غالبا به این باوریم که بزرگترین راز در زندگی شمس و مولانا پیرامون زندگی شخصی، احساس و روابط عاطفی این دو با یکدیگر باشد که شایعات بسیاری در این رابطه هست اما مورد دیگری که نکتهی تاریک زندگی این دو عارف است ظلمی است که به " کیمیاخاتون" شده است. ظلمی که حتی در فیلم "مست عشق" حسن فتحی که قرار است برداشتی آزاد از بخشی از زندگی شمس و مولانا باشد در قلم توحیدی و فتحی هم تحریف شده است.
اینکه گاهی بخواهیم به عمد کیمیاخاتون را دخترِ مولانا بخوانیم فاصله گرفتن از تاریخ است. کیمیاخاتون دخترِ همسرِ دوم مولانا بود که پرسشهای بسیاری در مورد وی درلابه لای تاریخ بی پاسخ است. اینکه چرا دختری به آن زیبایی و کمالات که از او میگویند تا سن ۲۵ سالگی در شرایط آن دورهی تاریخی که دخترها در چهارده سالگی به خانهی شوهر میرفتند، ازدواج نکرده بود و مولانا به خواستگارهای متعدد وی پاسخ منفی میداد. آیا در حقیقت عشقی میان مولانا و کیمیاخاتون وجود داشت و یا به روایتی دیگر، عشقی میان پسر دوم مولانا و کیمیاخاتون؟
چرا در کتابها و روایتهایی که در مورد کیمیاخاتون وجود دارد همیشه روی این مسئله تاکید شده است: " کیمیاخاتون دختری، زیبا و پاکدامن بود". چه شَک و شایعهای موجب میشد که بر پاکدامنی او اصرار شود. مگر قرار بود غیر از این باشد؟
شمس یک عارف دورهگرد ژندهپوش و تارک دنیا که در ۶۰ سالگی (در آن زمان این سن یک پیرمرد محسوب میشد) به نظر هفتادساله میآمد و ارتباطی نیز با کیمیاخاتون نداشت چطور دلِ کیمیاخاتون را بُرده بود؟! و چرا مولانا او را که به جای نوهی شمس بود به وی تقدیم کرد و خود خطبهی عقدشان را خواند.
و بعد هم شمس و کیمیاخاتون در مجاورت خانهی مولانا که از بزرگان شهر بود زندگی میکردند و شمس اجازه نمیداد هیچکس به جز مولانا کیمیا را ببیند و او را در خانه حبس کرده بود و این دختر در حسرت دیدار مادرش میسوخت. او در حالی هفتهها در خانه میماند که شمس و مولانا بیخبر سر به کوه میگذاشتند و بیخبر بر میگشتند.
و علت مرگ کیمیا خاتون چه بود؟ مرگی در روایتها و کتابها هم نتوانستند طبیعی نبودنش را انکار کنند.
"کیمیا خاتون بی اجازهی شمس و در غیاب طبق معمول شمس و مولانا به خانهی مادرش رفت و بعد که شمس بازگشت و از این دیدار مطلع شد به خشم آمد و دل کیمیاخاتون شکست و پس از آن گردنش درد گرفت و روز بعد جان داد". آیا کسی که دلش بشکند، " گردنش" درد میگیرد!؟ یا اینکه گردنش شکست و از دنیا رفت که برای این هم روایت هاست. یکی اینکه گردنش را شکستند و دوم اینکه خودش را از پنجره به پایین انداخت و گردنش شکست...
و بعد از آن هم شمس ناپدید شد و هرگز بازنگشت تا اینکه پیکری را به نام او در خوی دفن کردند و مقبرهای ساختند در حالی که بعضیها بر این باور بودند، که آن پیکر متعلق به شمس نبوده و و هرگز پس از مرگ کیمیاخاتون اثری از شمس پیدا نشده است.
کیمیاخاتون آیا متاعی بود که مولانا برای رهایی از بندهای دنیوی به عقدِ شمس درآورد؟ آیا این عارف پیر دست از دنیا شسته و واله پروردگار با یک نگاه عاشقش شد و او را از مولانا طلب کرد و یا عشقی خاص بین مولانا و شمس بود که گاه مولانا شمس را هم پس میزد و رقص سماع خود را داشت.
به هر حال قصه ی شمس و مولانا هر چه بود؛ قربانی آن کیمیاخاتون بود.
و در آخر یادآوری میکنم که این یادداشت با قصهی گذرایی که در فیلم مست عشق دربارهی کیمیاخاتون روایت میشود، ارتباطی ندارد.
هما گویا