"آدمکش" اولین تجربه هو شیائو شین در این سبک سینمایی است و الحق و انصاف توانسته در اولین تجربه اش حرفی برای گفتن داشته باشد. صحنههای خیلی سریع و مجلل شمشیربازی به یکباره به مناظر بی حرکت و مه آلود در زیر نور ماه تقطیع می شوند و بیشتر از اینکه وفادار به ملزومات سبک اینگونه فیلم ها باشند به سبک ادبی محضی دامن می زند که شاید تماشاگر معمولی خودش را برای دیدن آن آماده نکرده باشد اما تماشاگری که سعی دارد بارقه هایی از احساس و هنر و زیبایی را در فیلم درک کند به خوبی می تواند به اثر نزدیک شود و با تمام سکانس هایش همذات پنداری کند. لباسهای سنتی با جزئیات فراوان و کارگردانی هنری عالی این اثر را بی نهایت تماشایی میکند. تماشاگران در روایت فیلم باید سراغ غزل واگویه های شاعرانه ای باشند که تقریبا در سراسر اثر نمود می یابند.
دختران جوان در طریقت سلحشوری چنان آموزش داده می شدند تا احساسات خود را مهار کنند و بر اعصاب خویش تسط داشته باشند، دست به اسلحه برند، به ویژه از اسلحه ای از نوع شمشیر دسته بلند به نام ناگی ناتا استفاده کنند، تا بتوانند خود را در برابر وقایع غیر منتظره حفظ کنند. با این حال انگیزه اولیه برای استفاده از این وسیله رزمی جهت به کار بستن در جبهه نبرد نبود و این در واقع انگیزه ای دوسویه شخصی و خانگی داشت. در فیلم نیز اینیانگ به راهبه ای سپرده می شود تا در این طریقت خودساخته گردد و بتواند با مهارتهایی که یاد می گیرد بر احساسات خویش لگام زند و آنچه به صلاح و مصلحت خود است را با راهنمایی استاد راهبه اش انجام دهد.
داستان فیلم در قرن نهم در چین آغاز می گردد، هنگامی که دو امپراتوری و نیروهای نظامی در ویبو در صلحی ناپایدار در چین به سر می برندد. سکانس ابتدایی فیلم نیه اینیانگ (با بازی شو کی)، قهرمان فیلم را معرفی میکند که برای یادگیری طریقت سلحشوری به پیش «شاهزاده راهب» جیاژین (با بازی شئو فانگیی) رفته است. اما این آموزش او را تبدیل به آدمکشی بی رحم کرده که با خونسردی آدم می کشد البته باید گفت آدمهایی که می کشد مردمی معمولی نیستند بلکه آدم های پست و جاه طلبی هستند که در همان ابتدای فیلم نمونه ای از این مقتول ها معرفی می شود. اینیانگ به قدری فرز و چابک است که در مدت کوتاهی می تواند گلوی مرد اسب سوار را ببرد. در همین ابتدای فیلم و با این معرفی هو شیائو شین منطق روایی خودش را رو می کند. منطقی که قرار نیست صحنه های اکشن و یا هنرهای زرمی در آن بارز شوند بلکه منطق فیلم در ارتباط با عواطف و احساسات انسانی است. این منطق را می توان در انتخاب یک زن به عنوان شخصیت اصلی فیلم و در حضور بچه ها که در طول فیلم حضوری چشمگیر دارد مشاهده کرد.
