کاظم مدتی است به روستای خود برگشته، جایی که او را آتابای می نامند و آتابای می دانند. دست خالی هم نیست. حالا روستای زیبا و بکر او در حوالی شهر خوی محل گردشگری شده است برای توریست های داخلی و خارجی و رونقی به آنجا داده که همه اهالی راضی به نظر می رسند.
در تمام طول فیلم ما به درستی آتابای را نمی شناسیم و این دلیل ضعف فیلمنامه نیست چرا که خود کاظم هم چندان با آتابای آشنا نیست و نمی داند از زندگی چه خواسته، چه می خواهد و چه نگاهی به آینده دارد. به گذشته که می نگرد پر از تلخی است و افسوس. تلخی هایی که از آن رهایی ندارد.
خواهرش سالها پیش و بعد از یک ازدواج اجباری خودسوزی کرده و حالا باغی که در آن زندگی می کرده و در همانجا خود را به آتش کشیده شده را دامادشان پرویز فروخته است، آن هم به یک مرد پولدار تهرانی و دخترانش و آتابای تاب این اتفاق را ندارد. راستی آتابای تا چه اندازه خودش را در مرگ خواهر مقصر می داند؟
جزئیات لکه به لکه به قصه افزوده می شود اما با ریتمی کند که گاه مخاطب را بی طاقت می کند اما دلزده هرگز، چرا که آتابای فیلم خوبی است و بیشتر از خوبی، متفاوت است.
شخصیت های مکمل در قصه ی آتابای هر کدام قصه ای به اندازه ی طرح یک فیلمنامه دارند و هر یک می توانند در نگاهی دیگر نقش اولی برای یک فیلم باشند و آتابای را در کنار خود ببینند. مثل شخصیت "آیدین" با بازی بسیار خوب "دانیال نوربخش" که جایگاه خاصی در فیلم آتابای دارد و چه بده بستان خوبی میان او و هادی حجازی فر در این فیلم است.
و البته شخصیت یحیی (با بازی مثل همیشه خوب جواد عزتی) که چقدر رفاقت این دو را دوست داریم و چه بیشتر ناراضی می شویم از اینکه رحیم به یکباره از فیلم کمرنگ و حذف می شود. رحیمی که میزانسن مراسم عزاداری همسرش را از پیش در ذهن ساخته بوده و دیالوگ ها را حفظ کرده. بخصوص اینکه قرار است با آتابای بروند گوشه ای و یک سیگار دود کنند.
بله... هنوز هم می شود مثل بچگی ها تایری را آتش زد و به چرخیدن و پایین رفتن آن از تپه ها و شعله ور شدن آتش خیره شد و خاطرات را مرور کرد. شاید در بچگی رویاها مرور می شدند و اینک رویاهای از دست رفته و سرنوشتی که نمی شود پیش بینی کرد و مثل مراسم ختم صحنه هایش را چید.
شخصیت سیما با بازی خوب "سحر دولتشاهی" نیز گرچه کوتاه است اما به نوعی به قصه ی آتابای جان می دهد ونمی توانیم به راحتی از کنارش بگذریم.
آتابای از طرفی دیگر در سپردن موسیقی به یک کاردان برگ برنده ای رو می کند تا از تصاویر زیبا نیز لذت دو چندان ببریم و همه چیز تاثیری نهایی روی ما داشته باشد. استاد حسین علیزاده یعنی گوش کن و لذت ببر.
آخرین ساخته ی نیکی کریمی، هر چه به پایان نزدیکتر می شود، در پایانبندی مرددتر است اما اینکه برای پایان آن چه باید می شد تا مخاطب راضی شود هم سوال سختی است. شاید قصه ی آتابای مثل یک زندگی نمی خواست چندان به پایان بیاندیشد.
"نیکی کریمی" سوپراستار شدن را به راحتی به دست آورد، با فیلم "عروس" و یک شبه به اوج رسیدن را، اما در مورد کارگردانی اینطور نبود. او برای اثبات خودش در مقام یک فیلمسازچهاربار جنگید تا در بار پنجم فیلمی بسازد که کم کم مخاطبین و منتقدین سینما باورش کنند و از این به بعد با اعتماد بیشتری فیلم هایش را ببینند و البته در گوشه گوشه ی فیلم آتابای حضور "هادی حجازی فر" حس می شود. آتابای فیلمی با زبان ترکی (آذری) و بخش اندکی فارسی که برای لذت بردن از آن لزوما نباید ترک بود.
هادی حجازی فر که او نیز گر چه مدتها بازیگری کرده بود اما یک شبه با "ایستاده در غبار" سوپراستار شد، در سال های اخیر کم کم بازیگریش با بعضی انتخاب های نادرست داشت متزلزل می شد که خوشبختانه در نقش آتابای یکی از بهترین بازی های سال های اخیر سینمای ایران را به تصویر کشیده است. وی علاوه بر بازی در نقش آتابای فیلمنامه آن را نیز نوشته و از آنجا که خود اهل همین خطه است در باورپذیری قصه اش بسیار موثر بوده است.
پیشنهاد می کنیم که دیدن این فیلم خوب را از دست ندهید.