سه شنبه, 06 دی 1401 19:34

نقد فیلم «فابلمن‌ها» (The Fabelmans) آخرین ساختۀ استیون اسپیلبرگ

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(4 رای‌ها)

سی و یک نما - در سال ۱۹۵۲، میتزی و برت فابلمن (با بازی پل دانو و میشل ویلیامز) بیرون از سینما ایستاده‌اند و سعی می‌کنند دلهره‌های پسر ۷ ساله‌شان سمی (با بازی ماتئو زوریون فرانسیس-دیفورد) را از دیدن یک فیلم در اولین مواجه‌اش با سینما آرام کنند. برت خم می‌شود و تکنیک ۲۴ فریم در ثانیه و مفهوم "تداوم دید" سینما را برای پسرش توضیح می‌دهد. اما مادر سمی نگاهی متفاوت به سینما دارد. میتزی می‌گوید: «فیلم‌ها رویا هستند». پسرش پاسخ می‌دهد: "اما رویاها ترسناک هستند." مادرش به او یادآوری می‌کند: "نه همه رویاها."

فیلم زندگینامه‌ای استیون اسپیلبرگ با نام «فابلمن‌ها» یک شگفتی خود اسطوره‌ساز و در زمرۀ بهترین و شخصی‌ترین فیلم‌های کارگردان است. این سکانس افتتاحیه نشان می‌دهد سمی، یکی از اعضای اصلی خانواده اسپیلبرگ (داستان‌سرای صاحب‌نام فبلمن)، به چه کسی تبدیل خواهد شد. در همان ابتدا سمی سهمی یکسان به همراه میتزی و برت پیدا می‌کند و تجسم شخصیت سینمایی اصلی در فیلم می‌شود. همانطور که سینما هنری تاثیرگذار و رویایی است که صرفا با تخیل سرو کار دارد، اما از سویی دیگر یک فرآیند مکانیکی و علمی نیز است. اسپیلبرگ پیوسته آگاهی دقیقش از جنبه‌های فنی فیلم‌سازی را به‌رخ تماشاگرانش کشیده، اما بینش کودکانه و مهارت‌هایش از زمان شروع کارگردانی‌اش در دهه ۱۹۷۰ نیز الهام‌بخش تصاویر به‌یاد ماندنی بی‌شماری بوده است. فابلمن‌ها داستانی است در مورد زندگی اولیه اسپیلبرگ و آشنایی‌اش با فیلمسازی. اما همچنین پرتره‌ای است از والدین تأثیرگذارش، که خودش اذعان می‌کند بدون نواقص و حضورشان، اسپیلبرگ به یکی از بزرگترین و موفق‌ترین کارگردانان قرن گذشته تبدیل نمی‌شد.

the-fabelmans-4.png

بازگشت به آشیان سینما

سمی بین میتزی و برت می‌نشیند، و فابلمن‌ها در درخشش تکنیکال «بزرگترین نمایش روی زمین» اثر سیسیل ب دومیل غرق می‌شوند. صحنه معروف تصادف قطار در ذهن سمی جوان شعله‌ور می‌ماند. چشمانش وحشت‌زده و متحیر در نور فیلم برق می‌زند. تجربۀ سمی یادآور داستان‌هایی است که اولین‌بار تماشاگران سینما فیلم کوتاه ۵۰ ثانیه‌ای «ورود قطار» را در سال ۱۸۹۶ دیدند، همه فریادکشان جاخالی می‌دادند تا به لوکوموتیو برخورد نکند. سمی نیز وضعیتی به‌سان آن‌ها دارد. اسپیلبرگ قبلاً این داستان یا نسخه‌هایی از آن را بارها و بارها تعریف کرده، از جمله در بیوگرافی جامع و نسبتاً عالی‌اش نوشته جوزف مک براید (۱۹۹۷). یا در فیلم‌هایی که اسپیلبرگ با تونی کوشنر نوشته و خودش کارگردانی کرده: مونیخ (۲۰۰۵)، لینکلن (۲۰۱۱) و داستان وست ساید (۲۰۲۱). سمی باید نگرانی‌اش از تصادف قطاری که در سینما دیده را با بازسازی آن لحظه به‌وسیله دوربین ۸ میلی متری و قطاری که از خانواده‌اش هدیه گرفته، برطرف کند. برت در قامت دانشمندی موفق به پسرش توصیه می‌کند از اسباب‌بازی گران قیمتش مراقبت کند. اما میتزی نیاز سمی به دیدن چند باره تصادف قطار با یک فیلم را درک می‌کند، تا «دنیای کوچکی بسازد که در آن امن و شاد باشد». اینجاست که نیاز اسپیلبرگ به پردازش جهان از طریق فیلمسازی شروع می‌شود.

اسپیلبرگ هرگز در قامت یک فیلمساز خاص یا شخصی ظاهر نشده. مهمتر از همه، او را با سینمای تجاری می‌شناسند، حتی در برخی محافل او و جورج لوکاس را سرزنش می‌کنند که چرا استودیوهای هالیوود را تجاری کرده است، به‌خصوص بعد از موفقیتش در فیلم آرواره‌ها (۱۹۷۵). اما استودیوهای فیلم بدون اسپیلبرگ نیز تجاری می‌شدند، چون در دهه ۱۹۸۰ بیشتر صنایع دستخوش مطامع شرکت‌های بزرگ بودند. در هر صورت، «آرواره‌ها» با دیگر فیلم‌های اسپیلبرگ مثل «برخورد نزدیک از نوع سوم» (۱۹۷۷)، «فهرست شیندلر» (۱۹۹۳) و «هوش مصنوعی» (۲۰۰۱) در آن زمانه و حال و هوا ساخته و بالیدند. باید توجه داشت که فیلمساز از مجرای حسش، هم به‌مثابه یک داستان‌نویس و هم به‌مثابه یک انسان، فیلم می‌سازد. برخی شخصیت‌های اسپیلبرگ، پدری غایب دارند، برخی مادرانی مستاصل و فرزندانی فراموش‌‌شده را به‌تصویر می‌کشند و برخی هنوز با هویت یهودی‌شان دست و پنجه نرم می‌کنند. اسپیلبرگ اعتباری دو چندان به دستور زبان دیداری سینمای تجاری می‌بخشد. او نویسنده‌ای است که همواره راه‌هایی می‌یابد تا خودش را در بازاری‌ترین فیلم‌هایش بسازد. همین برای «فابلمن‌ها» کافی است که به تماشاگران نقطه مرجعی می‌دهد تا از دریچه‌ی یک فیلم زندگی‌نامه‌ای، در کار قبلی اسپیلبرگ تجدیدنظر کنند.

8Z36_D052_00215R.jpg

به همان روشی که جیمز گری در «زمان آرماگدون» (۲۰۲۲) دوران کودکی‌اش را ترسیم کرده، اسپیلبرگ نیز زندگی خانوادگی‌اش در نیوجرسی را با جزئیات جذاب و دیدنی به‌تصویر می‌کشد: سمی راه‌هایی برای اذیت خواهرانش مقابل دوربین پیدا می‌کند، مادرش از بشقاب‌ها و سفره‌های یکبار مصرف استفاده می‌کند چون از ظرف شستن متنفر است و بنی (با بازی ست روگن)، همکار و بهترین دوست برت حضوری همه‌جانبه و عجیب در این خانواده دارد. همه اینها حس و حال خانواده‌ای آرام و سرزنده را تداعی می‌کند. به زودی، برت، با دانش و نبوغ کامپیوتریش که مورد تقاضای شرکت‌های تکنولوژی است، آرامش خانواده را به‌هم‌می‌زند و آنها را بدون بنی رهسپار آریزونا می‌کند. میتزی از این نقل‌مکان وحشت می‌کند. فرزندانش را سوار ماشین کرده و به‌سمت هرج و مرج می‌راند، به‌سمت گردبادی که در دوردست‌ها می‌چرخد که یادآور صحنه پایانی فیلم «یک مرد جدی» برادران کوئن (۲۰۰۹) است، و برت را با نوزاد تازه متولدشده‌شان پشت سر می‌گذارد. بچه‌ها با تعجب می‌پرسند که این‌کار بی‌خطر است. میتزی پاسخ می‌دهد: «البته بی‌خطر است. من مادرتان هستم.» این سکانس وضعیت احساسی و شکننده میتزی بعد دوری از بنی را برای ما بازگو می‌کند، این رانندگی هیجان‌انگیز سکانسی از ماجراجویی خود اسپیلبرگ است: خطوط برق سقوط می‌کنند، ماشین‌ها به‌هم می‌خورند و بادهای تند ردیفی از چرخ‌دستی‌های خرید را به‌حرکت در می‌آورد. ماشین فابلمن‌ها، به‌سان قطاری شعله‌ور در «جنگ دنیاها» (۲۰۰۵) با سرعت در حال حرکت است.

the-fabelmans-2.png

با یک انتقال زیرکانه، «فابلمن‌ها» به نسخه نوجوانی سمی (با بازی گابریل لابل) پرتاب می‌شود. سمی از ساخت فیلم‌های مومیایی‌شده خواهرانش که با کاغذ توالت پیچیده شده‌اند، به ساخت فیلم وسترن در تپه‌های آریزونا با دیگر دوستان پیشاهنگش می‌رسد. تصاویری که یادآور افتتاحیه «ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی» (۱۹۸۹) است. سمی پس از دیدن فیلم «مردی که لیبرتی والانس را کشت» (۱۹۶۲) جان فورد، شروع به ساخت فیلم کوتاهی به‌نام «دود تفنگ» می‌کند. برت مبهوت نبوغ پسرش در سوراخ کردن پوسته فیلم برای ایجاد توهم فلاش اسلحه می‌شود. مادرش و بنی نیز تحت‌تأثیر این داستان قرار می‌گیرند. در این سال‌های نوجوانی، سمی متوجه نقش عجیب بنی در خانواده‌شان می‌شود. بنی اهل تکنولوژی است، اما به‌اندازه برت مهارت ندارد، فقط با شوخی‌هایی مدام میتزی را می‌خنداند. بعد سفری خانوادگی، سمی توسط لحظاتی که با دوربین‌اش ثبت کرده، بیشتر متوجه رابطه مادرش با بنی می‌شود و بیش از آن یاد می‌گیرد که هیچ‌چیزی از چشم دوربین پنهان نمی‌ماند.

اسپیلبرگ بیش از دو دهه در تقلا بود تا دوران کودکی‌اش را در قاب سینما به‌تصویر بکشد، اما از ترس واکنش والدینش به آوردن زندگی شخصی به ساحت هنر تردید داشت. پدر و مادر واقعی‌اش، لیا و آرنولد، چند سال پیش از دنیا رفتند و کارگردان فرصتی یافت تا بر تردیدش غلبه و داستان خودش را در سینما تعریف کند. اما ‌«فابلمن‌ها» چهره‌ای بد از والدین اسپیلبرگ نشان نمی‌دهند. بلکه فیلم پرتره‌ای لطیف از خانواده‌اش و تلاش برای درک پیچیدگی والدینش، از جمله روابط ناپایدار و گاه بی‌ثبات آنها به‌تصویر می‌کشد. دانو نقش برت را سرد و منطقی بازی می‌کند و عشقش را با روش خودش نشان می‌دهد که البته کافی نیست. اما اجرای درخشان متعلق به ویلیامز است. ویلیامز انگیزه‌های هنری و احساسات پرخاشگر میتزی را در چندین صحنه با جزئیات سرگرم‌کننده، مانند زمانی‌که ناخن‌های بلندش روی کلیدهای پیانو می‌خورد، به‌تصویر می‌کشد. صحنه درخشان‌تر شبی است که در سفر خانوادگی میتزی جلوی چراغ‌های ماشین می‌رقصد. این صحنۀ مسحورکننده وقتی سمی دوباره فیلم را می‌بیند پیچیده‌تر می‌شود.

merlin_216227394_.jpg

یکی از تاثیرگذارترین صحنه‌های فیلم پس از مرگ مادر میتزی اتفاق می‌افتد که باعث ملاقات دایی میتزی، بوریس (با بازی جاد هیرش) می‌شود، او با بازگویی داستان‌های زندگی‌اش در سیرک و فیلم‌های صامت خانواده را سرگرم می‌کند. طولی نمی‌کشد بوریس متوجه نبوغ هنری سمی می‌شود و به مدت ۱۵ دقیقه برای سمی سخنرانی می‌کند، او می‌خواهد به سمی بقبولاند که هنر در خانواده‌شان ذاتی است تا سمی را تشویق به فیلمسازی کند. برای همین به سمی می‌گوید: «من اگر ذاتاً یک هنرمند نبودم، در سیرک، سرم را توی دهان شیر نمی‌کردم!» سمی خنده‌ا‌ش می‌گیرد و می‌پرسد: «مگر سر در دهان شیر کردن هنر محسوب می‌شود؟!». بوریس جواب می‌دهد: «نه!... سر در دهان شیر کردن اسمش شجاعت است. اما اینکه بتوانی سرت را از دهان شیر دربیاوری و زنده بمانی؛ آره!... هنر است!». در واقع، بوریس از دو مسیر خانواده و هنر حرف می‌زند و در آخر تاکید می‌کند که "این شما را دو نیم خواهد کرد." در چندین لحظه از فیلم، سمی سعی می‌کند بین هنرش و خودش آشتی برقرار کند. شاید به‌همین دلیل است که پس از نقل‌مکان خانواده فابلمن به کالیفرنیا، سمی برای اولین‌بار در دبیرستان با یهودستیزی مواجه می‌شود و تصمیم می‌گیرد قلدر شوخ طبعش، لوگان (با بازی سم رشنر) را تبدیل به قهرمانی آدونیس‌مانند کند، سمی بعد از نمایش فیلمش درباره لوگان، با او توافق می‌کند تا شخصیت ریاکارانه لوگان را برای همیشه مخفی نگه‌دارد. اما سمی با زرنگی خاصی می‌افزاید: «مگر اینکه فیلمی درباره‌اش بسازم»، این لحظه یادآور صحنه‌ای است که برت از سمی می‌خواهد تا برای تسکین مادرش از سفر کمپینگ‌شان فیلمی بسازد و سمی در حین ساخت فیلم، پی به رابطه عاشقانه بین میتزی و بنی می‌برد. سمی بخش‌های مربوط به این رابطه را از فیلم جدا می‌کند. سمی در برقراری ارتباط از طریق هنرش بهتر از بیان احساساتش با کلمات عمل می‌کند و این اصلا جای تعجب ندارد چون او زیردست والدینی تربیت شده که به‌ندرت احساسات‌شان را بروز می‌دهند. «فابلمن‌ها» در طول فیلم بالغ می‌شوند.

image.jpg

اسپیلبرگ و فیلمبردار همیشگی‌اش یانوش کامینسکی حتی صحنه‌های معمولی فیلم را با نوستالژی پیوند می‌دهند. برت بعد از دیدن تصویری از میتزی مات و خیره در قابی سفید و رو به بالا ثابت می‌ماند که یادآور قاب‌بندی‌های اینگمار برگمان است. یا در سکانس‌های خیره‌کننده‌ای که سمی در حال فیلم‌برداری فیلم‌های کوتاهش است، بازتابی از نجات سرباز رایان (۱۹۹۸) را می‌بینیم. وقتی سمی فیلم‌های کوتاهش را به‌نمایش می‌گذارد، برت به‌نشانه قدردانی سر تکان می‌دهد. اما دوربین واکنش هیجان‌انگیز میتزی را برجسته می‌کند. اسپیلبرگ می‌خواهد نشان دهد که بیشتر به واکنش تماشاگر علاقه‌مند است تا چیزی‌که می‌بیند. برای سمی و در آن زمان اسپیلبرگ، هیچ واکنشی مهمتر از واکنش مادرش نیست، دست‌کم زمانی که خانواده‌شان در کنار هم بودند. این صحنه‌ها که با موسیقی زیبای جان ویلیامز برجسته شده‌اند، جادویی دارند که فقط اسپیلبرگ می‌توانست آنها را خلق کند. حس عمیقی از عواطف در سرتاسر فیلم جاری است، مثل صحنه‌هایی که سمی از پدرش به‌خاطر عشق به کارش می‌رنجد، اما هنوز نمی‌داند علاقه پدرش به کامپیوترها مساوی با وسواس خودش به فیلم‌سازی است.

فیلم «مردی که لیبرتی والانس را کشت» در صحنه پایانی دوباره برمی‌گردد. بازآفرینی خاطره‌ای که اسپیلبرگ بارها تعریفش کرده. سمی با یک جان فورد بداخلاق با بازی خنده‌دار دیوید لینچ روبرو می‌شود که قبل از اینکه به او بگوید «لعنتی از دفتر من برو بیرون!» توصیه‌های عاقلانه‌ای به جوان هالیوودی درباره خط افق دوربین می‌دهد. این خاطره واقعی است یا نه، اصلا مهم نیست. همانطور که یکی از شخصیت‌های فیلم فورد می‌گوید: «وقتی افسانه به واقعیت تبدیل شد، افسانه را منتشر کن». صحنه با آخرین تمهید بصری پی گرفته می‌شود تا به تماشاگر نشان ‌دهد هوشیاری در کادربندی و ذهنیت‌سازی به‌ چه معناست. امری که در کل دوران حرفه‌ای سمی فابلمن و اسپیلبرگ آشکار است. می‌توان این خاطره و بسیاری از صحنه‌های فیلم را متهم به خودستایی کارگردانش کرد، که اتفاقا این همان چیزی است که خود اسپیلبرگ می‌خواهد. دانش کارگردان از قرارگیری دوربین در مکان و نحوه القای آن در قالب افسانه، همان کاری است که اسپیلبرگ در «فابلمن‌ها» می‌کند. حتی بیشتر از آن، «فابلمن‌ها» سرگرم‌کننده، متاثرکننده، با بازی فوق‌العاده خوب است. برای تماشاگرانی که درباره زندگی بیرون از سینمای اسپیلبرگ یا مضامین خانوادگی آثارش چیزی نمی‌دانند، این فیلم شاید زیاد جذاب و افشاگرانه نباشد. اما برای تماشاگرانی که با یکی از بزرگترین فیلمسازان این زمانه همراه و مانوس بوده‌اند، ‌«فابلمن‌ها» احتمالا صمیمی‌ترین و شخصی‌ترین فیلم اسپیلبرگ تا به امروز است.

عادل متکلمی آذر

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید