌گير بود. او مثل ماست و از طرف ديگر كاملا خلاف ماست. آن تعهد و پشتكار شديد...

 

تيتوم: كشتي‌گرفتن به نحوي استعاره‌اي شبيه به بازيگري است: داري كشتي مي‌گيري؛ عملا در نبرد با يك نقش هستي. چون در كشتي‌گرفتن فقط با يك انسان ديگر مبارزه نمي‌كني بلكه با چيزي كه درون خودت هست هم مي‌جنگي. در يك وضعيت خفقان‌آور قرار داري كه هيچ استراحتي هم در كار نيست. نمي‌تواني يك دقيقه كنار بروي و پشت سر هم در وضعيت ناراحتي قرار داري كه انگار كسي دارد بهت حمله مي‌كند. با احساسات زيادي دست و پنجه نرم مي‌كني، كلي ترس – نه اينكه من بازيگري را دقيقا اينطور مي‌بينم، اما بعضي توازن‌ها وجود دارند.

* ترس از چه چيزي؟

تيتوم: ترس انجام دادن كار با صداقت، از اينكه آيا تمام چيزي كه مي‌توانستي را در اين نقش گذاشتي يا نه و اينكه از يك نقش كنار نروي و بعد با خودت بگويي: خدايا تمام تلاشم را براي اين يكي انجام ندادم.

وقتي يك ستاره هستي سخت‌تر است؟ رسانه‌ها تمام كارهايي را كه مي‌كني بررسي مي‌كند.

تيتوم: آن‌ها همه چي همه‌مان را بررسي مي‌كنند و وقتي مي‌گويم «همه‌مان» واقعا منظورم همه است. فكر نمي‌كنم فقط به اين خاطر باشد كه ما روي پرده بزرگ هستيم.

ستاره بودن را دوست داري؟

تيتوم: من واقعا از اين نظر بهش نگاه نمي‌كنم. من فرصت‌هاي زيادي در اين دنيا به دست‌ آورده‌ام و سعي كردم وارد هر دري كه برايم باز شده بشوم و سمت ديگر بعضي از آن‌ها عالي بوده و بعضي‌هاي ديگر نه چندان.

كدام درها خوب نبودند؟

تيتوم: فشار اينكه كدام مدرسه بهتر از همه است و اينكه كالج جواب زندگي است كه براي من اينطور نبود. من رفتم و نتوانستم وارد شوم و كاملا افتضاح بودم و براي همين هم احساس شكست كامل مي‌كردم. براي همين رفتم و در ديگري را پيدا كردم.

 

كيتون: اين به هيچ‌وجه يك شكست نيست. به نظر من اين يك پيروزي است. او براي خودش گفت: من كاري را مي‌كنم كه دوستش دارم.

* بنديكت، هميشه احساس كردم كه تو تا حدودي در مقابل شهرت مقاومت مي‌كني.

كامبربچ: شاخه‌هاي زيادي از آن وجود دارند، نه؟ اگر منظورتان اين است كه در زندگي خصوصي‌تان كه هيچ ربطي به كار ندارد دخالت كنند، اگر منظورتان اين است كه وقت‌تان را تا حدي بگيرد كه تمركز و انرژي انجام دادن كاري كه در حقيقت شما را تا همين جايي كه هستيد آورده از شما بگيرد‌ آن وقت كاملا منفي است.

هر چقدر بيشتر كار كني بيشتر توجه جلب مي‌كني. سعي مي‌كني خودت را در كار غرق كني و دقيقا هر دفعه كه متوقف مي‌شوي به شما مي‌رسد چون ديگر تبديل به بخشي از كار شده و بايد عمومي شود. اما من حس مي‌كنم اين كار فقط درباره عادت كردن به شهرت است و اينكه بداني چطور با آن بازي كني و از آن لذت ببري كه من اين كار را مي‌كنم، واقعا هم لذت مي‌برم.

* يك الگو داريد كه از مسير حرفه‌اي كاري‌اش الهام مي‌گيريد؟

كامبربچ: قبل از اينكه ضبط شروع شود درباره «هملت» استيون ديلين وقتي 17 ساله بودم صحبت كرديم. آن نمايش تاثيري بسيار زيادي روي من داشت – آن نوع حقيقت ضروري و ساكتي او در كارهايش داشت. هيچ‌كس غير از او هملت نبود.

هاوك: بعد هملت من را ديدي!

ردمين: من هيچ‌وقت اين را نگفتم اما وقتي بچه بودم يكي از اولين چيزهايي كه ديدم «روياي يك شب تابستاني» در تئاتر ملي بود. تيموتي داشت نقش باتم را بازي مي‌كرد و صحنه در گل و لاي بود و يك بندباز هم نقش شخصيت پاك را داشت.

اسپال: من وقتي داشتم سعي مي‌كردم كمدي شكسپيري بازي كنم يك بندباز فرانسوي-كانادايي روي پشتم قرار مي گرفت و احساس مزخرفي بود. مي‌رفتيد پشت صحنه و مي‌ديد كه همه جوراب ضد زگيل پوشيده‌اند تا پاهايشان سالم بماند. آنجا يك گودال بزرگ آب بود كه بخشي از صحنه بود. و يك روز كسي آمد تو و گفت: آخرين خبر را نشنيده‌ايد. يك نفر آب را آلوده كرده است. من گفتم داري درباره چي حرف مي‌زني؟ قبل از اينكه تماشاچي‌ها وارد سالن بشوند من بايد داخل آن دراز بكشم! من رفتم پيش مسئول در صحنه كه زن فوق‌العاده‌اي بود كه سال‌ها آنجا كار مي‌كرد و گفتم كه نمي‌تواني حدس بزني من الان چه چيزي شنيدم. آن پري‌هايي كه همه‌شان دارند مي‌پرند داخل آب را مي‌شناسي؟ يك نفر آب را كثيف كرده و او هم گفت كه ما سال‌هاست يك روح داريم كه دارد اين كار را در آب مي‌كند! (مي‌خندد)

اينجا جاي بهترين و خارق‌العاده‌ترين بازيگران كلاسيك دنياست و آن‌وقت يك نفر دارد هر كاري خواست داخل آب مي‌كند.

كامبربچ: من هم در تئاتر ملي بازي كردم اما هيچوقت از اين كارها نكردم.

ترجمه از مازیار معتمدی

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید