این روزها نشریات، سایتها و فیسبوک پر شده از عکس متاثر کننده ای از "ابوالفضل پورعرب" در مراسم اعتراض به ساخت فیلم اهانت کننده به ساحت حضرت محمد(ص).
پور عربی که بعد از مدتها خانه نشینی به دلیل ابتلا به بیماری سرطان،حالا خواسته بود تا از انزوا بیرون بیاید وبه بهانهای بسیار موجه،حضور دوباره ای در جمع داشته باشد و انرژی تازهای بگیرد.
اما...این عکسها، کاری کرد تا از کرده خود پشیمان شود و آن روحیه ای را که هر فرد مبتلا به یک بیماری صعب الاعلاج به آن نیاز دارد هم از دست بدهد.
متاسفانه این هم خصیصه بدی از حرفه ما است که فکر میکنیم همیشه هدف، وسیله را توجیه میکند.
ای کاش،گاهی خودمان را هم جای سوژههایمان بگذاریم و ببینیم،گاهی با آنها چه میکنیم.
امروز به گوشی همراهش زنگ میزنم. برای احوال پرسی و در حقیقت قراری برای یک گپ خودمانی یا شاید دلجوئی یا خود را به آن راه زدن که تماس من هیچ ربطی به آن عکسها ندارد.بیبهانه از بیماری و بی بهانه از گله گزاریها.
زنگ میخورد و زنگ میخورد اما جواب نمیدهد.نگران میشوم. مبادا اتفاقی افتاده باشد. البته شنیده ام که دیگر به ندرت جواب تلفن ها را می دهد و شنیده ام که دوباره در بیمارستان بستری شده است
دوباره میگیرم. بعد از کلی زنگ خوردن،جواب میدهد.
صدایش بهتر از عکسی است که از او دیدم. خودم را معرفی میکنم...
اصولا ابوالفضل پور عرب آنقدر تند حرف میزند و کلمات را میخورد که باید دنبال کلامش بدویم و حالا این تند گفتن به اوج رسیده و من در درک کلامش دست و پا میزنم.
میگویم:گر چه مشتاقم تا حال و احوالتان را بپرسم، اما بیشتر میخواهم تا با هم گفتوگوئی داشته باشیم،از هر دری و بی بهانه...اگر حالتان مساعد است.
میگوید: شرق را که بستند،برای کجا میخواهی گفتوگو کنی؟
میگویم: من سالهاست که با شرق همکاری ندارم.اعتماد بودم و حالا هم این گفتگو را برای "مردمسالاری" میخواهم.مردم سالاری روزنامه پر تیراژ و پر طرفداری نیست اما رسانه ی صادقی است.
میگوید: به به. مردم سالاری. چه اسم قشنگی.روزنامه خوبی است اما من گفتگو نمیکنم. با هیچ کس و با هیچ نشریه ای. اگر یک روز هم بخواهم حرفی بزنم، شاید رو به روی خود مردم باشد. شاید در تلویزیون.اما با مطبوعات،فعلا نه.راستی...این چند سال کجا بودی که حالا یاد من افتادی؟ این عکسهائی که این روزها از من انداختند مشتاقت کرده است؟ اون زمان که سر فیلمبرداری "وضعیت سفید" حالم بد شد و به کما رفتم، کجا بودی!؟
میگویم: (حدسش درست بود و من هر جوابی میدادم،صادقانه نیست)این سالها در به در بودم،باور کنید.خوش قدم هستم برای توقیف روزنامهها و سیبلی مناسب برای تیر زیرآب زنیها.فکر کردید که مشکل فقط مال صنف شماست (و میخندم). من هم یک جورائی به کما رفته بودم .اما چرا میگوئید مصاحبه نمیکنید؟حال ندارید؟
میگوید:به هر حال، مصاحبه نمیکنم. حرفهای زیادی برای گفتن دارم اما حالا نه.باشد برای بعد.
میگویم: این بعد،کی هست؟
میگوید: بعد یعنی بعد....
اما انگار بعد همان لحظه بود. به یکباره شروع کرد به حرف زدن. آنقدر تند،تند حرف میزند که من به جای او نفسم گرفته است و نیمیاز حرفهایش را هم نمیفهمم.
در میان کلام او حرفهائی است که خیلی دوست دارم و وسط آنها میآیم و...
میگویم:این خیلی جالبه. بگذارید از شما نقل قول کنم.
میگوید:گفتم که،همه حرفهایم را خواهم زد اما ?بعد?.
خدا را شکر برخلاف انتظارم،مغزش مثل ساعت کار میکند. حرفهایش تمام میشود و در آخر میگوید: ببین خانم گویا، اگه حرفهامو چاپ کنی، همه را تکذیب میکنم.
میخندم و میگویم:شما هم فهمیدید که این روزها، روزهای تکذیب است. نه مطمئن باشید که حرفهایتان را نگه میدارم برای بعدهمان بعدی که شما میخواهیدو امیدوارم زمان رفع کسالتتان باشد.
و...خدا حافظی میکنم از او و با حسرت از این حرفهائی که باید در دل نگه دارم تا بعد
ابوالفضل پور عرب یقینا یکی از مهمترین سوپر استارهای دهه هفتاد ایران است. او با فیلم "عروس" بهروز افخمیستاره شد اما من عادل فیلم "نرگس" رخشان بنی اعتمادش را بیشتر دوست داشتم.در سریال "مسافر" سیروس مقدم هم به خانهها آمد و از او بسیار استقبال شد. (مسافر، همان سریالی است که توانائیهای "پانته آبهرام" را به مخاطب شناساند). مخاطب عام، فیلمهای "دستهای آلوده"ساخته سامان مقدم و "غریبانه" احمد امینی را هم خیلی دوست داشتند. فیلمهائی که در هر دو، نقش مقابل پور عرب را ?هدیه تهرانی? بازی میکرد.
در سال ۱۳۷۵ "مردی شبیه باران" شد و برای این فیلم بالاخره سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مرد را گرفت.در این فیلم او نقش منصور، فرماندهای را در دفاع مقدس بازی میکند که موجی شده و حالا هم به اسارت نیروهای عراقی در آمده است.(وی قبل از آن هم دو بار برای فیلمهای عروس و نرگس کاندیدا شده بود ). دهه ۸۰گرچه با درخشش در نقشی متفاوت در فیلم "تیک" ساخته اسماعیل فلاحیپور، دوباره نگاهها را به خود جلب کرد اما به جز ?چند میگیری،گریه کنی? حضور دیگری نداشت.
سال گذشته، حضور وی در برنامه "هفت" و حرفهای جنجالیش، او را سر زبانها انداخت و چند روز بعد از آن، در بیمارستان بستری شد و رسانهها، همکاران و مسوولان و به خصوص مردم،دوباره او را به یاد آوردند. اما چرا ستاره پور عرب محبوب و پر کار دهه هفتاد، در دهه بعدی افول کرد!؟ مسلما بحرانهائی در زندگی خصوصیاش به این اتفاق دامن زده بود که به نظرم، مربوط به خود او است که من پرداختن به آن را نه ضروری میدانم ونه هرگز به خودم اجازه دخالت و واکاوی میدهم،اما موردی که به نظرم میرسد تخصصی باشد و از بعضی فیلمسازان در رابطه با ابوالفضل پور عرب و دلیل کم کاری وی هم شنیده شده بود، این است که وی دوست نداشت، نقشهای مناسب با سنش را که مرز چهل سالگی بود، بپذیرد و همچنان میخواست، جوان بیست و چند ساله قصهها باشد.شاید این مشکل به قصههای ما برگردد که معمولا حرف زیادی برای دوران میانسالی ندارند و قصههای ما "جرج کلونی" "شون پن" و "تیم رابینز" نمیخواهد.مردان میانسال ما در فیلمها،نان آور خسته خانه هستند وزنهای میانسال، مادران نگرانی که خوب آشپزی میکنند.این مورد هم موضوع قابل پرداختی است که مهم تر از آن است که حاشیه ای برای مطلبی باشد که اختصاص به یک بازیگر دارد. به هر حال...ابوالفضل پورعرب هم مثل خیلی از ستارهها بخشی از تاریخ سینمای ما در دوران خوب و پر رونق سینمای ایران یعنی دهه هفتاد است، که کارهای خوب او را به خاطر میسپاریم وبرایش آرزوی سلامت و حضورمجدد و تاثیرگذار در سینما را داریم.