بسیاری از مورخان سینمایی، معتقدند که بسیاری از آثار سینمایی بزرگی که از این دوران برآمدهاند، در شرایطی منضبط ساخته شدهاند، و فیلمهای این دوره جزو فیلمهای بسیار منظم محسوب میشوند. امّا یکی از دلایلی که ساخت این قبیل فیلمها را ممکن میکرد این بود که با ساخت بسیاری از این فیلمها، هیچ تهیه کننده و سرمایه گزاری ناچار به تحمل یک ضربه و فشار بزرگ نبود. بعنوان یک نمونه از این قبیل فیلمها، میتوان به فیلمی اشاره کرد که تنها در یک استودیو و با بودجهای متوسط و با فیلمنامهای خوب، و با حضور جمعی از بازیگران نسبتاً ناشناخته تولید گردید:
همشهری کین، فیلمی به کارگردانی اورسن ولز که اغلب و در بسیاری از نظرسنجیها به عنوان بزرگترین فیلم سینما در تمام دورانها در نظر گرفته میشود، فیلمی است که با تمام توضیحات ارائه شده در مورد ویژگیهای فیلمهای این دوران مطابقت دارد. در موارد دیگر، کارگردانانی بودند که با عزمی آهنین و ارادهای مستحکم، برای رسیدن به چشم انداز هنری خود، به مبارزه با استودیوهای فیلمسازی پرداختند. از جملهٔ این کارگردانان میتوان به افرادی مانند هوارد هاکس، آلفرد هیچکاک و فرانک کاپرا اشاره نمود. امّا شاید بتوان نقطهٔ اوج بهرهگیری از سیستم استودیویی در ساخت فیلمها را بتوان در سال ۱۹۳۹نشان داد، یعنی زمانیکه که شاهد خلق و انتشار آثار کلاسیک به یادماندنی همچون: جادوگر شهر از، برباد رفته، دلیجان، آقای اسمیت به واشنگتن میرود، بلندیهای بادگیر، فقط فرشتگان بال دارند، نینوچکا، و نیمه شب بودند.
در زیر 10 فیلم الهام گرفته و تحت تاثیر از عصر طلایی هالیوود را معرفی می کنیم که ادامه دهنده سبک، زیبایی شناسی این دوره هستند. داستان های کهن از طریق لنزهای معاصر ادامه یافته اند. با ما همراه باشید.
درود بر سزار! - جوئل و اتان کوئن
برادران کوئن در سالهای اخیر بیش از آنکه علاقه مند به سوژه های مدرن در سینما باشند، به سراغ دهه های گذشته رفته اند و مشتاق به بررسی دوران مختلف تاریخ آمریکا بوده اند. آخرین اثر این دو برادر فیلم تحسین شده « درون لوین دیویس » بود که درباره جوانی عاشق موسیقی به نام لوین دیوس بود که در دهه ی 60 میلادی برای تبدیل شدن به ستاره موسیقی اتفاقات و شرایط مختلفی را تجربه می کرد. اینبار نیز برادران کوئن در ادامه بررسی تاریخ رویدادهای مختلف در ایالات متحده، به دهه ی 50 و دوران طلایی نظام استودیویی هالیوود رفته اند که داستان های جذاب بسیاری برایشان به همراه داشته است.
اوج دلهره – مل بروکس
بروکس در اوج دلهره - که به «استاد تعلیق، آلفرد هیچکاک» تقدیم شده - به هجو سینمای ترسناک میپردازد، و حتی در برخی صحنهها به سایههای خاکستری خاص آثار استاد هم نزدیک میشود؛ اما دو نکته تلاش او را هدر میدهد: زیادهرویهای گاهگاه خود بروکس - مثل صحنه افتتاحیه با تدوین هیچکاکیاش، که با جمله «چه فرودگاه دراماتیکی!» بروکس خراب میشود - و نادیده گرفتن این اصل که یک هجویه موفق باید تا حد امکان شبیه نسخه اصل باشد. فیلم از هیچ کدام از خطوط داستانی هیچکاک استفاده نمیکند، و شباهتهای مضمونی محدود به تک صحنههاست، مثل صحنه حمام مشابه فیلم بیمار روانی (1960) یا صحنه قرار ملاقات مشابه شمال به شمالغربی (1959، که به حمله کبوترها تمام میشود تا یادآور پرندگان، 1963، هم باشد).
وثیقه – مایکل مان
وثیقه الزاما یک مکالمه طولانی بین قاتل و مردی است که نگران زندگی خود میباشد. مان (کارگردان) روی مکالمات در مورد آنچه در هر 5 محل توقف اتفاق میافتد، تاکید دارد که در آن از نقشههای شخصیتی مفصل و دیالوگهای قانع کننده توسط نویسنده استوآرت بیتی استفاده میکند تا الزاما فیلمهای کوتاه بیشتری را خلق کند که میتوانند هر یک فیلمی مستقل باشند.
شیطان صفتان - هانری ژرژ کلو
فیلمی بسیار تکاندهنده که فضائی تلخ و سیاه و پر از دروغ و خیانت را به تصویر میکشد و با فیلمنامهای استنائی و تقسیم دقیق اطلاعات، یک لحظه تماشاگرش را رها نمیکند. پس از صحنه پرتنش قتل شوهر در وان حمام، فیلم به مسیری بسیار پرپیچ و خم، اما کاملاً حساب شده وارد میشود و گامبهگام تماشاگر را به سوی شک و تردید به همه چیز پیش میبرد و در نهایت ـ درست در لحظهای که بهنظر نمیرسد هیچ پایانی بتواند این اطلاعات متناقض را به سرانجام برساند. برگ برندهاش را رو میکند و به پایانی حیرتانگیز میرسد ("اگر تا فردا صبح هم مجبورم کنید اینجا بایستم، باز هم میگویم که خانم مدیر را دیدهام"). در سال ۱۹۹۶ (جرمیا چچیک، با همکاری شارون استون و ایزابل آجانی) بازسازی میشود.
400ضربه - فرانسوا تروفو
نخستین ـ و از جمله پرآوازترین ـ فیلمەای تروفو و موج نوی فرانسه که در واقع برگرفته از زندگی شخصی خود فیلمساز است. تجربه شخصی همان چیزی است که تروفو در هنگامه نقدنویسی خود نیز مدام از آن بهعنوان اصلیترین مشغله یک سینماگر "واقعی" یاد میکرد. "آنتوان" در مثلث آزاردهنده معلمان، والدین و پلیس گیر کرده است، آدمبزرگهائی که تیرگیەای جامعه را به این نوجوان نشان میدهند. فیلم به شدت تحت تأثیر نمره اخلاق صفر ژان ویگو (۱۹۳۳) است. از نقطههای قوت فیلم بازی لئو است که بعدها در سه فیلم دیگر، مرحلههای مختلف زندگی همین شخصیت را برای تروفو بازی کرد. حرکتهای نرم و زیبای دوربین دکا (بهخصوص در صحنه نهائی) و موسیقی دلنشین کنستانتن نیز به یادماندنیاند.
جاده مالهالند – دیوید لینچ
بسیاری از شخصیتهای فیلم جاده مولهالند از شخصیت های کلیشه ای الهام کرفته اند، ولی لینچ این شخصیتها را در موقعیتی نو قرار میدهد که به خلق واقعیتی رویاگونه و نوعی فانتزی منجر می شود. با پیوند عناصر رویا، واقعیت وتوهم تماشاگر خود باید تصمیم بگیرد که جهان واقع کدام است و مرز آن با فانتزی کجاست: بعبارتی زبان سینمایی لینج مثل غالب سورئالیست ها زبان "سیال" رویاهاست.
سر آلفردو گارسیا را برایم بیاورید - سام پکینپا
پکینپا متأخر خشونت آرامآرام جای خود را به عاطفههای غریب و پیچیده میدهد. به رابطه کمابیش مضحکی که میان یک جایزهبگیر «بازنده» و یک سر بریده برقرار میشود و به جاذبه قهرمانی کو گوئی مقدر است هر چیزی را در اطراف خود به نیستی بکشاند. پکینپا ماجرائی از حرص و رقابت را بهصورت سیر و سلوکی عرفانی به سوی وارستگی در میآورد. عناصر و نمادهای هراسانگیز گوتیک و عاطفههای رُمانتیک اینجا بیش از آثار قبلی او برجسته و آشکار است. پکینپا استادانه نشان میدهد که چطور میتوان از خوار و خفیفترین آدمها، شخصیتی ساخت که همدلی تماشاگر را جلب کند و کمکم به مرزهائی حماسی هم نزدیک شود. با این همه سر آلفردو گارسیا... در زمان خود با اقبال شایستهای از سوی منتقدان روبهرو نشد، در حالی که گذشت ایام آن را از قوام یافتهترین و برآشوبندهترین ساختههای پکینپا معرفی میکند. موسیقی متن فیلدینگ به یادماندنی است.
آکیرا - کاتسوهیرو اوتومو
انفجار بمبی در شهر توکیو سال ۱۹۸۸باعث نابودی کامل شهر و شروع جنگ جهانی سوم میشود. ۳۱سال بعد شهر جدیدی به نام نئو ـ توکیو تاسیس میگردد. یکی از اعضای باند گانگستری موتورسواران بنام تتسو، پس از تصادف با یک نوجوان توسط نیروهای پلیس دستگیر میشود. در مرکز پلیس دانشمندان پی به نیروی تله پاتیک در تِتسو می شوند و تصمیم می گیرند از او به برای یافتن منبع نیروی فوق العاده مخربی به نام آکیرا که باعث تخریب شهر توکیو اصلی نیز شده است استفاده کنند…
اینک آخرالزمان - فرانسیس فورد کاپولا
اینک آخر الزمان ساخته فرانسیس فورد کاپولا، اثری است از سینمای مستقل ایالات متحده. اثری که کاپولا با صرف هزینه شخصی و زمان بسیار زیاد موفق به ساخت آن شد. تقریبا ارتش آمریکا حاضر به هیچ گونه کمکی به فرانسیس فورد کاپولا نشد و او با استفاده از سرمایه شخصی و کمک دولت فیلیپین امکان ساخت آنرا یافت. داستان این شاهکار اقتباسیست از کتاب قلب تاریکی اثر ژوزف کنراد که البته در کتاب ماوقع داستان در کنگو اتفاق می افتد, ولی کاپولا با تسلطی که در نوشتن فیلم نامه داشت, آنرا به حوزه ویتنام و در زمان حمله آمریکا به ویتنام تغییر داد.
در این فیلم شاهد اولین بازی های هریسون فورد, لارنس فیشبرن و دنیس هوپر هستیم که اگر بازی های آنها را در کنار بزرگانی چون مالون براندو, رابرت دووال و مارتین شین بگذاریم, خواهیم دید که اینک آخرالزمان از نظر بازیگری در جایگاه خاصی قرار دارد.
آخرین وسوسه مسیح - مارتین اسکورسیزی
داستان درباره عیسای ناصری "با بازی دافو" است که به شغل نجاری مشغول است. درد و رنج انسانها و یوغی که بر گردن آنان است، او را برمیانگیزد تا خانه و خانوادهاش را ترک و رسالت معنوی خود را آغاز کند. عیسی خود و دیگران را رستگار میسازد و به زودی به صلیب کشیده میشود. در بالای صلیب وسوسهای وجودش را فرا میگیرد: در یک لحظه، چشمانداز زندگی آرام در کنار خانواده از ذهنش میگذرد. اما این وسوسهای زودگذر است...
این فیلم مخاطب را با یکی از تکاندهندهترین و پیچیدهترین چهره عیسی در آخرین روزهای زندگیاش مواجه میسازد. مسیحِ اسکورسیزی، مانند دیگران دچار وسوسه میشود و همین مخاطب را به تحیر میاندازد.
اسکورسیزی فیلمی نساخت که مانند بیشتر فیلمهای مذهبی هالیوودی، فقط انگیزهها و خواستههای تماشاگران را ارضا کند. او رسالت مسیح را جدی گرفت، اما چهرهای پر زرق و برق از عیسی نساخت. عیسیِ اسکورسیزی خود و خدایش را مورد پرسش قرار میدهد و سرانجام و پس از رنجی که میبرد، بر بالای صلیب فریاد برمیآورد که : "وسوسه به پایان رسید."
تهیه و تنظیم: عادل متکلمی آذر