درفیلم "اروند" قرار نیست ارزش های دفاع مقدس در گوش مخاطب فریاد بزند. قرار نیست سیلی جنگ و خون و وحشت بر صورت مخاطب کوفته شود. در این فیلم فقط برگی از تاریخ هشت سال جنگ تحمیلی را مرور می کنیم. برگی که با روح و جانمان سر و کار دارد .برگی که بازخوانی اش مو به تنمان راست می کند و فارغ از هر عقیده و عقده ای ما را بیش و پیش از هر چیزی به خاطر "انسان" به تماشا و تحسین بر می انگیزد.
اروند اولین فیلمی ست که قصه ی غواصان دست بسته ی ما را روایت می کند. داستان 175 شهیدی که سال گذشته اجسادشان با دستان بسته پیدا شد .جوانانی که نه فقط به رسم جنگ و به خاطر جراحت های جسمیشان بلکه برخی با بدن هایی سالم و به رسم شقاوت توسط رژیم بعثی زنده به گور شدند.
حالا از "پوریا آذربایجانی" فیلمی به روی پرده رفته که ادای دین و احترام تمام قد سینماست به آن ها و تمام شهیدان نبردی هشت ساله و دفاع از هر آنچه معنای ارزش و غیرت را برایمان دارد و محترم است. البته اگر قدر بدانیم تا این "اروند" بهتر دیده شود.
این فیلم پر است از نقاط درخشان که سعی می کنم بی آنکه لذت تماشای آن را در سینما بگیرم گوشه هایی اش را با شما در میان بگذارم. مهم ترین آن بازی های بسیار درونی و تاثیرگزار بازیگرانیست که به ایفای نقش پرداخته اند. "سعید آقاخانی " در لحظه به لحظه ی حضورش در اروند از آن حالت افتان و خیزان راه رفتنش گرفته تا بغض هایی که هنگام حرف زدن به گلویش می چسبد و چشمانش را تر می کند، ثانیه ای شما را تنها نمی گذارد و شما را از دنبالش کردنش وا نمی دارد تا جائی که از همان دقایق ابتدایی با ریتم کند فیلم می خواهیم به او نزدیک شویم، می خواهیم بیشتر حرف بزند، بیشتر بشناسیمش .
اما... یونس اروند(سعید آقاخانی) که جانباز بازمانده ای از عملیات کربلای 4 است راوی داستان دیگریست داستان همرزمان خود؛ هم رزمانی که بعد از گذشت سی سال هنوز هم از یافتن و بازگشتشان نا امید نشده است. ما یونس را بی هیچ حرفی بی هیچ شعار و بیانیه ای باور می کنیم. حتی زمانی که در ماشین نشسته و چند جوان درماشین بغلی آهنگی از امیر تتلو را می شنوند و می خوانند و او شیشه ی ماشین را بالا می کشد در حالی که فرزندش که یک توانیاب ذهنیست زمزمه می کند که «خونه خوبه مامانم امیده / خونه خوبه بوی مامانمو می ده» و بعد هم می گوید که این عمو تتله!
یونس سکوت می کند و ما باز هم او را دوست داریم. مثل یونسی که در دل ماهی زندانی شده بود.
"حسین سلیمانی" که نقش جوانی های یونس در این فیلم را بازی می کند به ظن من و به اعتقاد خودش بهترین بازی کارنامه ی کاری خود را ارائه کرده است. لحظه ای که مجروح شده و در گوشه ای از اروند رود شاهد بستن دست های همرزمان خود است زمزمه های ضجه واری می زند که حال و حسش چون دانه ای در جان مخاطب فرو می رود، جوانه می زند و سبز می شود.
"مهرداد صدیقیان" در این فیلم اما چیز دیگریست با تصویری متفاوت که هیچ گاه چنین عمیق و ریشه دار به چشمان مخاطب نیامده است. جوان برومندی که جنگ را بلد شده و از خودگذشتگی و ایثار را. در صورتش، در زبان بدنش، در نگاهش و از همه مهم تر در کلام و گفتارش تا جائی که می توانید با چشم بر هم زدنی عاشقش شوید، آن زمان که یونس مجروح شده را به عقب کشیدن وادار می کند و با بوسه ای بر پیشانی اش بی واهمه به قلب حادثه هجوم می برد. درخشان ترین قسمت حضور او در اروند مکالمه اش با یونس امروز است در جمله هایی که میان آنان رد و بدل می شود ولی نه به همین سادگی که من از آن می نویسم . گفت و گویی میان دو منتظر؛ یکی در انتظار یابیده شدن و دیگری در انتظار یافتن...
فیلم برداری فیلم اروند از نکات قابل توجه و تامل آن است .از آن فیلم برداری هایی که شما حضور دوربین را حس نمی کنید. انگار این چشمان شماست که شاهد وقایع فیلم است. صدابرداری که به طرز عجیبی این روزها در بسیاری از فیلم های درخشان با کاستی های قابل توجهی صورت می گیرد به درستی تمام وظیفه خود را در این فیلم انجام داده است.
و اما نویسندگی و کارگردانی اثر که بر عهده ی پوریا آذربایجانی جوان است، کاری که اگر از ریتم افتادن های گهگاه فیلم بگذریم بی شک درخشان ترین اثر وی و یکی از کارهای ماندگار درژانر دفاع مقدس سینمای ایران است.
در اروند شاهد صحنه هاو لحظاتی هستیم که در پس آن گفته ها و نا گفته های بسیاریست.
به زمان عملیات که برمی گردیم یکی از همرزمان یونس را می بینیم که پیش از آغاز عملیات گربه ای باردار را بغل گرفته و با زبان آذری با یونس حرف می زند و می خواهد جایی امن برای زایمانش پیدا کند و یونس که آذری نمی داند سرگردان از این سو به آن سو به دنبالش می رود در ادامه دیگر گربه را نمی بینیم ولی بعد از گذشت سال ها، زمانی که یونس با گروه تفحص همراه می شود، ماشین جنگی قدیمی ای را می بیند به داخل آن می رود و گربه های تازه متولد شده ی گرسنه ای را در آن می یابد. حالا جنگ تمام شده و دست سربازی عراقی برای دادن ظرفی شیر به سوی یونس دراز می شود. بله جنگ تمام شده و بچه گربه های بی مادر از سر انگشتان یونس سیراب می شوند. در عمق حضور گربه ها به عنوان نشانی از نقشه ی ایران زمین رازی نهفته است که مخاطب آگاه فیلم در لحظه آن را در می یابد.
این فیلم هم مانند بسیاری از فیلم های شاخص و تحسین شده خالی از عیب نیست ولی تماشایش بدون ذره ای تردید هدیه ای شایسته به روح انسان مدرن امروزیست. هدیه ای به ارزش ها به اخلاق و ایثار. هدیه ای که ذوقش چشمانتان را بارانی می کند، قلبتان را صیقل می دهد و ذهنتان را به تفکری دوباره و دوباره به آن چه در آن دوران بر مردمان این سرزمین گذشته وا می دارد.
خلاصه ی فیلم: یونس جانباز اعصاب و روان دفاع مقدس، حالا بیست و هفت سال پس از پایان جنگ هنوز هم با خاطره ی هم رزمانش روزگار می گذارند. همراه شدن او با یک گروه تفحص اما اتفاقات تازه ای را در این جریان سیال ذهن وارد می کند.
عوامل فیلم:
نویسنده و کارگردان:پوریا آذربایجانی
تهيه کننده:مهدی داوری
جانشین تهیه کننده: علی باذل و مهدی معزی
بازيگران:سعید آقاخانی، طناز طباطبایی، پانته آ پناهیها،مهرداد صدیقیان، امید روحانی، حسین سلیمانی و کاظم سیاحی
ساير عوامل:مدیرفیلمبرداری: مرتضی غفوری/ تدوین: امیر ادیب پرور/ صدابردار: محمودخرسند/ طراح صحنه و لباس: مهدی موسوی/ آهنگساز: کارن همایونفر/ طراح گریم: کامران خلج/ جلوه های ویژه میدانی: محمدرضاشرف الدین/ جلوه های ویژه کامپیوتری: امیرسحرخیز/ منشی صحنه: جمشیدخندان/ گروه کارگردانی: پانته آ حسینی /مهدی سلیمانی منصور/ سعیدروشن/ مدیرتدارکات: سهراب دادگستر/ عکس: موناسرتوه/ مدیر تبلیغات: میثم میرزایی/ روابط عمومی: محمدصادق شایسته/ مجری طرح و مدیرتولید: پیمان جعفری