«میپرسید در "پرسونا" از کسی چیزی به عاریه گرفتهام؟ البته؛ چرا نباید این کار را میکردم؟ بونوئل نخستین الهامبخش من در سینما بود و برایم مهمترین باقی ماند... من کاملن با نظریهی او در زمینهی شوک اولیه برای جلب توجه عامهی مردم موافقم.»
اینگمار برگمان در گفتوگو با ماریان کِرِه – کتاب تدوین فیلم و ویدئو نوشتهی راجر کریتندن ترجمهی روبرت صافاریان
«من دوست ندارم آثاری خلق کنم که عموم مردم تماشایشان کرده و زیباییشناسانه آنها را سربکشند... من میخواهم لگدی به پشتشان بزنم تا از خوابِ غفلت بیدار شده و آرامشِ کاذبشان پریشان شود.»
برگرفته از مقالهای به قلم میرنا اُلیور به مناسبت درگذشت برگمان – لس آنجلس تایمز – 31 جولای 2007
«یادم میآید چیزی را مینوشتم که از نوشتناش بیاندازه خرسند بودم؛ اگرچه به خودی خود چیزِ برجستهای نیست. نوشتم: "زندگی فقط همانقدر معنا و اهمیت دارد که انسان بدان نسبت میدهد." گفتهی مهمی نیست. اما از نظر من مثل امتیازِ استخراج معدن، پر از غنای بالقوه است.»
کتاب برگمان به روایت برگمان – ترجمهی مسعود اوحدی
«وقتی جوان بودم خیلی از مُردن میترسیدم، اما الان فکر میکنم مرگ یک قاعدهی بسیار بسیار معقول است. مردن، مثل چراغی است که خاموش میشود. نباید در مورد آن زیادی سروصدا به پا کرد.»
برگرفته از مقالهای به قلم مروین روتشتاین به مناسبت درگذشت برگمان – نیویورک تایمز – 31 جولای 2007
«کمتر فیلمهای خودم را نگاه میکنم. من خیلی زود عصبی میشوم و همیشه آماده گریه کردنم... و غمگین!... و این خیلی وحشتناک است.»
در گفتوگو با شبکهی چهار بی بی سی – 10 آوریل 2004
«فیلمی که من بیش از هر فیلم دیگری دوست دارم و تصور میکنم بیش از صد بار آن را دیده باشم، "امبرتو د" اثر دسیکا ست.» – اینگمار برگمان
من به چیزی که میدانم پایبندم. اگر من شدیدن به مسیحیت اعتراض کردهام به این علت بوده است که مسیحیت عمیقن به واسطهی پیرنگ بسیار زهرآگینِ تحقیر، بدنام شده است. یکی از مبانی تفکر مسیحی این است که: «من گنهکاری تیرهروزم که در گناه به دنیا آمدهام و هر روزِ زندگیام را به گناه طی میکنم...» من به شدت نسبت به هرگونه تحقیری واکنش نشان میدهم.
اینگمار برگمان – کتاب برگمان به روایت برگمان – ترجمهی مسعود اوحدی
من تقریبا همیشه بعد از صبحانه قدری قدم میزنم و این کار معمولن سی تا چهلوپنج دقیقه طول میکشد. بعد مینشینم و راس یک ساعت مشخص و به مدت سه ساعت مینویسم. سپس ناهاری را میخورم که خودم برای خودم درست کردهام و بعدش یک مقدار مطالعه میکنم تا حدود ساعت سه بعد از ظهر که به سینما میروم – شیاطین از هوای تازه نفرت دارند و ترجیح میدهند شما با بیحوصلگی توی رختخواب دراز بکشید. برای فردی به بینظمی من که تلاش میکند نظمی به خودش بدهد، رعایت اصول و قوانین منظم و مشخص واجب است. اگر مرا به حال خودم رها کنند، هیچ کاری را درست و حسابی تمام نمیکنم.
اینگمار برگمان – در گفتوگو با شبکهی چهار بیبیسی – 10 آوریل 2004
میگویند یک یهودی نزد خاخامی آمد و گفت: «من دیگر نمیتوانم این همه فقر و بدبختی را تحمل کنم؛ چیزی برای خوردن نداریم و نمیدانم چطور باید به زندگی ادامه داد. چند بچه دارم، و علاوه بر پدر و پدر زنم باید از دوتا عمهی سالخوردهام نگهداری کنم.» خاخام مدتی اندیشید و گفت: «آنچه به تو میگویم را انجام ده! دوتا از بچههای همسایهات را پیش خودت ببر و هفته بعد برگرد اینجا.» یهودی با دلتنگی رفت و بعد از یک هفته برگشت و گفت: «من که عقلام به جایی نمیرسد. حالا خرج دوتا از بچههای همسایه و تمام کس و کار خودم به گردنام افتاده و زنام از صبح تا شب گریه میکند. چه کار باید بکنم؟» خاخام پاسخ داد: «تو باید مادربزرگ و پدربزرگ پیر همسایهی دیگرت را هم به خانه ببری.» یهودی با ناراحتی و افسردگی رفت و هفتهی بعد برگشت و گفت: «دیگر چیزی نمانده است که خودم را حلقآویز کنم. خرج و مخارج پدربزرگ و مادربزرگ این همسایه و دوتا بچهی آن همسایه به همراه خانوادهی خودم دارد کمرم را میشکند. زنام جز گریستن کاری نمیکند.» خاخام فرمود: «حالا کاری که باید بکنی این است که چهارتا بز آن یکی همسایهی دیگرت را ببری و در حیاط خانهی خودت نگهداری کنی.» یهودی اشکریزان از آنجا رفت و بعد از یک هفته در حالی که طنابی در دست داشت برگشت و گفت: «اکنون آمدهام تا خودم را اینجا دار بزنم. آن چهارتا بز، پدربزرگ و مادربزرگ پیر آن همسایه، دوتا بچهی این همسایه و همه فک و فامیل خودم را گردن گرفتهام. زنام فقط گریه میکند.» خاخام مدت طولانی در فکر فرو رفت و گفت: «الان باید آن دوتا بچه، چهارتا بز و پدربزرگ و مادربزرگ پیر همسایهات را بفرستی سر جایشان. بعد از یک هفته برگرد اینجا.» آن مرد پس از یک هفته برگشت و گفت: «همهچیز تا دلت بخواهد عالیست. وضعمان روبه راه شده است. زندگیمان را خیلی خوب اداره میکنیم.»
اینگمار برگمان – کتاب برگمان به روایت برگمان – ترجمهی مسعود اوحدی
نقل قول های دیگران از اینگمار برگمان:
«به گمانم فیلمهای او (برگمان) موقعیت جاویدانی دارند، زیرا آنها به مشکلاتِ روابط بین افراد، فقدان ارتباط بین انسانها، امیال دینی و اخلاق میپردازند، تمهای موجودی که از الان تا هزار سال دیگر قابل بررسیاند. وقتی یکسری چیزهایی که امروزه مُد روز و موفق هستند در آیندهای نه چندان دور تبدیل به عتیقههای پوسیده شدند، افکار و ایدههای او همچنان بزرگ خواهند ماند.»
وودی آلن – مجلهی تایم – 1 اگوست 2007
«برای من برگمانِ فیلمساز، بزرگترین هنرپیشهی تمامی دوران است. قدرتِ خیالپردازی و تصویرسازی او همان چیزی است که فرانسویها به آن آتور (مؤلف) میگویند. اگرچه کوروساوا و فلینی هم همینطور هستند، اما برای من برگمان شماره یک است.»
آنگ لی – نشریهی اکسپرسون – 17 آوریل 2006
«معتقدم برگمان، دسیکا و فلینی تنها سه فیلمسازی در جهان هستند که درپی فرصتطلبیهای هنرمندانه نیستند. منظورم این است که آنها منتظر نمینشینند تا یک قصهی خوب به دستشان برسد، بعد آن را بسازند. (بلکه) آنها یک ایده دارند و آن را در فیلمهایشان بیان میکنند و بیان میکنند و بازهم بیان میکنند، آنها یا خودشان برای خودشان مینویسند یا مواد خام نوشته را خودشان برای خودشان مهیا میسازند.»
استنلی کوبریک در یک مصاحبه
«من همیشه او (برگمان) را تحسین کردهام و آرزو دارم فیلمسازی به خوبی او شوم، اگرچه هرگز این اتفاق نمیافتد. میزان عشق او به سینما موجب شرمساری من است»
استیون اسپیلبرگ – مصاحبه با بی بی سی – 11 جون 2002