فیلم با یک داستان غیر خطی پیش می رود، طوری که اوایل فیلم ممکن است کمی سردرگم شوید اما با ورود به فضای اصلی فیلم، ریتم آن را خواهید یافت. داستانی که به زیبایی به این چهار نفر و ویژگی هایشان پرداخته است و در حد بضاعت و زمان فیلم، چالش آنها را به مخاطب نشان میدهد تا فراز و فرود آن ها را لمس کنید. فداکاری، عشق، حسادت و آرزوهایشان را حس کنید.
جو (با بازی خوب سورشا رونان) دختری پر شر و شور و البته مهربان خانواده است که میخواهد به رویاهایش دست یابد، رویاهایی که قرار است خودش و خانوادهاش را پرآوازه کند و به قله افتخار برساندش. و در این راه، سختی های زیادی را به جان می خرد و حتی شیرینی عشق را از خودش دریغ میکند و البته در تمام مسیر هیچ چیز را از خانوادهاش دریغ نمی کند. «جو» تمام زیبایی اش را در افکارش می بیند، نه در تیپ و ظاهر و عوامل بیرونی.
مگ ( با بازی اما واتسون) دختر بزرگ خانواده،دختری که ساده زیستی را برای خودش انتخاب کرده. داشتن زندگی ساده اما پر از عشق ، دختری که مادر شدن و داشتن یک جمع خانوادگی و پر از عشق را ترجیح میدهد و به خواستگار معلم و البته فقیرش جواب مثبت می دهد.
ایمی ( با بازی فلورنس پیو) دختر حسود خانواده، دختری که مانند «جو»، در تب و تاب دیده شدن است با این تفاوت که خودش در اولویت است نه خانواده. و در مسیر برنده شدن نه افکار بلندی دارد و نه هنر قابل توجهی، برای همین دل به عوامل بیرونی می بندد. حتی در انتخاب شوهر نیز اینگونه مسائل را در نظر دارد و نه خود عشق را. داشتن شوهری جذاب و پولدار.
بث ( با بازی الیزا اسکانلن) دختر احساساتی و مهربان خانواده. که فقط به خانواده اش می اندیشد و انسان های اطرافش. فداکار و کم حرف است. دختری که شاید فقط دوست دارد که دوست داشته باشد و عشق بورزد. دختری که دنیایش محبت کردن و پیانو و بافتن است. دختری که خودش را وقف اطرافیانش می کند.
و شما این همه تفاوت را در اعضای یک خانواده می بینید، از یک پدر و مادر. از یک ژن. از محیطی تقریبا یکسان. و شاید خلق و خوی ما آدم ها، به یک بازخورد بستگی داشته باشد، به یک خشم، نگاه، توجه، یا جمله ای از سوی اطرافیان.
و یک موسیقی متنوع و زیبا در سراسر فیلم حضور دارد تا شما را در القای این احساسات یاری کند. گاهی شما را به رقص درآورد و گاهی غمگین تان کند. و وقت نیاز، نگران یا دلسوزتان کند.
تدوینفیلم عالی نیست و شاید با یک تدوین بهتر سرگردانی ابتدای فیلم را مرتفع کرد، اما با توجه به سختی کار و پلان های زیاد قابل قبول است و شاید قابل توجه ترین حرکت تدوین جاییست که جو، خواهرش بث را از دست رفته تصور می کند و بعد او را زنده و سرحال می یابد و این سکانس گره می خورد به لحظه ای که بث روی تختش نیست و جو برای پیدا کردنش به پایین می رود و....
بازیهای فیلم نیز بسیار خوب و یک دست هستند و با حضور لورا درن در نقش مادر دلسوز خانواده، جمع زنانه بازیگران تکمیل شده است. طراحی صحنه و لباس و مابقی عوامل نیز همگی خوبند تا بتوان از خوش ساخت بودن فیلم دفاع کرد.
و یک پایان بندی کلاسیک، از آنهایی که همه چیز خوب و زیباست. اما آیا این زیبایی در رمان جو اتفاق می افتد یا در واقعیت فیلم؟ یک تدوین موازی از آماده شدن کتاب و مهمانی بزرگ خانواده که همگی حضور دارند. و جو نظاره گر است. آیا این مهمانی واقعیست یا که در تصور جو می گذرد که در رمانش نوشته؟
«زنانکوچک» به کارگردانی گرتا گرویک، فیلم بسیار خوب، خوش ریتم و خوش ساختی است که می تواند دو ساعت شیرین و پر از احساس را برایتان فراهم کند و بعد از دیدنش حس خوب و شاید نوستالژی خواهید داشت اما نمی تواند فیلم ماندگاری در تاریخ سینما باشد، که تنها دلیلش نداشتن ایده ی نو و ناب است.
دیدگاهها