دیروز که "شیشلیک" را دیدم از میانه اش نگران هاشم و احمد شدم و هنوز هم نگرانشانم. نگران هاشم ها و احمدها و مارال های معصوم که لابه لای ازدحام شهر، زمین و زمان را چنگ می زنند برای یک لقمه؛ نه شیشلیک، که هر آنچه که جلوی ضعف رفتن معده خالیشان را بگیرد؛ مانده ام. شاید متهمم کنید به جو گیری یا احساساتی بودن اما اینکه دلت پیش نقش های یک فیلم بماند، نشانه درجه یک بودن نویسنده آن است و اینکه آدمهایی را ساخته که مثل ما و در کنار ما نفس می کشند. زمینی اند.
شیشلیک را با فاصله چند روزه از منتقدان تهرانی تماشا کردم. هجمه بی امان آنان شاید مصرم کرد به دیدن این فیلم. فیلمی که به نظرم باید سرمشق کمدی سازهای سینمای کشور باشد. یک کمدی سیاه با طنزی تلخ و گزنده. یک کمدی که قرار نیست به هر شکلی بخنداند. یک کمدی که دغدغه دارد و مثل بسیاری از کمدی- هجوهای بی سروپا و مبتذل که اتفاقا رکوردهای فروش گیشه را هم می شکنند، سردرگم نیست. امیرمهدی ژوله که از دوران هفته نامه چلچراغ او را دنبال می کنم؛ میدانسته از نوشته اش چه می خواهد و باید مثل همیشه بپذیرد که پای لرز خربزه ای که خورده بنشیند. او یک کمدی سرپا با شخصیت پردازی درست و حسابی نوشته و در فیلمنامه اش نقاط طلایی نیز دیده می شود. پیشنهاد می کنم صحنه اعتراف پدر بزرگ (جمشید هاشم پور) نزد پسرش هاشم (رضا عطاران) و قصه آناناس ها را از دست ندهید.
ژوله کمدیی نوشته که گهگاه اشک به چشم می آورد. اصلا به امید قهقهه زدن به سینما نروید. فیلمی که نویسنده اش توانسته المان ها را به بازی بگیرد و البته شاید اگر کارگردانش هر کسی جز "محمدحسین مهدویان" بود شانسی برای نمایش نداشت.
شیشلیک به جز فیلمنامه خوب و ایده ای جذاب یک عنصر ویژه دیگر را هم در خود دارد. یک پژمان جمشیدی متفاوت و بی نظیر. پژمانی که بخش عاطفی قصه را پیش می برد. بخش کمدی را بر عهده "عطاران" و "ژاله صامتی" می گذارد و در قامت یک یاغی به تمام معنا خروج می کند تا جماعتی را بیدار کرده دنبال خود به سوی آینده ای آزاده تر بکشاند.
اگر یکبار به تماشای فیلم بنشینید خیلی چیزها دستگیرتان می شود. دلیل حمله ها و دلیل اینکه چرا من هنوز هم پس از گذشت ساعتها از پایان فیلم نگران آینده ای هستم که در خم کوچه ای تاریک به انتظار هاشم و احمد و خانواده شان کمین کرده است.
*روزنامه نگار/ فیلمنامه نویس