چهارشنبه, 11 شهریور 1394 13:38

بررسی نمایش "شنیدن" اثر امیررضا کوهستانی از منظر روایت

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
بررسی نمایش "شنیدن" اثر امیررضا کوهستانی از منظر روایت بررسی نمایش "شنیدن" اثر امیررضا کوهستانی از منظر روایت

آرش پرنوسی (سی و یک نما) -می توان یکی از اصلی ترین وجوه تمایز فیلم و تئاتر  را زنده بودن اجرا در نمایش و تاخیر زمانی در فیلم دانست. تماشاگران تئاتر با بازیگران همواره ارتباط زنده و متقابل دارند و این امر حاکی از آن است که هر اجرای تاتر نسبت به اجراهای پیشین و پسینش یک رویداد متفاوت و منحصر به فرد خواهد بود. مهم ترین تفاوت ساختاری یک متن دراماتیک با فیلم نیز در شیوه ی روایت این دو مدیوم است.

ارسطو شعر (نمایشنامه) را به دو گونه کلی، شعر درام و شعر روایی (حماسه) تقسیم کرده است، در درام یکسری قواعد شامل وحدت های سه گانه و همچنین کنش دراماتیک وجود دارد که این قوانین برای متون روایی ضرورتی ندارد. تفاوت یک متن دراماتیک با فیلم دقیقا در همین هست. یک درام در یک محدوده مشخص زمانی و مکانی، همراه با بازیگرانی که جای خود کاراکترها قرار می گیرند و در بستر داستانی به صورت مستقیم کنش انجام می دهند داستان را پیش می برند. اما در متون روایی، یک نظام ارتباطی واسط و یا راوی وجود دارد که داستان را با کنش کلامی و روایت بازگو می کنند. فیلم برخلاف متون دراماتیک می تواند به صورت سلسله ای از اتفاقات پراکنده، از زوایای مختلف و در زمان و مکان های متعدد به وسیله تدوین و حرکت دوربین و غیره به پیش رود. در متون روایی هم بدین ترتیب راوی می تواند آزادانه به گذشته و آینده برود، زمان رویداد هارا فشرده و تند کند و نظرگاه های متعددی از یک داستان برای مخاطب پدید بیاورد. این راوی در سینما را می توان دوربین قلمداد کرد (در یک صحنه فیلم دوربین از زوایای مختلفی یک اتفاق را ثبت می کند و عملا شکست زمانی پدید می آید).

در نمایش "شنیدن" از همان ابتدا که وارد سالن می شویم و حتی قبل شروع نمایش با دیدن صحنه خالی از دکور و پرده نمایش فیلم می توان حدس زد که شاهد نمایشی متفاوت حداقل در اجرا خواهیم بود. اما با شروع نمایش رفته رفته پی می بریم این اثر در متن هم اثری متفاوت هست. از زمان ورود بازیگر و شروع، بدون هیچ مقدمه ای با یک صحنه پر تنش مواجه می شویم که رفته رفته در طول داستان و صحنه های بعدی به پیچش های داستانی و بعد هم به اوج می رسد. شروع پر تنش با یک بحران و یا حتی صحبت کردن یکی از دانشجوها با فردی که مسئولیت خوابگاه را داشته، که ما او را در ابتدا نمی بینیم (در اینجا بخشی از کنش متقابل حذف می شود)، دلیلی بر درام نبودن این اثر نیست چون بازیگران خود در صحنه جای کارآکتر ها حضور دارند وکسی جای آنها روایت نمی کند. اما در ادامه این روند دچار دگرگونی می شود، زمانی که سمانه با یک دوربین در دست وارد می شود و اندکی بعد از گفتگو دوربین به سر دوستش نصب می کند و به  همراه او بیرون می رود ما شاهد تغییر در فرم روایی هستیم. از این جا به بعد فرم روایتی اثر دگرگون می شود، متن دراماتیک این اثر به مثابه فیلم، تبدیل به یک متن روایی می شود، این دگرگونی توسط خود فیلم(تصاویری که در سالن پخش می شوند) صورت می پذیرد. این تغییر روایت مقداری پیچیده تر است، در واقع بعد نصب دوربین و آمدن تصاویر بر روی پرده به جای بازیگر ها قرار نیست این تصاویر صرفا ثبت کننده کنش ها باشند و یک واسط یا راوی معمولی به اثر اضافه شود، بلکه در این روایتِ پیچیده ی جایگزین شده، دیگر شاهد انسجام ضمنی میان رویداد ها و همچنین وضوح یا ثبات شخصیت ها(جایی که الهام کردا نقش خودش را همزمان در دو دوره ی مختلف سنی ایفا می کند) نیستیم. نکته دیگری که از ویژگی های ضمنی این روایت جایگزین شده است، دخالت مستقیم مولف به مثابه یک واسط یا راوی گزینش گر که علاوه بر انتخابش در توالی و بیان رویداد ها با لحن خاص(در این اثر فضای سوبژکتیو و رویاگونه و به زمان آینده رفتن) خود را در داستان وارد می کند.
این گونه روایت گذرایی (شکست و حرکت در زمان، تکرار رویدادها و همچنین تکرار رویدادی که یک بار در ابتدا می بینیم و بعد مجددا باز می گردیم تا از زوایای مختلف ویژگی های نادیده ی آن اثر ببینیم) از اصلی ترین ویژگی های آثاری با روایت ذهنی می باشد که در سال های گذشته نمونه های زیادی از این قبیل آثار را بخصوص در سینما شاهد بودیم. از نمونه های خارجی می توان به فیلم های فیل اثر گاس ونسنت، سه گانه (عشق سگی، 21 گرم، بابل) ایناریتو و "بدو لولا" اثر تام تیکور اشاره کرد، از نمونه های داخلی هم می توان از فیلم های "سه و نیم" اثر نقی نعمتی، "محدوده دایره" و "ماهی و گربه" شهرام مکری نام برد که از نمونه های موفق این نوع روایت هستند.


"شنیدن" یک اثر نوآورانه در روایت و اجراست ولی جا دارد پرسشی را مطرح کنم، کارکرد این روایت در اثر چیست؟
شیوه های روایت مخصوصا این نوع روایت های مدرن کارکردشان در تولید معنا های متعددی است که شامل می شوند، البته این بدان معنا نیست که این آثار یک معنای واحد یا هسته ی اصلی در مرکز دارند و تمام تفسیر ها در نهایت باید به یک مفهوم برسند، بلکه روایت های این گونه در انتها باعث می شوند تا مخاطب در ذهن خودش به تاویل ها و تفسیر های مختلفی برسد، اما شاید دلیل بی کارکرد شدن روایت در این اثر پرداختن و دامن زدن به مضمونی باشد که محور اصلی کار شده، آینده جوانان، مذهب، سیاست و غیره. در واقع هدف اصلی این اثر که گویا بیان کردن برخی مضامین است فرقی نداشت چه از این طریق و با این روایت و یا از طریق روایتی ساده تر و خطی صورت می گرفت. بیان مضامین مورد نظر مولف در این اثر حتی سعی نشده در لایه های زیرین داستان و قصه جای شود. از خود داستان که در سطح روئی به این مضامین می پردازد بگذریم، جای جای اثر شاهد اجراعاتی به همین مفاهیم هستیم، نظیر پرچم مذهبی ای که در نقاشی دو دختر وجود دارد و گویی آنها را احاطه کرده، یا اسم شخصیت اصلی (ندا) و همچنین نوشته ی پشت بروشور که این اثر پیشکش شده است برای دهه هفتادی هایی که همیشه در مقابل پرسشی تازه قرار می گیرند.
در انتها باید گفت فارغ از نوع ارائه مضامین موجود در کار، نمایش"شنیدن" از نظر کارگردانی و اجرا و همچین شیوه روایت و ایجاد کشمکش هایی که از ساده ترین مسائل شروع می شوند بسیار امیدوار کننده و خلاقانه است و همچنین دیدنش لذت بخش.

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید