و این، آن حقیقتی نیست که در تیتراژ، هر بار تکرار میشود و قرار است در بطنِ آن واقعیتها زاده شوند. یک خشونت فانتزی مشمئز کننده که نمیتوانیم از دیدن آن چشمپوشی کنیم اما در انتهای هر قسمت حالمان خوب نیست.
در قسمت چهارم سریال قورباغه که بهانهی نوشتن این چند خط شد، برگشتن به سال قطعنامه و جنگ و مصائب آن، به اندازهای هوشمندانه ، معترض و قوی بود که به وجد آمدم؛ درست مثل شوخی تلخ خمپارهای که عمل نکرد اما پای زن قطع شد و حالا یک جانباز جنگی محسوب میشد.
هومن سیدی حرفهای زیادی برای گفتن دارد اما انگار که این ذهن آشفته به اندازهای مملو از ناخوشنودی است که نمیگذارد از توانمندیهایش لذت ببریم و نمیدانم خودِ او تا چه اندازه با قورباغههایش به یک حس خوب میرسد. درست مثل زاویهای که با شهرک اکباتان دارد و از آن یک هارلم میسازد و من که ساکنِ این شهرکم بارها در دل به او میگویم که مگر چقدر خاطرهی تلخ از این شهرک دارید هم شهرکی قدیمی؟ چقدر از جایی که خلافکار دارد، معتاد دارد، جوان مستعد دارد، زغال خوب و رفیق بد دارد و در کنارش بسیار ساکنینِ صاحب نامِ فرهنگی و هنری هم دارد بیزارید که اینطور همهی نفرتتان را یکجا روی اکباتان بالا میآورید. روی تک تک سنگفرشهایش.
شکی نیست که شهرک اکباتان لوکیشن مناسبی برای پرواز ذهن سیدی در قاب تصویر بوده و هست اما نه تا این اندازه غیر واقعی و حتما میشد با تلفیق چند لوکیشن، فضای تازهای ساخت نه یک اوتوپیا برای پایتخت، بلکه نگاهی اینجا و حتی به گوشهای از دنیا. یک لوکیشن تهران شمول با دردهای جامعهی شهرنشین و تلنگری به معضلات اجتماعی ما، اما اغراق شده.
سریال قورباغه در نگاه من سریال سهل و ممتنع شدهای است که پارادوکسی از لذت و نفرت در من بهوجود میآورد که هر بار به خودم میگویم که قرار نیست قسمتهای بعدی را ببینم و باز هر دوشنبه کنجکاوانه دنبالش میکنم و این برای من خطرناک نیست، اما نمی دانم چه تاثیری روی "جوکرهای عاصی" و زخم خوردهی نوجوان و جوانی دارد که بیتوجه به محدودیت سنیِ تماشای این سریال، دنبالش میکنند. سریالی که هنوز بازیگران زنِ آن وارد نشدند، هنوز «نوید محمدزاده» خاصی ندیدیم (به جز سکانسهایی که بیشتر مرهون گریم متفاوتش در زمان گذشته است)، «صابر ابر» خوبی دارد و بازیگران مکملی که با حضورشان شگفتزدهمان میکنند. بازیگرانی که در هر قسمت وارد میشوند، ستارهی آن قسمت میشوند و در اوج، چوب این دوی امدادی را به بازیگر دیگری میسپارند. از «شهروز دل افکار» که پیش از این، او را در تئاتر تحسین کرده بودم تا «هادی تسلیمی» که نمیشناختمش اما به نظرم میتوانست پیش از به دنیا آمدنش، چهل و چند سال پیش در کنار «بهروز وثوقی» "سید" گوزنها بنشیند، هم پالکی او شود و کم هم نیاورد و این قسمت هم داماد شمالی که به یاد دختر عمویش، ترانهی فولکلور گیلکی میخواند.
و البته درقسمت چهارم، اوج قدرت فیلمنامه را در استعارهای دیدم که به واسطهی موتور و صندوق عقب پورشه و فولکس با زندگی و کارآکترها به تصویر کشیده شده است. ماشینهایی که در آن قرار گرفتن موتور و صندوق جا به جا شده است و ما گاهی کاپوت را اشتباه بالا میزنیم وعصبانی میشویم. گاهی فراموش میکنیم که میتواند یک فرد متفاوت از دیگران باشد و حتی متمایز و فقط ایراد اینجاست که ما قلقش را بلد نیستیم، او ممتاز است و ممتاز بودن مرز بین نخبگی و تبهکاری.
قورباغهی هومن سیدی که تا به اینجا به نظر میرسد از لا به لای سکانسهای سرخپوست نیما جاویدی جهیده و وارد تک قابی از هومن سیدی شده و در آینده حتما با دلیل انتخاب او به عنوان نقش اول یک قصه آشنا خواهیم شد؛ داستان دو هم کلاسی و هم محلهای نخبه با استعدادی درخشان است که به دو تبهکار و آدمکش بدل شدهاند.
داستان این دو (صابر ابر و نوید محمدزاده) را در قسمتهای بعدی و با فلاش بکهای به جایِ هومن سیدی خواهیم دید و با نریشنهای صابر ابر خواهیم شنید.
دیگر بازیگران اصلی قورباغه فرشته حسینی و سحر دولتشاهی هستند که منتظر نقش آفرینی این دو بازیگر خوب نیز هستیم.