چهارشنبه, 20 شهریور 1392 16:09

فیلم اونیه که حالت خوب باشه !!

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نگاهی به فیلم "پل چوبی"کاری از" مهدی کرم پور"

 فیلم پل چوپی به کارگردانی مهدی کرم پور و با حضور بازیگران مطرحی چون بهرام رادان ،مهناز افشار، هدیه تهرانی ، آتیلا پسیانی و مهران مدیری بعد از دو سال پرده نشینی به روی پرده سینما نشست و ما هم مشتاقانه به دیدنش رفتیم اما...ُ پل چوبی فیلمی است که از نظر ساخت ویژگی های قابل اعتنائی دارد.

هما گویا -فیلمبرداری خوب،میزانس مناسب ،طراحی صحنه و لباس دقیق، تدوین روان و یک دست که به فیلم کمک کرده( اگر هم نقصی هست احتمالا به مواردی از فیلم که در نسخه ی قابل پخش حذف شده مربوط می شود)،صدا و..و..بخشی از این ویژگی هاست اما متن آن بیننده را راضی نمی کند و حتی ربط دادن ناشیانه آن به سیاست روز هم به آن کمک نکرده است و قاعدتا یک متن ناقص ،کارگردانی را نیز تحت الشعاع قرار می دهد.
اجازه بدید تا مسیر را عوض کنم تا از منظر دیگری از روی "پل چوبی" بگذریم:


یک - فیلم کلاسیک "قصه عشق" با وجود یک قصه ی ساده اما کارگردانی هوشمندانه، دیالوگ ها ی خوب، موسیقی متن که ماندگارتر از فیلم شد و همچنین بازی ها ی بسیار باورپذیر، دارای دیالوگ معروفی است که در موقعیتها و سکانس های خاص و به جائی از آن وام گرفته می شود و همین هم موجب ماندگاری این دیالوگ شده است .جمله ی معروف..."عشق این است که هرگز نگی متاسفم".
در فیلم "پل چوبی" هم ما با چنین جمله ی بولد شده ای مواجهیم :"عشق این است که حالت خوب باشه"!!. اما سوال من از مهدی کرم پور این است که :"آقای کرم پور ....حال شما چطوره؟ ما که با دیدن فیلم پل چوبی خیلی حالمون خوب نشد!!عشق در این قصه چه جای محکمی داشت که بشه با آن خوب بودن یا بد بودن حالمان را محک بزنیم؟


دو - فیلم به یاد ماندنی "کازابلانکا" شاهکاری است که به زیبائی هر چه تمام تر، عشق و از خود گذشتگی از یک طرف و سیاست وحس جنگ ستیزی را از طرفی دیگر ،استادانه به چالش می کشد .اما قصه کازابلانکا کجا و قصه پل چوبی کجا! ؟موجب تعجب است وقتی که قصه ی این دو فیلم با هم قیاس می شود!فاصله ی کازابلانکا با فیلم پل چوبی دقیقا به اندازه فاصله ی موقعیت سیاسی جنگ جهانی دوم درآن فیلم و اتفاقات سیاسی سال هشتاد و هشت دراین فیلم است .


سه - سی دقیقه اول فیلم "ضیافت" مسعود کیمیائی در حقیقت آبروی این فیلم است.تحول مهم و تاریخی یک کشور، گذر زمان و سرنوشت چند دوست که مسلما موقعیت خاص یک رستوران و بازی فوق العاده صاحب ارمنی این غذاخوری به شکل بسیار موجزی به فیلم و قصه پردازی و در نهایت پیام ضیافت کمک کرده است اما آیا ا پل چوبی هم توانسته از چنین موقعیتی به خوبی استفاده کند؟


*در فیلم پل چوبی می توان کلاژی از خیلی فیلم های دیگر را هم پیدا کرد . از "پیشنهاد بی شرمانه" تا "شب یلدا" ی "کیومرثٍ پور احمد" اما ...همگی شباهت های بی شباهتی است وبیشتر ما را از این فیلم دور می کند.


امیر(بهرام رادان) مهندس جوانی است که به دلیل فعالیت های سیاسی در سال78 از تحصیل در رشته ی عمران باز مانده و حال بعد از ده سال در دوره ی انتخابات سال 88 تصمیم گرفته تا به همراه همسرش شیرین (مهناز افشار)از کشور مهاجرت کند اما مشکلات متعددی از جمله مشکلات مالی سر راه اوست. در این میان استاد سابق دانشگاه (مهران مدیری)که مرد هوسرانی است و سابق براین هم به شیرین نظر داشته به ایران برمی گردد و به این زوج پیشنهاد میدهد تا شیرین را با خود به دوبی برده و بعد کارهای امیر را هم برای رفتن درست کند . امیر در شرایطی قرار می گیرد که تسلیم این پیشنهاد میشود. شیرین می رود. تردید و پشیمانی زندگی امیر را مختل می کند و در بحبوحه ی اتفاق های بعد از انتخابات 88 ،عشق قدیمی امیر "نازلی"(هدیه تهرانی) دوباره سر راه او قرار می گیرد و ....


با همین چند سطر به عنوان معارفه ای برای فیلم پل چوبی کاملا مشخص است که پرداختن به هر یک از این شخصیت ها تا چه اندازه در قصه و تصویر مهم بوده و حتی انتخاب بازیگر ها نیز گواهی همین اهمیت است ،اما در اینجا هیچ شخصیتی(به جز تا اندازه ای امیر) حس همذات پنداری را در مخاطب حتی تحریک هم نمی کند . شخصیت ها همه پرداخت نشده و گنگ و بی هویت هستند و همین موجب شده تا نتوانیم قصه فیلم را حس کنیم .


حتی این ضعف در مورد شخصیت های غیر محوری فیلم هم صادق است . ما به هیچ عنوان خواهر امیر را تا انتها قصه نمی شناسیم و یا با چند دیالوگ تکراری و کاملا گذرا با پسری که عاشق اوست (خسرو پسیانی) آشنا نمی شویم و همین بی هویتی موجب شده تا خسرو پسر آتیلا پسیانی را که از کودکی روی صحنه ی تئاتر بوده ،یک نابازیگر ناشی ببینیم.


شخصیت"مهران مدیری" در نقش استاد دانشگاه گرچه در این فیلم تا حدودی در آمده اما دو هزار و یکمین چهره ی شخصیت "مرد هزار چهره" اوست که تغییری نکرده اما لا اقل باورش می کنیم.باور می کنیم که او برای لمس تن شیر به داخل قفس رفته است. گر چه دیالوگ های این قسمت کمی مشمئز کننده است اما به نویسنده و کارگردان می توان حق داد تا برای باور پذیری شخصیت او کمی هم ما را احساساتی و مشمئز کند
"هدیه تهرانی" که به نظر می آید با گریم فیلم "چهارشنبه سوری" اصغر فرهادی ، مستقیم به پل چوبی پرتاب شده ، اصلا فرصتی برای خودنمائی بازی های خوبش ندارد.ما هیچ حسی نسبت به نازلی و شخصیتش نداریم واز زندگی او در این ده سال چیزخاصی نمی دانیم و برای همین هم از رفتنش چندان متاسف نمیشویم


این مورد در بازی" مهناز افشار" هم صدق می کند. در حالی که او باید به قصه شکل بدهد ، در حاشیه گم شده و رنگ ندارد . حتی ما با حس او هم خیلی همدلی نداریم و اتفاقاتی که از چشم ما به قصد در قصه پنهان مانده و تعلیق فیلم محسوب می شود هم بی رمق و بی نتیجه است.
و دراین میان فقط می توان به نسبت با امیر ارتباط گرفت که "بهرام رادان"فرصتی برای بازی داشته است.


در نهایت ، به نظر می رسد که قصه ی فیلم "دانای کلی" دارد که نمی خواهد دانسته هایش را به ما بگوید .شاید این دانای کل از حرف زدن واهمه دارد چرا که بستر قصه را سیاسی می داند اما این هم به هیچ عنوان دلیل موجهی نخواهد بود و سیاست در این فیلم نقشی تزئینی دارد.
فیلم پل چوبی نه از دیدگاه روشنفکری (که این سایت، سایت روشنفکرانه ای نیست)فیلم موفقی است و نه در سینمای بدنه جایگاه دارد و نه حتی به رغم اسمش، حس نوستالژی ما را از محله ی قدیمی تهران بر می انگیزد و به نظر می رسد که زمان آن رسیده تا نام فیلمسازان "برند" یک فیلم نباشد و قاطعانه از سرمایه های فیلمسازی توقع فیلمی در اندازه ی آوازه شان داشته باشیم.

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید