"بیگناه" از همان ابتدا با یک انتقاد منطقی رو به رو شد؛ مقابل هم قرار گرفتن "محسن کیایی" و "شبنم مقدمی" (بهمن و فروغ) در یک رابطه عاشقانه که از نظر سنی به هم نمیخوردند. از آن عجیبتر اینکه بهمن در قصهی بیگناه پنج سالی هم از فروغ بزرگتر بود.
البته که این انتقاد درست مطرح نشد چرا که شبنم مقدمی در جای درستی قرار گرفته و دقیقا از نظر سنی با شخصیت فروغ مطابقت داشت. یک زن که مادر دختر جوانی به نام جانا (ماهور الوند) بود و مقدمی در این نقش کم نمیآورد و مشکل دقیقا محسن کیایی با گریم نامناسبی بود که متاسفانه خود وی نیز، گویی پنجاه و چند سالگی این شخصیت را نپذیرفته و در آن فرو نمیرفت. نه تنها گریم او (که کلا گریم فیلم، آرایشگاهی و فاقد خلاقیت بود) حتی حرکات و لحن کلام کیایی هم ما را به بهمن نزدیک نمیکرد.
و دست آخر هم پایان سریال انتقادهایی اضافه بر شروع آن داشت؛ انگار که حوصله نویسنده سر رفته باشد.
خب... طبیعی هم هست؛ سرِ محسن کیایی شلوغ است از این همه برادر تهیهکننده بودن!! سرپرست نویسندگان، مجری طرح و بازیگر نقش کلیدی و ...
میگویم "بازیگر کلیدی"، چرا که "بیگناه" در حقیقت بازیگر نقش اصلی ندارد که این ویژگی در بعضی سریالها، بخصوص سریالهای خارجی، متداول است و چه بسا می تواند بسیار مثبت هم باشد.
نه "پایان باز"، بلکه پایان تقطیع شدهی بی گناه، از قتل بی مقدمه بهمن تا فاش نشدن آن، و استاد فرشبافی که باز هم از مهلکه گریخته تا ابریشم با برخوردهای مِلو و منفعل (که میبایست در این قصه شاه کلید باشد)، از فروغ در راه ناکجا آباد و از همه کنجکاویبرانگیزتر، سرنوشت یلدا در بطن تهدیدهای استاد عاشق پیشه (که نیاز به یک کارآکتر کاریزماتیک داشت و مناسب آتیلا پسیانی نبود) .
و در این میان ناهید (رویا تیموریان) تنها نقشی بود که درست آمد و درست هم تمام شد.
برای اینکه از انتقاد به سریال بیگناه فاصله بگیریم پرانتزی هم باز کنیم به شخصیتهای جوان سریال که حضور و بازیهایشان از نقاط قوت سریال بود که یکی از یکی بهتر و درخشانتر بودند و ای کاش فضا برای به رخ کشیدن توانمندیهایشان بیشتر مهیا میشد که اصولا این قصه بیشتر به کارآکترهای فرعی نوک میزد و رهایشان میکرد. مثل شخصیت منفرد که باز وارد زندگی او میشد.
بخش فلاش بک سریال بیگناه که پیش درآمد هر قسمت سریال بود، از ویژگیهایی است که امتیاز بیگناه محسوب میشود و جذابیت خاص خودش را داشت، در کنار اینکه بخش گذشته منسجمتر و بازیهای باورپذیرتری هم داشت و از نظر کارگردانی روانتر هم بود. و ابریشم جوان که چقدر خوب به باورپذیری ما تلنگر میزد. و اما کارگردانی:
مهران احمدی که در مقام بازیگری همیشه خوب است اما در جایگاه کارگردانی نیاز به یک فیلمنامه محکم و دقیق دارد و اگر قصه بلنگد، او هم سردرگم میشود که در بیگناه چنین ضعفی مشهود بود. روایتی که لازم نبود بیننده به میزانسن، فرم یا ساختار آن خیلی بیاندیشد چرا که از یکطرف درگیر ماجرا میشد و از طرف دیگر سردرگم در همان ماجرا.
به هر حال بیگناه یکی از سریالهای پر مخاطب فیلیمو بود که اگر به فصل دوم نرسد، مسلما از آن به عنوان یک سریال لکنت دار با باگهای بسیار یاد خواهیم کرد که تنها چیزی که در خاطر میماند، موسیقی خوب و تیتراژ شنیدنی آن با صدای علیرضا قربانی است.
بیگناه داستان عشقی در سه دهه را روایت میکند که رازهای بیشماری دارد و... .
داستان دو دوست "نقشزن قالی" که هر دو عاشق دخترِ استاد خود میشوند. یکی به وصالش میرسد و دیگری در حسرت میماند؛ اما قصهی این عشق و حسرت با یک قتل، مسیر دیگری را طی میکند که انگار تا همین حالا، همه باید تاوان آن را بدهند، بخصوص فروغ و بهمن.
قصه با کشته شدن بهرام و راز مرگ او در گذشته و مرگ منوچهر همسر فروغ (که چقدر قصه به راحتی از آن میگذرد و کم میآورد) در زمان حال شروع میشود و رازهای گره خوردهای که میبایست باز شوند.
و در آخر تصاویری از پشت صحنهی "بیگناه" را مشاهده کنید.
دیدگاهها
دقیقا به نکات کلیدی و ریز مثیت و منفی سریال اشاره کردس
احسنت
من هم در طول سریال همه نظرات شما را داشتم