پنج شنبه, 08 تیر 1396 20:17

وقتی خالق "نفس" از "رگ خواب" می گوید / تجربه تنهایی مینا

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
وقتی خالق "نفس" از "رگ خواب" می گوید / تجربه تنهایی مینا وقتی خالق "نفس" از "رگ خواب" می گوید / تجربه تنهایی مینا

سی و یک نما- نرگس آبیار کارگردان فیلم سینمایی «نفس» در یادداشتی از فیلم سینمایی عاشقانه «رگ خواب» حمایت کرد.


نرگس آبیار در این یادداشت نوشت:

«رگ خواب» روایت اول شخص است و دقیق و معین تا پایان به آن وفادار می ماند، تخطی نمی کند و فراز و نشیب مسیر یک رابطه ی عاشقانه را از ابتدا تا انتها پیش می رود و جهان ناب زنانه ای را خلق می کند که بی نظیر نباشد کم نظیر است، از خواب تا بیداری. از خیال تا واقعیت، از اعتماد و وابستگی تا فروپاشی و خودویرانگری، از وابستگی تا رهایی، روایت اول شخص لازمه ی چنین مسیری است، طیفِ عواطف مینا چنین جنس روایتی می طلبد.

تنهایی های او، واگویه هایش خطاب به پدر مرده، خوش خیالی و معصومیت کودکانه اش، بی دست و پایی و سربه هوا بودنش، اشتیاق و میل معصومانه اش به سیر و سفر، گریه هایش، خنده هایش، خوشی و ناخوشی هایش برای مخاطب چیزی شبیه به تجربه ی زیستی از کار در می آید بی آنکه تجربه کرده باشد. می خواهم مرور کنم لحظه های تنهایی مینا را که وجود این لحظه ها به تنهایی یک فیلم کاردرست را تضمین می کند:
لحظه ای که سرک می کشد تا دزدانه از دریچه ی کوچک اتاق به هنرآموز و مدرس ویولون نگاه کند.
مشقت و تلاش اش برای تدارک و چیدن یک میز شام مجلل تا مثلا در نگاه مادرکامران، زنی کدبانو و خوش سلیقه به نظر بیاید.
می نشیند کف اتاقی که پوشیده از خاک و خاکروبه ی گربه است و باقی مانده ی قوطی کنسرو تن ماهی را می خورد.
دندان عاریه را از خاکروبه می جورد ، آن را زیر شیر آب می گیرد و می شوید و در ردیف دندانهایش جا می دهد و با آن ور می رود و جلوی آینه به خودش بد و بیراه می گوید.

خوش خوابی و به خواب رفتن های ناگهانی و خرخر خفیف او که گویی تنها چاره و خوددرمانی اوست در برابر اوضاع مشقت بارش.

یا لحظه های تنهایی او در مواجه با طوفانی که تمام شهر را برداشته و اجرای هولناک آن بدل می شود به استعاره ای از درون خود مینا و گویی بحران عاطفی خود اوست که طوفان ویرانگری در سطح شهر به پا کرده است.
لحظه ای که در دستشویی فرودگاه از بهت واقعیت مبهوت و درمانده است.

یا آنجا که سوار بر اتومبیل کامران جاده ی شمال را پیش می رود و اتومبیلی که آرم نشنال جئوگرافیک را با خود دارد و همین آرم فیک و قلابی شدت اشتیاق سفر را در این زن تنها و بی پناه، نمایان می کند، زنی که آستانه و شعاع سیاحتش نه تور اروپا و آفریقا و ...، که همین شمال کشور خودمان است که آن هم با توقف پلیس نیمه تمام می ماند، گویی تنهایی یک زن خود به تنهایی مصداق جرم است.

خودویرانگری و کوبیدن سرش به شیشه ی اتومبیلِ مردی که حالا پیداست قرار نیست او را به هیچ مقصدی برساند و اسباب تحقق آمال و آرزوهای معصومانه اش باشد.

همین ها کفایت نمی کند که یک فیلم دیدنی باشد و به دیدنش بیارزد؟

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید