«مونا زندی حقیقی» نگارش این ایده ی عالی و جسورانه را به «حمیدرضا بابابیگی» سپرده است. «بابابیگی» نیز ریتم فیلم را در طول ۹۳ دقیقه حفظ کرده و در بیشتر لحظات شخصیت هایش را در مواجهه با غرور و منیت شان قرار می دهد. منیت فریدون که نمی پذیرد همسر سابقش که در بدترین زمان ممکن (حداقل به زعم خودش) رهایش کرده و دوستش که در حقش خائن بوده حالا در نقش فرشته نجات برایش ظاهر شوند.
بعد نوبت رضا است. مردی که غرور و غیرتش اجازه ی حضور معشوقه سابق همسرش را به او نمی دهد و عصبانی اش می کند. حتی اگر زبانا این حضور را پذیرفته باشد، وقتی این غرور در برابر قضاوت دیگران قرار می گیرد (که مطمئنا حضور یک «من» در یک جمع شکل می گیرد) طغیان می کند و به دنبال بهانه برای عصبانیت می گردد. غرور و منیتی که یک بار دیگر و زمانی که متوجه می شود شکوه بازی "تخته نرد"را خوب بلد بوده و آن را پنهان کرده است، سر باز می کند و در زمانی که عکس سه در چهار شکوه را در کیف فریدون می بیند به اوجمی رسد. البته این بار منیت و غرورش در شکل تملک به معشوق عریان می شود و می خواهد که معشوق فقط متعلق به او باشد.
فیلم «بنفشه آفریقایی» قصد ندارد این غرایز را با داد و هوار به مخاطب نشان دهد و بیشتر قصد دارد تا آنها را در کنار ضعف های آدمی و عطوفت انسانی به چالش بکشد. برای نمونه فریدون با از دست دادن اختیار ادرارش، خود را در موقعیت ضعف و ناتوانی کامل می بیند و از بار منیت ش کاسته می شود. موقعیت و سکانسی بسیار هوشمندانه در فیلم که در ادامه با سوزاندن لباسهای فریدون توسط رضا بار بیشتری می گیرد و می توان آن را به منزله ی استعاره ای برای گذر و فراموش کردن گذشته و از بین بردن اتفاقات قبلی در نظر آورد.
در سوی دیگر، غرور رضا با عطوفت و عشق شکوه و البته شناختش نسبت به او، فروکش می کند. شکوه که در موقعیت های مختلف به رضا نشان می دهد که می توان با منطق درست و به دور از منیت به مسائل نگاه کرد. اینکه می توان محبت و دوست داشتن را جدا از مالکیت دید و.... به قول خودش " همه چیز جای خودش را دارد".
علاوه بر ایده ای بکر و قابل تامل، «بنفشه آفریقایی» در ساخت نیز فیلم موفقی است که موسیقی متن فوق العاده "پیمان یزدانیان" ، سراسر فیلم را دلپذیر می کند. و از طرفی بازی های بازیگران کهنه کار که هرچند در نقشهای تکراری می بینمشان، اما تکرارشان نیز لذتبخش است. کارگردانی «مونا زندی» نیز خوب بوده و شاعرانگی خاصی در موقعیتها و میزانسن ایجاد شده که تاثیر بازی با رنگها، کاملا قابل لمس است.
البته فیلم ایراد های زیاد هم دارد و فیلمنامه نمی تواند ایده ی اولیه را کامل جا بیندازد و مخاطب به هیچ عنوان به گذشته ی کامل بین سه نفر آگاهی پیدا نمی کند تا جایی که دلیل رفتار بچه های شکوه با مادرشان، همانقدر که برای او مشخص نیست، برای مخاطب نیز قابل لمس نمی باشد. ضمن اینکه می توان به پرداخت کم رمق شخصیت ها نیز ایراد گرفت که تغییرات رفتاری رضا و فریدون نسبت به شکوه جا نمی افتد و نمی دانیم که چرا فریدون هوس ازدواج دوباره می کند و یا چرا مهربانی رضا نسبت به شکوه بیشتر می شود. ایراداتی که شاید خط قرمزها دست و پای کارگردان را بسته باشد اما اگر رفع میشد و شیوه ی روایت فیلم تغییر می کرد، می توانست این فیلم را به یکی از بهترینهای چند سال اخیر تبدیل کند.
در یک جمع بندی «بنفشه آفریقایی » که در سال ۹۶ و در سی و هفتمین دوره جشنواره فجر به نمایش درآمده و چند روزی است که به صورت آنلاین اکران می شود، فیلم خوب و قابل دفاعی است که یک ایده متفاوت و جسورانه را در یک فضای شاعرانه به مخاطب ارائه می کند. فضایی که متفاوت تر از حال و هوای پرتنش این روزهای سینمای جدی کشورمان است.