به صورتی که در ابتدای فیلم مشاهده می کنیم صحنه ها در قسمت معرفی شخصیت اصلی فیلم، به صورت سیاه سفید نشان داده می شوند تا جلوه ای از سیاه و سفید بودن احساسات و آموزش های اینیانگ باشند. این سیاه و سفید دیدن تا زمان معرفی کامل اینیانگ ادامه دارد اما وقتی که اینیانگ قرار می شود به خانه اش و به محیطی خارج از محل آموزشش برگردد صحنه ها به حالت رنگی برمی گردد و فیلم درصدد است نشان دهد که بیرون از آنجا مسلما سیاه و سفید نخواهد بود و تمام مسائل به حالتی دوقطبی تقلیل پذیر نیست بلکه باید موارد دیگری نیز لحاظ شود. از طرفی همه قاب های فیلم معمولی و مربعی فیلمبرداری شده اند تا تعداد بازیگران داخل کادر را کمتر کنند و مجالی برای تماشاگر در حهت تمرکز بر روی اینیانگ فراهم آورد. هر چند این کار می توانست به اثر صدمه جدی وارد کند اما شین با درایت این قاب های مربعی شکل را طوری با مناظر طبیعی پیوند می دهد که قابهایش نقاشی های زیبای سنتی چین را در ذهن تداعی می کند.
اینیانگ دختر جوان آدمکشی است که زیاد اهل خشونت و بی رحمی نیست، در خانه بعد از شنیدن داستان زندگی اش از زبان یکی از ساکنان می تواند دست هایش را جلوی صورتش بگیرد و زار زار گریه کند. احساساتی که این آدمکش حرفه ای به سمت انسانیت می کشاند و تا آخر فیلم تماشاگر شاهد کشمکش این احساسات و وظایفی است که بر عهده اینیانگ گذاشته شده است. هنگامی که با یک مامور مورد هدفش روبرو میشود که نوزادش را در آغوش دارد از کشتن او صرف نظر می کند. استاد راهبش که کمی امیدش را نسبت به او از دست داده ترجیح میدهد او را به خانه اش بازگرداند تا حاکم آنجا یعنی ارباب تیان (با بازی چانگ چِن) که زمانی نامزدش بوده را به قتل برساند. حاکم در ویبو زندگی خوشی را با همسر، کنیزان و بچههایش میگذراند، اما اوضاع سیاسی ولایت تحت حکومتش خوب نیست.
در همان سکانس های نخستین فیلم، زنی با سازی در دست داستان قناری پادشاهی را تعریف می کند که بی ربط به شخصیت اصلی فیلم، اینیانگ نیست، قناری ای که برای مدت سه سال نمی توانست بخواند تا اینکه روزی ملکه گفت: پرنده ها فقط برای هم نوعشان می خوانند، قناری را جلوی آینه بگذارید تا بخواند. پادشاه به نصیحت ملکه عمل کرد. قناری تصویر خودش را در آینه دید و از روی غصه و حزن شروع به خواندن کرد و رقصید، تا هنگامی که عمرش به پایان رسید. این سکانس بسیار زیبا به مراسم لباس پوشیدن اینیانگ وصل می شود که گویی اینیانگ همان قناری محزونی است که باید آواز و رقص خودش را بخواند. به همین خاطر وقتی اینیانگ در شبی سیاه بر روی سقف با عشق قدیمی اش مواجه می شود و با او شروع به نبرد می کند به سان رقاصان باله به نظر می رسد که قرار است این عشق محزون و اندوهناک را با خود داشته باشد و با یاد آن تا هنگام مرگش برقصد. اما اینیانگ و تصمیم اش هنوز در تعلیق است به صورتی که در انتهای فیلم اینیانگ راه و طریقتش را می یابد و قناری آوازخوان محزون خنیای شادی سر می دهد.
دیالوگ های فیلم به شدت کم است اما جای دیالوگ ها را ژست هایی حساب شده گرفته اند که در مواجه شخصیت ها با یکدیگر حرفها می زنند بدون اینکه کلمه ای به زبان بیاورند. این ژست ها را موسیقی زیبا و خاص با صدای طبل همراهی می کند که در تمام فیلم احساس دلهره و اضطراب را در تماشاگر زنده نگه می دارد و در آخر تبدیل به ملودی دل انگیز و شادی آور می شود.
فیلم سینمایی "آدمکش" (The Assassin)
کارگردان : هو شیائو شین
نویسنده : چو ون تیین
بازیگران : شو کی، شئو فانگیی، تسومابوکی اساوشی، چانگ چِن
طراح لباس و صحنه فیلم: هوارنگ وِرناینگ
موسیقی: لیم گیونگ