این بار هم مثل ساخته های قبلی اش، روح انسان هایش را بی پروا به تصویر می کشد. او از هیچ یک از مراحل سفر شخصیت اصلی داستان اش، سولومن به سادگی عبور نمی کند. صحنه های شکنجه و تحقیر شدن سولومن و دیگر برده ها همان گونه که باید بی رحمانه باشند روایت می شوند. اما با این حال مک کوئین خودش را در جایگاه قاضی قرارنمی دهد. آدم های داستان اش سیاه و سفید نیستند. درباره آنها تصمیم نمی گیرد. آنها را با متر و معیار و سطح آگاهی انسان های سال ۱۸۴۱ می سنجد. حتی در شخصیت ادوین اپس که با برده ها رفتاری افسارگسیخته دارد و شخصیت منفی داستان به حساب می آید هم، رگه هایی از انسانیت هرچند کم رنگ به چشم می خورد. «۱۲ سال بردگی» مرثیه ای نیست برای ظلم و ستمی که به سیاه پوستان در قرن های گذشته تحمیل شده؛ داستانی که روایت می کند چالشی است که بر سر راه انسانیت قرار میگیرد: «حق مالکیت». همه داستان فیلم با محوریت همین مقوله روایت می شود. سولومن فقط سعی نمی کند که برده نباشد، او می خواهد آزاد باشد. او خودش را در گذشته، مردی آزاد معرفی می کند و می خواهد که دوباره به همان آزادی دست پیدا کند. برده داری و بردگی فقط ظاهر این داستان است؛ مک کوئین از آن به عنوان وسیله ای استفاده می کند تا توسط سفر قهرمان داستان اش و مواجهه او با افراد مختلف، فطرت های انسانی را در قاب سینمایی اش به تصویر بکشد.
روایت غیر خطی که در کارهای قبلی مک کوئین محور کارش بوده، حالا به پختگی لازم رسیده و وسیله مناسبی شده برای آکسان گذاری های صحیح بر لحظه های تنهایی قهرمان اصلی داستان. حضور بازیگران مطرحی مثل پل جیاماتی و برد پیت در صحنه های کوتاهی در کنار بازیگران اصلی ضیافتی ترتیب داده از بهترین بازی هایی که میشد یکجا در یک فیلم سینمایی تماشا کرد. «۱۲ سال بردگی» شاید جذابیت بصری فیلمی مانند «جاذبه» را نداشته باشد، ولی محتوای آشنا و روایت بی پرده ای که از آن به تصویر می کشد، آن را در جایگاه یکی از تاثیرگذارترین فیلم های چند سال اخیر قرار داده است.