خانواده "حاج مهدی" ( با بازی درخشان فرهاد اصلانی) اهل همین کوچه اند. هیچیک هم بی نام نیستند و از آن مهمتر بی هویت هم نیستند. همه قصه دارند و همه قهرمان قصه ی خودشان هستند.
علیمردانی قصه را به دست حدیثه سپرده و کلاری نیز به طبع، دوربینش را روی شانه های حدیثه گذاشته . دختری که شاید قصه ی زندگی او بی هیاهوتر از رازهائی باشد که در ادامه، از زندگی بقیه افراد خانواده حاج مهدی مومن و خوش نام محله می فهمیم.
بازی باران کوثری در این فیلم حیرت آور است و البته خوشبختانه در سی و سومین جشنواره فیلم فجر نیز به شایستگی از او قدردانی شد. باران کوثری ، حدیثه ای که با بابک (امیر آقائی) مرد میانسال و لاابالی و متاهل دوست است و بی هیچ احتیاطی از اتومبیل او در حوالی کوچه بی نام پیاده می شود و به خانه ای می رود که مادرش احترام (فرشته صدر عرفائی) به مستحباتی مثل خوابیدن در کفن میت بیشتر بها می دهد تا حال و روز دخترانش.دختر بزرگ او (ستاره پسیانی) ازدواج کرده و بچه دارد، دختر دوم حدیثه که لب پرتگاه اشتباهاتش ایستاده و دختر کوچکتر که عاشق پسر عمویش حمید (محمدرضا غفاری)
است. این خانواده در طبقه بالای خانه ی حاج مهدی زندگی می کنند و طبقه ی پائین هم فروغ (پانته آ بهرام) پسرش حمید و دختر کوچکش زندگی می کنند. خانواده ی برادر حاج مهدی که چند سالی است از دنیا رفته.
فروغ هم مثل احترام می تواند قهر مان این فیلم باشد . او با رازی که در سینه دارد.
فروغ از عشق نصیبه (ملیسا ذاکری) دختر حاج مهدی و پسرش حمید که حالا سرباز است با خبر است . چه قصه ی تلخی پشت این عشق است که پشت فروغ را می لرزاند ؟ آن شب فروغ به حمید چه گفت که حمید آشفته از خانه بیرون زد؟
این قصه چه دارد که یک لحظه ما را به عنوان مخاطب رها نمی کند؟
قصه ی خوب در فرم و محتوا ، کارگردانی خوب ، تدوین خوب، فیلمبرداری خوب ، ریتم خوب (ریتم تندی که مناسب آن است ) و بازی های بسیار خوب کاری می کند که فیلم کوچه بی نام را نبینی بلکه تماشا کنی و لذت ببری بی آنکه سیاه نمائی از چهار طرف قاب بیرون بزند.کوچه ای که می تواند در هر محله ای از شهر پیدا کنی. چه بالا و چه پائین. این کوچه بی نام هست اما بد نام نیست.
سربازی حمید افتاده است به خرم آباد. حمید آن شب از خانه بیرون زده و فردا هواپیمائی که قرار بود حمید هم مسافرش باشد ، سقوط کرده؟ اینجاست که فکر می کنیم اوج تعلیق قصه زنده بودن یا زنده نبودن حمید است اما تعلیق قصه در برملا شدن رازی است که حاج مهدی به حدیثه در سکانسی طولانی می گوید:
"حدیثه" می فهمد "حمید" برادرش است، حاج مهدی راز خود را بر ملا می کند و می گوید "در زمان جنگ که احترام "یک سال" به کما رفته بود او فروغ را صیغه کرده تا هم به احترام برسد و هم به دخترها که کوچک بودند. بعد احترام از کما بیرون می آید و فروغ صیغه را پس میزند. مدتی بعد می فهمند که فروغ حامله است و برادرش مردانگی می کند و فروغ را می گیرد و می شود پدر حمید و بعد هم خودشان صاحب فرزند دیگری می شوند.
آیا آن شب حمید فهمیده بود که دختری که سالهاست عاشقش شده، نه دختر عمو بلکه خواهر اوست؟آیا واقعا احترام چیزی نمی داند یا نمی خواهد بداند؟
قصه ی "کوچه ی بی نا" آنقدر پیرنگ و خرده پیرنگ دارد که به رغم تمام قصه گوئی هائی که در این یادداشت آمده ، باز هم هنوز قصه های نگفته ی زیادی دارد که حتی اگر آنها را هم گفته بودم باز هم روایت تصویری این فیلم چیز دیگری است . فیلمی پر از نوآوری در قالبی کلاسیک و در خور سلیقه های گوناگون که پیشنهاد می کنم دیدن آن را از دست ندهید.