در تبلیغات کار نام بازیگران را به ترتیب وزن می بینیم: محسن کیایى، خسرو احمدى، ژاله صامتى، پژمان جمشیدى، سینا کرمى، شیوا ابراهیمى و با حضور افتخاری فریده سپاهمنصور البته به صورت ویدیویی.
اسامی بازیگران اما دو دلمان می کند. انگار که درست نمی دانیم انتظار چگونه کاری را باید داشته باشیم . به هر حال همیشه شنیدن بعضی نام ها باعث می شود که پیشاپیش یک اثر هنری ای را دوست بداریم و یا بالعکس هر چند که بعد از دیدن کار نظرمان عوض شود.
بی دلیل به این موضوع اشاره نکردم و می خواهم بگویم شنیدن یک اسم چه قدر بر ذهنیت ما نسبت به موضوعی تاثیر دارد.
جالب این که نقطه ی شروع گره های داستان هم از همین اسم هاست. جایی که یکی از اعضای خانواده می خواهد اسم فرزندش را آدولف بگذارد و با مخالفتی رو به رو می شود بر این مبنا که نام آدولف یادآور دیکتاتور آلمانی "آدولف هیتلر " است حتی اگر قبل و بعد از او انسان هایی نیک سرشت و درستکار با همین نام وجو د داشته باشند. این آغازی نه چندان خوشایند برای یک شب مهمانی فرانسوی است که هر چه به پیش می رود خراب تر هم می شود با گفتن ناگفته ها و رازهایی از حاضران در مهمانی که موجب رنجش خاطر و دلگیری هایی با عمق های متفاوت می شود.
داستان به آرامی و رفته رفته پخته می شود ابعاد و جزئیات مثل چاشنی ها به موقع افزوده می شوند و در نهایت به خوبی هم جا می افتد و مگر انتظار ما از یک اثر خوب بیش از این است؟
می دانید !!؟مشکل از جایی شروع می شود که یک اثر هنری را تا زمانی که برچسب فاخر و معنا گرا نداشته باشد تحسین نکنیم ،جایی که خنداندن و ایجاد موقعیت های طنز آبرودار را سهل و پیش پا فتاده قلمداد کنیم و از آن بدتر سبک و جلف بدانیمش و به تبع دست ودلمان هم بلرزد که تعریف و تمجید زیاده از آن وجهه مان را خط بیندازد.
در نمایش "پپرونی با دیکتاتور" با وجود تپق های پیش آمده در بازی ها ولی اجرای نقش ها راضیتان می کند باید هم این طور باشد. این را اسم ها به ما می گویند و اگر می خواهید بدانید این تپق ها به "پژمان جمشیدی" مربوط بوده یا نه، باید قاطعانه بگویم : "خیر". او در کنار "ژاله صامتی" که همه او را با بازی های درونی و چشم گیرش به یاد می آوریم و "خسرو احمدی" که مویی سپید کرده در این حوزه، کم نمی آورد. می ترسم که بگویم او بهترین بازیگر روی صحنه بود پس به گفتن این که او بی شک یکی از سه بازیگر فوق العاده ی صحنه بود بسنده می کنم. پژمان جمشیدی نقش مرد جوانی را دارد که صدا و اداهایش کمی زنانه به نظر می رسد به قول خودشان "اوا خواهری" که تماشاچی او را شخصیتی هم جنسگرا می پندارد که البته در آخر نمایش خلاف این گرایش ثابت می شود. بازی او در این نقش بدون ذره ای از اضافه کاری های معمول برای ایفای آن است. از خط بیرون نمی زند. توی ذوق نمی زند و به راحتی ما را به باور کردن و دوست داشتنش ناچار می کندو فکر می کنم می توان لذت بردن از بیان و بازی های بدن او را بدون تردید تضمین کرد.تا آنجا که فکر می کنم اگر یک نفر باشد که می توانست در حد احمد مهرانفر از پس نقشش در "آتش بس "بر بیاید حتما پژمان جمشیدی بود.
به "محسن کیایی" برسیم که با همان بازی روان و مطمئنی که از او سراغ داریم حضور دارد در نقش مرد جوانی که پول دربیار خوبیست وبیعاری های خاص خود را دارد فکر می کند با حال و بامزه است و به همان اندازه که هست به همان اندازه هم نیست.
"شیوا ابراهیمی" هم به موقع می آید به اندازه حضور دارد و به موقع هم می رود و به خاطر همین کافی و به جا بودنش است که وجودش به خوبی و بازی اش به درستی در داستان نمایش حل می شود. چینش موقعیت ها و رفت و آمدهای روی صحنه سنجیده و حساب شده است حتی سکوت های در طول نمایش هم از این سنجیدگی پیروی می کنند. و در آخر ،از ادای احترام به "فریده سپاه منصور" که استخوان خرد کرده ی بازیگری است و حضور ویدیویی اش هم در این اجرا غنیمتی بوده بی تفاوت نمی گذریم.