دهه پنجاه بود. آن زمان برایم از ینگه دنیا عروسکی آورده بودند که دست هایش را زیر سر می گذاشت ، چشم هایش را می بست و می خوابید. شناسنامه داشت. هویت داشت و من دوستش داشتم اما عروسک اولدوز یک چیز دیگر بود.گاهی خجالت می کشیدم که عروسک فرنگی ام را نشان اولدوز بدهم. ظاهر عروسک من با آن چشمان آبی و موهای بورش از عروسک پارچه ای اولدوز خیلی زیباتر بود اما بهتر نبود.
من با "یک هلو، هزار هلو" زندگی کردم، از این قصه یاد گرفتم. شاید اگر سرمشقم نمی شد این قصه، الان برای خودم آدم مهمی می شدم. من یاد گرفتم اگر کسی هسته ی من را کاشت ، به دیگری ثمر ندهم.لااقل به دشمنش ثمر ندهم. اما در روزگار ما انگار کسی کتاب "یک هلو، هزار هلو" نمی خواند. اولدوز را نمی شناسد، پشت شیشه ی مغازه " 24ساعت در خواب و بیداری" ایستادن برایش مفهوم ندارد.و صمد یعنی فقط"ماهی سیاه کوچولو" و پز روشنفکری.
خبرگزاری هنر آنلاین امروز با یک تیتر جذاب معمائی – جنائی (راز مرگ یک نویسنده) مطلب جالبی از صمد بهرنگی به بهانه سالروز تولدش دارد.هم از زندگی او می گوید و هم از رازهای مرگ مشکوک او که لابد جذابتر است.بخشی از آن را برگزیده ایم:
صمد بهرنگی در دوم تیرماه 1318 در محله چرنداب در جنوب بافت قدیمی تبریز در خانوادهای تهیدست چشم به جهان گشود. پدر او عزت و مادرش سارا نام داشتند. صمد دارای دو برادر و سه خواهر بود. پدرش کارگری فصلی بود که اغلب به شغل زهتابی زندگی را میگذراند و خرجش همواره بر دخلش تصرف داشت. بعضیاوقات نیز مشک آب به دوش میگرفت و در ایستگاه "وازان" به روسها و عثمانیها آب میفروخت. بالاخره فشار زندگی وادارش ساخت تا با فوج بیکارانی که راهی قفقاز و باکو بودند. عازم قفقاز شود. رفت و دیگر بازنگشت.
بهرنگی در نهم شهریور ۱۳۴۷در رود ارس و در ساحل روستای شامگوالیک کشته شد و جسدش را چند روز بعد در ۱۲شهریور در نزدیکی پاسگاه کلاله در چند کیلومتری محل غرق شدنش از آب گرفتند. جنازهٔ او در گورستان امامیهٔ تبریز دفن شده است. ده روز قبل از غرق شدن صمد، تعدادی از مأمورین ساواک به خانه محل سکونت وی هجوم برده و وی را تهدید نموده بودند. حدود یک ماه قبل از این حادثه، کتاب "ماهی سیاه کوچولو" چاپ شده و مورد اقبال مردم ایران و جهان واقع شده بود.
نظریات متعدد و مختلفی درباره مرگ بهرنگی وجود دارد. از روزهای اول پس از مرگ او، در علل مرگ او هم در رسانهها و هم به شکل شایعه بحثهایی وجود داشته است. یک نظریه این است که وی به دستور یا به دست عوامل دولت پادشاهی پهلوی کشته شده است که شواهد مستندی دراینباره وجود دارد. نظریه دیگر این است که وی به علت بلد نبودن شنا در ارس غرق شده است.
تنها کسی که معلوم شده است در زمان مرگ یا نزدیک به آن زمان، همراه بهرنگی بوده است شخصی به نام حمزه فراهتی است که بهرنگی همراه او به سفری که از آن بازنگشت رفته بود. اسد بهرنگی برادر صمد که گفته است فراهتی را دو ماه بعد در خانه بهروز دولتآبادی دیده است، از قول او گفته است: "من اینطرف بودم و صمد آنطرفتر. یکدفعه دیدم کمک میخواهد. هر چه کردم نتوانستم کاری بکنم."
سیروس طاهباز دراینباره مینویسد: "بهرنگی خواسته بود تنی به آب بزند و چون شنا بلد نبود، غرق شده بود. جلال آلاحمد مرگ بهرنگی را مشکوک تلقی کرد اما حرف بهروز دولتآبادی برایم حجت بود که مرگ او را طبیعی گفت و در اثر شنا بلد نبودن." اسد بهرنگی شنا بلد نبودن صمد را تأیید میکند ولی درباره نظر طاهباز و دیگران میگوید "همه از دهان بهروز دولتآبادی حرف زدهاند نه اینکه واقعا تحقیقی صورت گرفته باشد تابهحال برخوردی تحقیقی دربارهٔ مرگ صمد نشده است."
طرفداران به قتل رسیدن صمد ادعا میکنند که در ماه شهریور رود ارس کمآب است و درنتیجه احتمال غرق شدن سهوی وی را کم میدانند. اسد بهرنگی کمآب بودن محل غرق شدن صمد را تأیید میکند و دراینباره میگوید "البته بعضی جاها ممکن است پر آب شود. هیچکس نمیآید در محلی که جریان آب تند است آبتنی یا شنا کند، چه برسد به صمد که شنا هم بلد نبود." بااینوجود تأکید میکند: "البته هیچکس ادعا نمیکند که فراهتی مأمور ساواک بود یا مأمور کشتن صمد."
جزئیات متناقض دیگری نیز درباره مرگ بهرنگی روایت شده است. ازجمله اسد بهرنگی گفته است: "جسد صورت و بدنش سالم بود. دو سه تا جای زخم، طرف ران و ساقش بود، چیزی شبیه فرورفتگی. رئیس پاسگاه در صورتجلسهاش، بهجای زخمها اشاره کرد. بعدها البته توی پاسگاه دیگری، این صورتجلسه عوض شد". اسد بهرنگی به همین تناقضات به شکل دیگری اشاره کرده است، ازجمله اینکه گفته است فرج سرکوهی در جایی نوشته است که فراهتی گروهی را که به دنبال جسد صمد میگشتهاند (و به گفتهٔ اسد بهرنگی شامل اسد بهرنگی، کاظم سعادتی، و دو نفر از شوهرخواهرهای بهرنگی بوده است) همراهی میکرده است، درحالیکه چنین نبوده است.
جلال آلاحمد شش ماه بعد از مرگ صمد در نامهای به منصور اوجی شاعر شیرازی مینویسد "...اما در باب صمد. در این تردیدی نیست که غرق شده. اما چون همه دلمان میخواست قصه بسازیم ساختیم...خب ساختیم دیگر. آن مقاله را من به همین قصد نوشتم که مثلاً تکنیک آن افسانهسازی را روشن کنم برای خودم. حیف که سرودستش شکسته ماند و هدایتکننده نبود به آنچه مرحوم نویسندهاش میخواست بگوید..."
برادر صمد بهرنگی دراینباره میگوید: همه میدانند که ویژهنامه آرش چند ماهی پس از مرگ صمد بهرنگی منتشر شد و آن موقع هم دوستان نزدیک صمد بر مرگ او مشکوک بودند. با اطلاعاتی که از جریانات تابستان ۴۷داشتند کشته شدن صمد را وسیله عملههای رژیم که شاید ساواک هم مستقیماً در آن دست نداشته باشد دور از انتظار نمیدانستند.
اسد بهرنگی در قسمت دیگری از این کتاب میگوید: "در زمانی که ما در کنار ارس دنبال صمد میگشتیم و صمد را داد میزدیم مأمورین ساواک به خانه صمد آمده و همهچیز را به هم ریخته بودند. میز تحریر مخصوص او را شکسته بودند و نامهها و یادداشتهایش را زیر و رو کرده بودند. و اهل خانه را مورد بازجویی قرار داده بودند، و چند کتاب و یادداشت هم برداشته و برده بودند و خوشبختانه کتابخانهٔ اصلی صمد را که در آنطرف حیاط بود ندیده بودند."