هما گویا(سی و یک نما) - بهمن فرمان آرا بیست سال پیش بعد از بیست سال به ایران آمد و فیلمی ساخت به نام" بوی کافور عطر یاس" که انقدر ذوق زده بودیم از بازگشت کارگردان "شازده احتجاب" که دربست فیلمش را پذیرفتیم.
اگر حتی جایی از فیلم را نمی فهمیدیم و یا از آن لذت هم نمی بردیم فکر می کردیم که ایراد از ماست که درک درستی از فیلم و فیلمسازی نوین از کارگردانی که دو دهه در ینگه دنیا سینما را رصد می کند نداریم
اما فیلم بعدی "خانه ی روی آب" چیز دیگری بود .قصه ای تازه با چاشنی فانتزی که به واقع قصه گو بود و میشد با آن ارتباط برقرار کرد. ارتباطی که با ساخته های بعدی او ، از آن فاصله گرفتیم و این فاصله همچنان ادامه داشت و با "دلم می خواد "به اوج رسید.
دغدغه فرمان آرا در تمام فیلم هایش مرگ است.ترس از مرگ و در کنارش ترس از زندگی که این دو لازم و ملزوم یکدیگرند.همانطور که در دیالوگی از من دلم می خواد به آن اشاره می کند.
دغدغه مرگ برای فیلم های فرمان آرا نیاز به بستری برای پیش بردن قصه هم می خواهد که می تواند معضلات اجتماعی،اقتصادی و سیاسی باشد که قرارست به آن دل ببندیم و دنبالش کنیم و البته وجود کودکانی که انگار ضمیر ناخودآگاه فیلمساز هستند که در گوشه و کنار فیلم هایش خودنمایی می کنند.
فیلم در ارشیو مانده اما تازه اکران شده فرمان آرا این بار زندگی و مرگ را به شکل تازه ای تصور می کند و حالا کودک درون او با یک آهنگ ریتمیک قردار که دخترک کودک کار به بهرام فرزانه نویسنده افسرده و کارآکتر اصلی فیلم می دهد شکل دیگری می گیرد.
قهرمان فیلم اخیر فرمان ارا باز هم یک نویسنده است . کیانیان قهرمان همیشگی فیلم های فرمان آرا اما این بار با گریمی شبیه انیشتن و بازی قابل قبولی که یقینا در تمام زندگی انقدر به سازی نرقصیده که در این فیلم می رقصد. به گونه ای که گر چه از توان بازیگری و تلاش او لذت می بریم اما از آن رضایت نداریم و دلمان را به درد می آورد تا جایی که حتما کارآکتر "دکتر" را در فیلم "خانه ای روی آب" برای او ترجیح می دهیم.البته این را می شود به حساب تعصبمان به بازیگری بدانیم که با نقش های فوق العاده ای تحسینش کردیم و در ششمین دهه زندگی اش از او بازی هایی می طلبیم که باز هم به وجدمان بیاورد و نه اینکه قر کمرش را بشماریم حتی اگر لازمه پیشبرد روند فیلم باشد.چیزی که کاملا مشخص است "محمدرضا گلزار" زیر بار آن نرفته و این در مورد او قابل تحسین است.
فرمان آرا در "خانه ای روی آب" کلی کلاف کاموای به هم گوریده دارد،رنگ و وارنگ که پیرزنی به صورت نمادین در حال بافتن آنها است اما از کلاف های سردر گم کم نمیشد و این گوریدگی و امتداد نخ های رنگی مدام با تعلیق قصه بیشتر میشد و پیرزن بافنده هم از آن جا می ماند. اما در فیلم "دلم می خواد" انگار نخ های کاموا و کلاف سر ذر گم زندگی به مقصد رسیده و رسالتشان را به دست آورده اند و لباس و شال و ژاکت هایی دستباف شده اند با طرح هایی زیبا بر تن تک تک شخصیت ها.
یکی از زیر و یکی از رو....
در حالی که کلاف زندگی در قصه آشفته فیلم هم چنان سر در گم است و با شنیدن آهنگی در ضمیر نا خودآگاه و رقص بابا کرم هم تنیده نمی شود.
فرمان آرا انگار یک حرفی دارد که هنوز نتوانسته در قالب فیلم هایش بزند و به همین دلیل در تمام آن ها تلنگری به کارهای قبلی میزند.(که این می تواند شگرد او باشد مثل طراحی صحنه و لباسی که می پسندد و مختص اوست).
زندگی و مرگ،تابوت و عزاداری عضو لاینفک تمام این نمادهای شبیه به هم است
و اما فیلم « من دلم می خواد » در چند سطر:
پیام های تلفنی که هر کدام خبر از مرگ یک رفیق می دهد،اجتناب از رفتن به مجالس ختم که انگار انتظاری برای مجلس ختم خود اوست و ...
بهرام فرزانه نویسنده ای که در شصت سالگی دیگر نمی تواند رمان تازه ای بنویسد . او آشفته و افسرده است مثل ظاهرش و مثل خانه ای که آشفتگی و کهنگی از آن می بارد و مثل پرنده در قفس مادام ، زن همسایه که دیگر نمی خواند.
زن های بارور نماد چه چیز هستند؟
زاییدن و زاده شدن...
منشی روانپزشک که حامله است
زن همسایه که حامله است
کارگر خانه که سنی بالاتر از بارداری دارد (با بازی مریم بوبانی) حامله است, عروسش حامله است اما بچه اش تکان نمی خورد و حتی کابوس های شبانه مرد افسرده بیماری (صابر ابر) که حامله است و زایمان می کند که این دیگر اوج کلافگی مخاطب است از قصه های روایت نشده و رها شده فیلم تازه فرمان آرا.
حاملگی انگار بستری است برای اینکه جامعه آبستن حوادثی است که به جز مرگ،نوزادو کودک در فیلم های فرمان آرا حایگاه خاصی دارند که بی رحمانه و تلخ و گزنده است جرا که حتی بچه ها و نوزادان هم بوی مرگ می دهند
وام گرفتن از بازی بازیگران بزرگ در تک سکانسی که گاه تک سکانس-پلان است،و زوم کردن روی یک شخصیت و هدر دادن موقعیت شخصیت هایی که جا دارند تا از آنها بیشتر بهره بگیرند هم در کارهای فرمان آرا تکراری و نخ نما شده است. مثل کارآکتر پسر بهرام فرزانه؛نیما با بازی محمدرضا گلزار که می توانست تعلیق خاصی به قصه بدهد و فرصت بیشتری برای تجربه نقشی تازه برای این سوپر استار باشد که شاید یکبار دیگر "بوتیک" را به یادمان بیاورد و نقش نیما واقعا این پتانسیل را داشت.
در این میان تنها دلخوشی دیدن فیلم، بازی درخشان و شخصیت پردازی خوب و دلچسب مهناز افشار است که به خوبی در نقش یک زن خیابانی درامده است البته باز هم با نوزادی قلابی در آغوش که مبادا بیرحمانه ترین شکل حضور نوزادان را مثل "بوی کافور عطر یاس" فراموش کنیم. یک زن خیابانی که چادری را گوله کرده و به شکل نوزاد در آغوش کشیده است.انگار اینطوری مشتری های هوسران نیمه شب بیشتر می شوند و طالب تر و مزاحمت نیروی انتظامی کمتر.
و چه نگاه تلخ و بیرحمی است از شهر دود زده ی تهران.
داستان من دلم می خواد با نام قبلی "من دلم می خواد برقصم" قصه نویسنده افسرده ای به نام بهرام فرزانه است که دیگر نمی تواند با ماشین تایپ قدیمی اش داستان تازه ای خلق کند. روزی که با ماشین عتیقه ی کلاسیک (شورولت ایمپالا) دهه شصت میلادی اش در خیابان رانندگی می کند ،دختر کوچکی، پشت چراغ قرمز اصرار دارد در هیاهوی شهر به او سی دی بفروشد ، نویسنده امتناع می کند و دختر سی دی را به او هدیه می دهد و ناپدید می شود.بهرام کنجکاو می شود و سی دی را گوش می دهد که یک آهنگ رقص ریتمیک قردار است. حواس او به آهنگ پرت میشود و با ماشین زیر کامیون میرود ولی وقتی به خود می آید هیچ اثری از تصادف نیست اما صدای موسیقی در گوشش مرتب شنیده می شود و او را به رقص وا می دارد...
در راه خانه با زنی خیابانی آشنا می شود و حالا اتفاق هایی که برایش افتاده به او این انگیزه را می دهد که بعد از مدت ها قصه ای بنویسد در حالی که همه فکر می کنند که او دیوانه شده است..
در انتها لازم است به بازی خوب "پیام دهکردی" در نقش روانپزشک هم اشاره کرد که خوشبختانه بخت یارش بوده و کارگردان به او فرصت داده تا دقایقی در فیلم حضور بیشتر و درخشانتری داشته باشد.
البته رضا بهبودی در نقش همسایه ارگانی بهرام فرزانه که کل سکانس های او در آسانسور است (به جز یک پلان)با شخصیتی کاملا اضافه و تکراری در قصه هم مثل همیشه بازی خوبی دارد اما حیف که از قصه فیلم بیرون میزند
به هر حال بهمن فرمان آرا سبک خودش را دارد و لابد کسانی که این سبک را می پسندند (بخصوص قشر اپوزوسیون و روشنفکر سینما) می توانند با آن ارتباط برقرار کنند اما من به خصوص با سکانس آخر فیلم و رقصیدن نوزادان که بسیار هم تروکاژ و اسپشیال افکت بد و پیش پا افتاده ای داشت نتوانستم ارتباط بگیرم و با ذهنی آشفته سالن سینما را ترک کردم و از اینکه فیلم مدتی در صف تایید اکران بود افسوس نخوردم ولی به هر حال سینما یک مدیوم کاملا سلیقه ای است.
سی و یک نما- به گزارش روابط عمومی سریال پاهای بی قرار به نقل از ایرج محمدی تهیه کننده این پروژه که از وی سریال های ماندگاری از مرضیه برومند،سیروس مقدم و رضا عطاران را در خاطر داریم گفت:
(سی و یک نما) – بازیگر نقش فرهاد در سریال شهرزاد چه مصطفی زمانی باشد یا هر بازیگر مطرح دیگری این را می دانست که وقتی شهاب حسینی عهده دار کارآکتر قباد است، به هر حال در این رقابت بازنده خواهد شد چرا که شخصیت قباد در هر شرایطی قهرمان قصه خواهد بود حتی اگر در پایان قصه میمرد.
این قدرت غیرقابل انکار در بازی را هم نغمه ثمینی می دانست و هم حسن فتحی و به همین دلیل قصه ی شهرزاد را از هر طرف که نگاه می کردیم ، بیشتر قصه ی قباد بود.
سریال شهرزاد حدود سه سال مهمان خوانده ی خانه های ما شد و حتی فصل دوم آن را که ضعیف تر از فصل اول و آخر بود نیز با هیجان دنبال کردیم و باور داریم یک نویسنده خوب ، یک کارگردان خوب در کنار بازیگرانی یک به یک درست انتخاب شده می توانند ما را ترغیب کنند که هر دوشنبه در سبد کالایمان شهرزادی نیز بگذاریم.
اما حقیقت محبوبیت سریال شهرزاد به همینجا ختم نمی شود. حسن فتحی در نوع کار و نگرشش یک برند است که تاریخ نیاکانش را از یاد نبرده و در بستریک قرن تاریخ را زیر و رو می کند و فرهنگ و سن را از لا به لای آن بیرون می آورد و به رخ نسلی می کشد که تاریخ و فرهنگ را گم کرده اند.او از نوادر کارگردانانی است که وقتی در شهرک غزالی قدم میزند، روح زنده یاد علی حاتمی شاد می شود و گر چه این دو فیلمساز نگرشی کاملا متفاوت از هم دارند اما هر دو پایبند اصول و سنت هستند که علی حاتمی ، دیالوگ نویس بهتری و فتحی قصه گوی تواناتری است. اولی فیلم را دیوان شعر می کند و دومی این دیوان شعر را روایت.
اما هنر هر دو در این است که بازیگران با هدایت این دو کارکشته،بازی هایی فراتر از آنچه که در قاب های دیگر از آنها دیده ایم به نمایش می گذارند. به خصوص در سریال شهرزاد که بازی خوب مختص چند بازیگر کلیدی با نقش های اصلی نیست و همه بدون استثنا خوب و باورپذیرند.
البته این تنها به گردن حسن فتحی نبوده و ما نویسنده باریک بین چون نغمه ثمینی داریم که برای تک تک کارآکترهای شهرزاد ارزش قائل است و بی قصه رهایشان نمی کند تا جایی که زمانی به خود می آییم و با خودکشی "هوشنک" در ذهنمان کمبودها، عقده ها و حقارت های زندگی او را هم مرور می کنیم و به حالش دل می سوزانیم. برای شربت اشک می ریزیم و با عشق عمه بلقیس عاشق می شویم.
شهرزاد به واقع قصه ی هزار و یک شب بود با آدم های معمولی که در شخصیت همه شان کاستی هایی می دیدیم و همین قصه را جذاب کرده بود. شخصیت هایی که حتی کورسوی عشق پنهان شده ی بزرگ آقا با بازی شایسته استاد علی نصیریان به شهرزاد در لا به لای جوانی از دست رفته اش هم جا نمی ماند .
البته در این میان صد حیف که زود از کارآکتر و بازی فوق العاده "ابوالفضل پور عرب" بی نصیب شدیم که حتما میشد از او بیشتر از این وام گرفت که بدیهی است حسن فتحی و نغمه ثمینی نیز کاملا به این موضوع واقفند و برای این کوتاهی دلیل قانع کننده ای دارند.
ودر کنار آنچه گفتیم باید اضافه کنیم که در خدمت بودن عوامل پشت صحنه از تصویرهای درست تا موسیقی به قاعده، زیبا و به یادماندنی این سریال نیز نباید غافل شد.
سریال شهرزاد درست و به موقع تمام شد اما قسمت آخر می توانست منسجم تر و محکمتر شود اما گرچه مرگ قباد عده ای را از پایان این چنینی رنجاند، یقینا بهترین پایانبندی مرگ قباد و رفتن فرهاد بود
سی و یک نما - سازندگان فیلم سینمایی «به وقت خماری» با قطعی شدن زمان اکران، از لوگو و اولین پوستر رسمی این فیلم رونمایی کردند.
سی و یک نما - مسابقات تیم ملی فوتبال ایران و همچنین ۳ بازی مهم دیگر در سالنهای سینما های کشور پخش می شود و این تنها استادیوم فوتبالی است که مردان و زنان همراه خانواده می توانند در هیجان تماشای یک بازی فوتبال شریک باشند اما گفتنی است که هنوز مجوز رسمی نیروی انتظامی صادر نشده است.
نیما حسنی نسب* - جام جهانی ۸۲ در خاطرهء کودکی ما فقط تصویر محوی از بازی آلمان-ایتالیا و طنین اسامی گوش نواز و شادیهای رمانتیکِ بعد از گل فینال پائولو روسی، ﻣﺎﺭﮐﻮ ﺗﺎﺭﺩﻟﯽ ﻭ ﺁﻟﺴﺎﻧﺪﺭﻭ ﺁﻟﺘﻮﺑﻠﯽ بود
سی و یک نما - ویژهبرنامه جام جهانی شبکه سه سیما که توسط عادل فروسیپور و تیم برنامه «نود» تدارک دیده شده است، از ۲۱ خرداد ماه هر شب روی آنتن خواهد رفت. این برنامه شامل آیتمهای مختلفی است که در بخشی به معرفی کشورهای حاضر در این رویداد بزرگ ورزشی میپردازد.