شما هم در مقام نویسنده خوب مینویسید و هم خوب بازی میکنید (در قهرمان فوقالعادهاید)، تا اینکه به ونیز رسیدید با یک "جنگ جهانی" آن هم برخوردی نزدیک از نوع سوم.
کیت بلانشت تشویقتان کرد و شما در پوست خود نمیگنجیدید. حتی یک دهه پیش از این، در رویا هم نمیدید که رو در روی بلانشت بایستید و در چشمانش بنگردید. متاسفم که ادامه درخشش شما تا اسکار نبود و بگذارید به حساب کج سلیقگی اسکار.
شما بازیگر شایستهای هستید و در جایی که ایستادید محکم و ریشهدارید. تلاش کردید، سوپراستار یک شبه نیستید. یادتان نمیآید اما تیتر گفتگوی ما این بود:" شاید وقتی دیگر" و دلیلش اینکه قرار گذاشتیم تا یک روز، شاید دور، شاید نزدیک حرفهای مهمتری بزنیم اما... "شاید وقتی دیگر".
همان زمان هم میدانستم که هم خوب مینویسید و هم خوب بازی میکنید و آینده درخشانی خواهید داشت. شما با شخصیت "نقی معمولی" هم ثابت کردید که معمولی نیستید و حالا با یک جایزه معتبر جهانی که مثل هیتلر با قدرت به چنگ آوردید، غرور هم به شایستگیهایتان اضافه شده.
هومن برقنورد هم بازیگر بسیار خوبی است و مثل شما تلاش بسیاری کرده است تا در این عرصه از هنرش دفاع کند. نمیگویم تواناییهای شما را دارد اما زرنگی شما را هم ندارد؛ سیاسی هم نیست که در عالم سلبریتیها چه متمایل به راست باشی و چه چپ و چه اپوزوسیون، بنزین سوپری است که باک ماشین "بهتر مطرح شدن" و پیشنهادهای بهتر داشتن را پر میکند تا نفس موتور بهتر بالا بیاید. برقنورد درایت شما را در این زمینه ندارد و حتی در کارهای دهنمکی هم بازی میکند.
از شما چه پنهان که در رسانه هم همینطور است و اگر درایت وصل شدن نداشته باشی، باختی. دلسوز مردم بودن هم شعار است. شما میدانید و من هم میدانم که وقتی شوآف داریم، دلسوز خودمان هستیم.
آقای تنابنده! آنچه شما دیدید، همه دیدیم و دیگران بدون انتشار تصویر دیپلم افتخارها و سیمرغها هم متوجه آن شدند.
همه دیدیم، دیشب و در اختتامیه چهل و یکمین جشنواره فیلم فجر، برگزیدهها به لحظه انتخاب میشدند. نمیشود خرده هم گرفت. دقیقا نوعی "مدیریت بحران" بود.
اشتباه محض حضور مهمانان خارجی و بینالمللی خواندن جشنواره فجر در این شرایط پر التهاب، نیاز به آبروداری داشت. اولین گام، اجرای محمدرضا شهیدیفرد ممنوعالتصویر بود که به داد این اختتامیه رسید. اختتامیهای که اگر ابراهیم حاتمیکیا در سکوت مطلق آن را مدیریت نمیکرد، کابوسی میشد.
و مسلما در این شرایط، عجیب نیست که داوران و مدیران جشنواره بخواهند اتاق فکر را روی صحنه ببرند و به لحظه برگزیدگان را تغییر دهند و گاه فرصت کم باشد و دسترسی به دبیر جشنواره که در میان حاضران و در صف اول نشسته، سخت. نمیشد این واقعیت را جلوی چشم مهمانان خارجی، عریان کرد که برگزیدگان نیامدهاند!
و گرنه "این را دیگر همه میدانند که بیشتر سیمرغها جا بهجا شد" تا آبروی جشنواره حفظ شود.
اما... در وهلهی اول، مهمتر از سیمرغ، نامزد شدن برای سیمرغ است و آنهایی که فیلمهای جشنواره را دیدند (که ما تمایل به حضور و دیدن فیلمها را نداشتیم!)، عقیده دارند که یک "هومن برقنورد" شایسته را در سینما متروپل دیدهاند. مثل مارال بنیآدم، ژاله صامتی و سارا بهرامی درجه یک که دادن سیمرغ به بازیگر زنی جز این سه، شوخی به نظر میرسید.
و آخر کلام اینکه: تمام لاک گرفتگیها، خطوط ناخوانا را ما دیدیم، با چشم جان دیدیم اما شما با مطرح کردن آن و پست کردن تصویرش، برنده نشدید، شما باختید، بد هم باختید. اول از همه به رفاقت باختید. به هومن برقنورد باختید.