زبان حافظ به گونه ای نیست که فهمیده نشود چرا که اگر فهمیده نمی شد ماندگار نمی ماند. زبان امر وجودی است و هرگونه فهم زبان منوط به ایجاد پیوند و نسبت با وجود است. در شعر و زبان حافظ پیوندی وجودی جریان دارد که می تواند با ما ارتباط برقرار کند و به ما این قدرت را بدهد که آنرا بخوانیم و بفهمیم. اما در این بین زبان حافظ زبانی هر روزه و مصرفی نیز نیست چرا که اگر اینگونه بود تاکنون استفاده شده بود و به تمام رسیده بود.
حافظ شاعر اشارت است و شعرش گواه این مطلب. اگر حافظ لسان الغیب است که هست باید بدانیم که او به زبان انس داشته و این انس با زبان او را به ساحت غیب کشانده است. اشارت هماره اشارت به چیزی است. در افسانه های مشرق زمین آمده است که کنفوسیوس می گفت: «من هرگاه با انگشت اشارت، ماه را نشان می دهم، نادان انگشت مرا می نگرد.» به راستی ما نیز در تصوری که از حافظ و همه حکمای این تاریخ امروزه نزد خود داریم چون حکایت آن نادانی است که انگشت اشارت را همان منظور نظر پنداشته ایم.
حافظ لسان الغیب است و زبان اشارتی به عالم غیب دارد. اما اگر قرار است راهی به غیب بیابیم، می بایست با زبان و لسان او آشنا شویم.
صبحدم از عرش می آمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند
***
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود