با معرفی و نگاهی به این فیلمها همراهمان باشید.
معکوس
فیلمی که میتوان به آن توجه کرد. اولین تجربهی فیلمسازی پولاد کیمیایی فضای متفاوتی دارد و دیالوگهای خوبی.
رد پای مسعود کیمیایی در فیلم پیداست؛ رد پایی که بیشتر به ادی دین شبیه است تا تقلید.
فیلم، داستان سالار (با بازی بابک حمیدیان) را روایت میکند که طی تصادفی همسر خود را از دست میدهد و به عنوان راننده مقصر شناخته میشود و بعد از محکومیت باید دیهی همسرش را به خانوادهی او پرداخت کند تا بتواند فرزند کوچکش را ببیند. سالار، رفیقی به نام سیامک (با بازی شهرام حقیقت دوست) دارد که گذشتهای تلخ دارد، اما زندگی امروزش به تلخی سالار نیست. در یک محل اسقاط ماشین کار و زندگی میکند و طنز بامزهای هم دارد. سالار، گذشتهی پر گرهی دارد؛ پدری که پیش از به دنیا آمدنش او و مادرش را ترک کرده، مردی که برای او پدری کرده( با بازی درخشان اکبر زنجانپور که بعد از ۱۵ سال، هنرنماییاش بر پردهی نقرهای از نو شیفتهمان کرده است و این اتفاق را مدیون پولاد کیمیایی هستیم.)
در ادامهی داستان میبینیم که برای تامین پول دیه، رضا دردشتی ( اکبر زنجانپور) که حکم پدر را برای سالار داشته و گاراژی برای تعمیر ماشینهای آنتیک دارد؛ به مردی به نام پیمان با بازی علیرضا کمالی رو میآورد که آدم بیغشی نیست و در گذشته آسیبهای بسیاری به رضا وارد کرده است. پیمان، پیشنهاد یک رِیس( مسابقه ماشینرانی) میدهد، مسابقهای که نتیجهاش یا نجات بخش است یا همه چیز را به درون خود خواهد کشید؛ هم گاراژ رضا دردشتی را هم ماشین آنتیک محبوبش را و هم...
البته که بازی به گونهای دیگر پیش خواهد رفت.
دیالوگهای معکوس گاهی طولانی شده و ریتم از ضرب میافتد. گریم و راکوردهایش حفظ نمیشود و در بعضی از قسمتها، یک در میان سر از کلیشه درمیآورد. بازیها اما بینقص است و انصافاً پولاد کیمیایی دیالوگهای خوبی هم برای شخصیتهایش نوشته است. سطوحی از اکشن نیز در معکوس قابل لمس است. فیلم، لوکیشنهای فوق العادهای دارد به خصوص گاراژ یا همان کارخانهی متروکه آقا رضا دردشتی. در مجموع پولاد کیمیایی با معکوس نشان داده که سینما را میشناسد و در مکتب پدری چون مسعود کیمیایی آن را آموخته است.
سال دوم دانشکدهی من
فیلمی که در همان ابتدای راهِ نزدیک شدن به آثاری چون "من ترانه پانزده سال دارم" و "دختری با کفشهای کتانی" درمیمانَد؛ هم از منظر سوژه و هم از منظر کشش در پرداخت و اجرا.
رسول صدرعاملی که در پرداختن به مسائل دختران جوان اتفاقهای فوقالعادهای را در سینمای ایران رقم زده، به نظر میرسد اینبار نتوانسته آن موفقیتها را تکرار کند.
و اما داستان فیلم: دو دختر جوان که همکلاسی دانشگاه و دوستهای نزدیک یکدیگر هستند در سفری از طرف دانشگاه به اصفهان با هم همسفر میشوند. مهتاب با منصور( با بازی بابک حمیدیان) که وضع مالی متوسطی دارد و با یکدیگر نسبت فامیلی هم دارند به قصد ازدواج در ارتباط است. آوا هم که مدتیست به صورت خودسرانه داروهایی مصرف میکند در ارتباطش با علی( با بازی پدرام شریفی) که از خانوادهای سنتی، اصیل و متمول است، دچار مشکلاتی شده است. در روز اول سفر، زمانی که مهتاب بیرون از اتاق مهمانسراست، آوا دچار سرگیجه شده در دستشویی به زمین میخورد و به کما میرود. علی که از طریق مهتاب از وقوع این حادثه باخبر میشود به اصفهان میآید و رابطهی علی و مهتاب شکلی سوال برانگیز به خود میگیرد.
هر دو دختر جوان و نابازیگر فیلم به خوبی از پس ایفای نقشهایشان برآمدهاند و قطعاً امتیازِ گروه بازیگران "سال دوم دانشکدهی من" امتیاز بالاییست. اما روند پیشرفت قصه، کند است. سکانسهای غیر موثر و تکراری در آن، مثل رفتن مهتاب به خانهی آوا و طی کردن مسیر حیاط، چند بار دوره میشود و فیلم، با این که مفاهیم ارزشمندی چون اعتماد و وفاداری و غریزههای انسانی را در دل خود نهان دارد؛ در انتقالِ تمام و کمال آن الکن میماند.
غلامرضا تختی
یک اثرِ در اصطلاح، بیگ پروداکشنِ تمام و عیار. پرواضح است که سکانسهای باسازیِ سالهای زندگیِ تختی پر زحمت بوده و پرداختن به سی و هفت سال از زندگی او در مجالی کوتاه، نیز.
فیلم، به کلاسیکهای هالیوودی تنه میزند، هر چند در مسیر از آنها جا میماند. "تختی" با کودکیِ پر رنجِ غلامرضا آغاز میشود، سپس با ناامیدیهایش در ابتدای راهِ جهان پهلوان تختی شدن ادامه میدهد، تا زمانی که تختی تختی میشود؛ مردی که سراپا قهرمانی و پهلوانی بود و بیش از همه دستگیر مردم.
قصه به پیش میرود تا وقتی که تختی از کشتی کناره میگیرد، ورودش به ورزشگاهها ممنوع میشود، حکم مربیگریاش را لغو میکنند و حقوق بازوبندیاش را هم.
مصائب، سختیها و حاشیههای بسیاری او را در این همراهی میکنند و ما با تختی هستیم تا اتاقش در هتل آتلانتیک و در نهایت مرگِ خودخواستهاش به زعم سازندگان فیلم.
مروری سریع، با تمرکز بر سجایای اخلاقی و رفتاری جهان پهلوان تختی، بدونِ ورود به جزئیاتی نادانسته از زندگی تختی یا راز گشایی از مسائلی که به او مربوط بود. گریمهای این فیلم بسیار سنگین است و این سنگینی، گویا خود به آسیب تبدیل شدهاست؛ حجم سنگینی از پروتز و فوم، از چهرهی بازیگر اصلی، یک صورتک شمعی ساخته که کمتر حرکتی در آن دیده میشود و اگر آن لبخند پیوسته را از صورتش بردارید؛ ای بسا ترسناک هم به نظر بیاید. این نکته در موردِ گریم مادر تختی نیز عجیب توی ذوق میزند. سینک نبودنِ صدای دوبلور با کلام تختی در بسیاری از صحنههای فیلم پیداست که این خود به تنهایی ضعف بزرگیست. تختی، فیلم مهم، ارزشمند و محترمیست، اما بهتر است آن را یک اتوبیوگرافی ساده و از نظر فنی با کیفیت بدانیم تا روایتی که در سینما و تصویر نیاز به خرده پیرنگ و تعلیق و واکاوی دارد.