یکشنبه, 24 دی 1396 03:30

نقد فیلم «سه بیلبورد خارج از ابینگ،میزوری»/ یک زن ، یک شهر

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
نقد فیلم «سه بیلبورد خارج از ابینگ،میزوری»/ یک زن ، یک شهر نقد فیلم «سه بیلبورد خارج از ابینگ،میزوری»/ یک زن ، یک شهر

هما گویا (سی و یک نما) - فرانسیس مک‌دورمند از آن بازیگرانی است که حتی اگر در یک سکانس (که معمولا این اتفاق نمی افتد) حضور داشته باشد یقینا آن فیلم ارزش دیدن دارد. بازیگری که حتی در فیلم هایش هم نمی توانیم به شخصیت درونگرای او نفوذ کنیم.بازی او در این فیلم نشان می دهد که همانقدر او در ساخت فیلم های همسر سابق و بردارش (برادران کوئن) تاثیر داشته که این دو برادر در بازیش در اینگونه فیلم ها تا جایی که می شود فیلم مک دونا را یک فیلم از برادران کوئن دید.

مک دورمند در این فیلم نقش مادری را بازی می کند که چند ماه پیش دخترش به طرز فجیعی در حال مرگ،مورد تجاوز قرار گرفته ، کشته شده و جسدش به آتش کشیده شده است.
سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری (Three Billboards Outside Ebbing, Missouri) به کارگردانی “مارتین مک‌دونا” با حضوردرخشان “فرانسیس مک‌دورمند” ، بازی منحصر به فرد“وودی هارلسون” ، حضور دیدنی “سم راکول“در کنار “جان هاکس“، “پیتر دینکلیج“، “ابی کورنیش” و “لوکاس هجز” است که در زمستان 2017 و رده‌بندی سنی بالای 17 سال (بیشتر به دلیل الفاظ زشت فیلم) اکران شدو مورد توجه وتحسین قرار گرفت.
اولین تصویری که می توانیم از قصه ی فیلم داشته باشیم این است که شاید دوباره قرار است ، داستان (پلیس خوب ، پلیس بد) تکرار شود و درافشاگری ها ردپایی از یک جنایت پلیسی ببینیم اما نقطه قوت فیلم در این است که اصولا ماجرا کشف یک معمای جنایی نیست بلکه اعتراضی است به یک جنایت تکرار شده و پرونده هایی که نا تمام بسته می شوند. حالا در یک اشل کوچک و ایالتی کوچکتر که می تواند فضایی بزرگتر به اندازه یک کشور یا همه دنیا داشته باشد و اقبال سه بیلبورد خارج از آبینگ در این است که قصه زمانی تعریف می شود که جهان و حتی دنیای سینما به اعتراض علیه این نوع خشونت ها همراه و متحد شده است.

سکانس ابتدایی فیلم که میلدرد هیز(فرانسیس مک دورمند) را در جاده ای نشان می دهد که  با فاصله ای نه چندان از هم سی سالی است که به فراموشی سپرده شده اند و از آثار باقی مانده روی بیلبوردها می توان به این واقعیت رسید که انگار سی سال پیش، مردم خوشحال تر از حالا بودند و دلیلی داشتند تا بیلبوردهایشان را با تبلیغات و خوش آمد گویی به روز کنند. به هر حال این در ابینگ– منچوری کاملا مشهود است.

 

iuiui.jpg

 

 

میلدرد ماه هاست که منتظر خبری از دستگیری قاتل یا قاتلین دخترش است و معترض به کوتاهی پلیس. مرگی که در اواسط فیلم متوجه می شویم که خود را در آن مقصر می داند، به دلیل اختلاف نظرهایی که با دخترش داشته و اینکه اگر آن شب ماشینش را به او می داد و دختر از روی لج بازی پیاده بیرون نمی رفت ، شاید هرگز اتفاقی نمی افتاد و دخترش زنده بود. این سکانس کوتاه و موجز تنها اشاره ای است که در تصویر به روابط این مادر و دختر و اتفاق آن شب در قالب فلاش بک می بینیم. سکانسی کوتاه اما موجز.
میلدرد با دیدن بیلبوردهای رها شده به فکر می افتد و تصمیم می گیرد آنها را از مدیر تبلیغاتی ( با بازی درخشان کیلب لندری جونز) اجاره کند. حالا ما بیلبورد هایی می بینیم با پس زمینه ای به رنگ قرمز که سه نوشته پشت سر هم متن روی آن ها را تکمیل می کند:تجاوز در حالی که داشت میمرد؛ هنوز خبری از دستگیری قاتل نیست؛ واقعا چرا، رییس پلیس "ویلوبی"؟

تابلوها در جاده‌ای نصب شده‌اند که حالا کمتر از آنجا تردد می شود، اما تصادفا پلیس، در روز عید پاک از آن مسیر عبور می‌کند و بیلبورد ها را می بیند .

 

 

ppp.jpg

افسرارشد ویلوبی با در میان گذاشتن مشکلاتش با میلدرد سعی دارد تا میلدرد را مجاب کند تا بیلبوردها را بردارد و اعتراف می کند که به سرطان پانکراس دچار شده و وقت زیادی ندارد و نمی خواهد در این چند ماه آخر جریان ساز باشد.اما با برخورد سرد و بی تفاوت میلدرد مواجه می شود.
همسر سابق میلدرد که حالا با دختری 19 ساله زندگی می کند ، او را برای نصب این بیلبوردها سرزنش می کند و حتی پسرش (لوکاس هدجز بازیگر فیلم منچسترکنار دریا) نیر همراه او نیست. میلدرد دیگر هیچ چیز برای از دست دادن ندارد.او بسیار تنها و دلتنگ است.این تنهایی را می توان در سکانس بی نظیری که میلدرد اطراف بیلبوردها گل می‌کارد و از میان درختان یک غزال بیرون می‌آید، حس کرد.
فیلم با خودکشی رئیس پلیس به اوج می رسد . او که نمی خواهد این ماه های آخر را با ترحم دیگران و یا زجر خودش داشته باشد و اتفاق اخیر بهانه بیشتری شده برای این تصمیم او.ایستادن کنار اصطبل اسب ها با دیالوگ های چند سکانس قبل که فکر می کنی او آمده تا اسب ها را بکشد اما به خود شلیک می کند ، داستان را به ریتم می اندازد. تا انتها و سکانس های نابی که منجر می شود به دو نقطه عطف و دو هدف از سازنده فیلم دست بیابیم.

 

 

olklo.jpg

 

 

حالا میلدرد و افسر جیسون میکسون عاصی و خشن، به یک نگاه واحد رسیده اند : اینکه مهم نیست متجاوز و قاتل چه کسی را کشته است. مهم این است که قاتل و متجاوز به هر حال ناقض انسانیت و حقوق دیگران است و مورد بعد اینکه ....."شاید بتوان بخشید و....شاید بشود انتقام نگرفت، باید رفت و دید که آخر جاده به کجا می رسد. درست مثل جمله ای که پنه لوپه معشوقه نوزده ساله میلدرد می گفت که : "خشونت ، خشونت را بیشتر می کند"

فیلم برداری سه بیلبورد( بن دیویس) کمک بسیاری به مارتین مک دونا کرده است تا ما بتوانیم در نماهای درشت هم به صورت کلوزآپ با این زن تنها ، مصمم و قدرتمند که در زندگی اشتباهاتی هم داشته همراه شویم.انگار در این فیلم همه دست به دست هم دادند تا همانی باشند که باید باشند و این نشان از قدرت فیلمسازی دارد که یقینا این بهترین فیلم او تا به حال است و علاوه بر گلدن گلوب در اسکار نیز درخشان خواهد بود.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید