سی و یک نما – دیشب یکی از بهترین شب های خندوانه بود با کیومرث پور احمد.مردی که برای ما تصویری از خاطرات قصه های ساده و شیرین مجید را به یادگار گذاشته تا حس کودکانه را از یاد نبریم.پیشنهاد می کنیم "کفش هایم کو؟" او را در سینما ببینیم.نه اینکه این فیلم بهترین فیلم او باشد. برای اینکه بگوئیم هنوز در کنار او هستیم، احترام موئی را که در سینما و تلویزیون با صداقت و شرافت سپید کرده داریم و می خواهیم بماند وبسازد.
نازآفرین کاظمی (بازیگر) همکار خوب ما در سی و یک نما چند خطی از حسش با حضور پوراحمد در برنامه ی دیشب خندوانه نوشته که با هم مرور می کنیم:
شب گذشته کیومرث پوراحمد توی قاب تلویزیون رو به روی میلیونها چشم که به او خیره شده بودند ... چقدر خودش بود ... چقدر واقعی بود ... بی هیچ نقابی ... بی هیچ ژست روشنفکرانه ای ... بی هیچ پزی که آهای من را تماشا کنید ... من چقدر خاصم ... چقدر متفاوتم ... نه ... کیومرث پور احمد خود خودش بود ... روشن ... زلال ... یک جورهایی همان چیزی بود که توی تمام فیلمهایش دیده ایم ... یک جور روشنایی و سادگی ... بی هیچ شیله پیله ای ... تردستی، قاب و نما و میزانسن عجیب غریبی که یعنی ببینید من چه پلانهایی طراحی کرده ام ... چقدر کارگردانی را بلدم ... نه ... کیومرث پوراحمد خود خودش بود ... چقدر راحت حرفهایش را زد ... همانطور که توی فیلمهایش حرف می زند ... پیچیدگی در کار نیست ... رک و راست ... مستقیم ... حتی توی شاعرانه ترین فیلمش که از نظر من "شب یلدا" هست باز هم یک جور سادگی موج می زند ... سادگی که شب گذشته توی چشمهای خودش هم بود ... توی نگاه نافذش ... توی کلام صادقانه اش ...
حکمتش را نمی دانم اما جمله ی " در کودکی هیچ دوستی نداشتم و بسیار منزوی بودم"برایم خیلی آشناست . از زبان بسیاری از بزرگان و هنرمندان این را شنیده یا خوانده ام.جالب است که بیشتر عشاق سینما یا کتابخوان های قهار در کودکی دوستی نداشتند و به همین خاطر هم جذب جادوی شگفت انگیزهنر شده اند . شنیدن این جمله از زبان "کیومرث پوراحمد" و تماشای معاشرت او با "رامبد جوان" در برنامه ی دیدنی "خندوانه"، مرا پرت کرد به سالهای نوجوانیم.زمانی که "قصه های مجید" با آن مجید لندوک خرابکاردوست داشتنی و بی بی شیرین اما بد خلقش چنان ما بچه های دهه ی شصت را سرگرم می کرد و میخکوب پای تلویزیون می نشاند که این همه شبکه و برنامه های رنگ به رنگ و فصل به فصل نمی تواند بچه های این دوره را به خود جذب کند و با تلویزیون آشتی دهند.
دیدن اشک های کیومرث خان پوراحمد موقع شنیدن دوباره ی ترانه ی "مادر من " یاد و خاطره ی تماشای فیلم "خواهران غریب " را در سینما با همکلاسی های نوجوانم برایم دوباره زنده کرد. راستش را بخواهید ، شما که غریبه نیستید، من هم با شنیدن آن ترانه در سینما اشک ریخته بودم و حالا با آقای پور احمد همراه حس غریبانه ی مشترکی دوباره گریه میکردم. هر دو ما آن روز مادر داشتیم و حالا با یاد مادر زندگی می کنیم. هردو آن روز هنرمند بزرگی به نام "خسرو شکیبائی" را زمان خواندن آن ترانه تحسین می کردیم و امروز جای خالی اش را حس می کنیم. یاد بازی "خسروی سینمای ایران" هم مثل همیشه تا مدتها تحت تاثیرم قرار داده بود ... همه اش آرزو می کردم که ایکاش من یک خواهرک دوقلو داشتم و جای آن دختر بچه های توی فیلم با خسرو خان همبازی می شدم ... آخ که اگر می شد چه می شد ... بازی "خسروی سینمای ایران" هم مثل همیشه تا مدتها تحت تاثیرم قرار داده بود ...
چه شب خوبی بود دیشب. شبی که سوار اتوبوس شب یلدا شدیم و گشتی در خاطره ها زدیم.