سه شنبه, 01 اسفند 1396 03:30

به بهانه درگذشت بازیگر « زیر درخت زیتون» / اینها که مُردند، مگر می‌دانستند؟

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
به بهانه درگذشت بازیگر « زیر درخت زیتون» / اینها که مُردند، مگر می‌دانستند؟ به بهانه درگذشت بازیگر « زیر درخت زیتون» / اینها که مُردند، مگر می‌دانستند؟

سی و یک نما –با خبر شدیم روز گذشته، «حسین رضایی» بازیگر فیلم "زیر درخت زیتون" عباس کیارستمی در سن چهل و هشت سالگی بر اثر بیماری سرطان ریه درگذشت.به همین مناسبت آخرین گفتگوی وی را با "مشرق نیوز" در خانه هنرمندان که آمده بود تا مرور آثار کیارستمی را ببیند در ادامه می خوانیم:

حسین رضایی بازیگر اصلی فیلم زیر درختان زیتون (۱۳۷۲) را در خانۀ هنرمندان ملاقات کردیم. او برای تماشای مرور فیلم‌های کیارستمی به آنجا آمده بود. فرصتی دست داد تا دربارۀ احوالات این روزهای او اندکی صحبت کنیم.
* خودت را معرفی کن.
ـ حسین رضایی کشکجانی هستم متولد ۱۳۴۸ در رودبار، بازیگر نقش اول فیلم زیر درختان زیتون به کارگردانی آقای عباس کیارستمی.
*به نظرم اولین بازی شما، در فیلم زندگی و دیگر هیچ (۱۳۷۱) کیارستمی بود.
ـ بله. تقریباً پنج دقیقه بازی کردم.

* در آنجا، شما از پله‌ها پایین می‌آیی و می‌گویی که من یک روز بعد از زلزله ازدواج کرده‌ام. می‌خواهم ببینم آیا این سکانس، زندگی واقعی خودت بود؟
ـ نه! اینها هیچکدام واقعی نبود.
* پس شما انتخاب شدی تا این حرف‌ها را بزنی؟
ـ بله، بازی کردم.
* آن همسرتان در فیلم هم واقعی نبود؟
ـ نه! ایشان دختر دایی من است به نام فرخنده فیضی که نقش همسرم را بازی کرد.
* چطور شد که نقش اول فیلم زیر درختان زیتون بازی کردی؟
ـ بعد از تجربه زندگی و دیگر هیچ، آقای کیارستمی مرا برای این فیلم انتخاب کرد.
* در فیلم زیتون، آدم باجرأتی نیستی. خیلی سخت می‌توانی خواستگاری کنی.
ـ چون رسم و رسومات ما اینطوری است.
* واقعاً رسوم روستایی‌ها اینطوری است؟!
ـ نه. منظورم شرم و حیای ما روستایی‌ها بود. ولی حق با شما است. در نزد ما، خود داماد به خواستگاری نمی‌رود. اول، پدر و مادر و بزرگان فامیل، پیش‌قدم می‌شوند.
* به آقای کیارستمی نگفتی که این فیلمنامه غلط است؟
ـ بله. اما ایشان فکرشان اینطوری بود.

* پس شما دربارۀ نقش خودت اصلاً نظری ندادی؟
ـ چرا. ایشان گاهی به من اجازه می‌داد که حرف‌هایی بزنم.
* یعنی دیالوگ‌های فی‌البداهه می‌گفتی؟
بله.
* کدام موارد، دیالوگ‌های فی‌البداهۀ شما است؟
ـ مثلاً آنجا که می‌گویم اینها که مُردند مگر می‌دانستند؟ من هم گفتم تا زنده هستم تشکیل خانواده بدهم شاید زلزلۀ بعدی آمد و ما هم مردیم.
* این دیالوگ را در فیلم زندگی و دیگر هیچ، گفتی.
ـ بله. ولی در زیر درختان زیتون هم هست.
* یک جایی در زیتون در مورد پولدارها و بی‌پول‌ها صحبت می‌کنی. آیا اینها هم از خودت بود؟
ـ بله. گفتم که بهتره که بی‌پول‌ها با پولدارها ازدواج کنند.
* آقای محمدعلی کشاورز که نقش کارگردان را بازی می‌کند، بعد از این دیالوگ به شما می‌خندد. آیا شما ناراحت نمی‌شدید؟
ـ نه.
* چرا؟
ـ از قدیم گفته‌اند که یا نکن با فیلبانان مشورت، گرچه کردی با فیلبانان مشورت، خانه‌ای ساز که فیل در آن برود. حتی ممکن است آدم در فیلم، نقش یک نظافتچی را بازی کند. یا قبول نکند و اگر قبول کرد نباید اعتراض کند.
* من به عنوان یک مخاطب در سینما اذیت می‌شدم که شما را در فیلم مسخره می‌کردند.
ـ من که برایم خیلی راحت بود.
* یعنی سینما برای شما اینقدر مهم است؟!
ـ بله.
* یعنی حاضر هستی برای خاطر بازی در فیلم، همه کار بکنی؟
ـ نه به خاطر سینما. بلکه من برای رضایت مردم بازی کردم.
* من به عنوان یک تماشاگر، اصلاً دوست نداشتم که شما خوار و ذلیل بشوید. چون به نظرم، روستاییان ما، با اصالت‌تر از خیلی از روشنفکران هستند.
ـ شما یک نفر، اینطور هستید. اما من کسانی را دیده‌ام که ده بار این فیلم را دیده‌اند و خوششان آمده.

* واقعاً شما در این فیلم، حرمت و احترام ندارید. در فیلم کلوزآپ (۱۳۶۹) هم حسین سبزیان خوار و بی‌آبرو می‌شود.
ـ حالا دیگه شدیم. چه کار می‌شود کرد؟
* شرافت انسان بالاتر از اینها است که به خاطر بازی در یک فیلم خوار و ذلیل شود.
ـ بله درست است.
* گاهی یک بازیگر در یک فیلم بازی می‌کند، کتک می‌خورد یا یک نقش پست را بازی می‌کند. اما همه می‌دانند که آن، یک فیلم بوده. اما فیلم‌های آقای کیارستمی واقع‌نمایی دارد و شبیه به فیلم‌های مستند است. لذا اثرگذاری بیشتری دارد. به این خاطر، بنده از تماشای نقش شما خیلی اذیت شدم.
ـ من به کار هنری علاقه داشتم و دوست داشتم روی پردۀ سینما بیایم. لذا گفتم هر چه شد، شد. هر نقشی که پیش آمد، قبول می‌کنم.
* دیگر فیلم بازی نکردی؟
ـ یک فیلم کوتاه ۲۰ دقیقه‌ای بازی کردم با ابوالفضل اکبریان و مهدی محمدی. اما نفهمیدم چه شد.
* پس اقبالت بلند نبود که بتوانی ادامه بدهی.
ـ من از لحاظ مالی، ضعیف بودم و نمی‌توانستم که در خانۀ سینما بنشینم تا کارگردانی بیاید و مرا انتخاب کند.
* خانم طاهره لادانیان همبازی شما در زیر درختان زیتون بود؟ آیا او هم فیلم بازی نکرد؟
ـ نه. ایشان ازدواج کردند و سه بچه دارند.
* می‌توانی بگویی برای زیر درختان زیتون، چقدر دستمزد گرفتی؟
ـ من ۶ر۱ میلیون تومان گرفتم، سال ۱۳۷۲ بود.


* قرارداد نوشتید؟
ـ نه! من آنقدر کیارستمی را قبول داشتم که نیازی به قرارداد نبود.
* نوشتن قرارداد، موضوع لازمی است که دو طرف دارد. مثلاً اگر شما به هر علتی از ادامۀ بازی منصرف بشوید طرف مقابل طبق قرارداد می‌تواند شما را به محکمه بکشاند.
ـ من اصلاً به فکر مادیات نبودم که وسط کار بگذارم بروم. آقای کیارستمی خیلی برای ما عزیز بود. نه‌تنها برای من، بلکه در رستم‌آباد و رودبار هواخواهان بسیاری داشت.
* در کجا منزل دارید؟
ـ در رستم‌آبادِ رودبار.
* الآن چرا به تهران آمدید؟
ـ برای درمان ریه‌ام. این روزها اسپری استفاده می‌کنم. گفتند باید بستری شوید. اما مبلغ پیش‌پرداخت را نداشتم. حالا دارم برمی‌گردم.
* مشکل ریۀ شما چیست؟
ـ در یک شرکت کار می‌کردم که مواد شیمیایی سرطان‌زا، کم‌کم ریۀ مرا آلوده کرده است.
* بیمارستان چقدر پول می‌خواست؟
ـ هشتصد هزار تومان.
* یعنی نداشتید بدهید؟
ـ مردم آنجا، در معاش خانه‌شان هم مانده‌اند.
* چند تا بچه داری؟
ـ سه تا دختر دارم.
* چه کار می‌خواهی بکنی؟
ـ یک بار از تلویزیون ژاپن آمدند و با من مصاحبه کردند. می‌گفتند که شما در کشور کوچک ما هشتصد هزار هواخواه داری. بعدش مجله‌ای برایم فرستادند که مصاحبه‌ام در آن چاپ شده بود. می‌گفتند اگر نیازی داشتی به ما خبر بده. این روزها در فکرم که با آنها تماس بگیرم.
* آیا آقای کیارستمی از شما دستگیری می‌کرد؟
ـ گاهی کمک می‌کرد، کمک مالی و غیره.
* مثلاً چه کمکی؟
ـ بعد از زیر درختان زیتون، ایشان مرا به وزارت ارشاد معرفی کرد و گفت که من توانایی کار هنری دارم. وزیر ارشاد حکم مرا به شهرستان رودبار فرستاد. اما آنها گفتند باید فرمانداری مرا قبول کند. بعد از کش‌وقوس فراوان، دعوت به کار شدم. اما بعد از بیست روز مرا مرخص کردند و گفتند با شما تماس می‌گیریم. الآن ۲۱ سال است که قرار است تماس بگیرند.
* آقای کیارستمی را آخرین بار چه وقت ملاقات کردی؟
ـ حدود سه سال پیش در رستم‌آباد. دو ماه قبل هم من به تهران آمدم و به خانه‌شان رفتم تا او را ببینم. گفتند که به خارجه رفته است. دیگر فرصت دیدار دست نداد.
* از درگذشت او خیلی ناراحت هستی؟
ـ بله. به هر حال، همۀ ما رفتنی هستیم. همۀ ما باید روزی این راه را برویم.
* خیلی غصه می‌خوری.
ـ آقای کیارستمی را بیش از حد دوست داشتم و هنوز هم دارم. خدا رحمتشان کند.
* و صحبت پایانی.
ـ باز هم شکر. بچه‌هایشان هستند، احمد آقا و آقا بهمن که امیدوارم جای او را پر کنند. آنها هم مثل پدرشان اهل محبت هستند.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید