این نمايش نامه ی " اثري روان شناسانه است با محوریت زندگی زن و مرد ميانسالي به اسم جورج و مارتا كه در ابتدا زندگی خود را عاشقانه آغاز كرده اند،اما حالا به جایی رسيده اند كه هر لحظه در تلاش برای ترورِ شخصيت هم هستند. مدام مشروبات الكلي مي نوشند و اثرات مخرب آن در رفتارهای آن ها نمايان است.
در داستان، دو شخصيت ديگر به نام های نيك و هاني هم هستند که ارتباط آن ها با این زوج،در راستای لایه برداری از وجوهِ دیگر شخصیت ها و جنس رابطه ی بیمار آن ها است.
"چه کسی از ویزجینیا وولف می ترسد؟" بیش از آن که به دنبال گره افکنی و گره گشایی در راستای اثری پرتعلیق باشد، به دنبال تحليل روان شناسانه ی شخصيت ها در متنی دیالوگ محور است و با الگویی که پیش می گیرد، مخاطب را هر لحظه درگير مي كند كه چه چيز در داستان خيالي است و چه چيز واقعيت وجودیِ آن ها؟حتا حضور نیک و هانی و پسر خیالی هم به همین منظور است.
هر دو شخصيت اصلی مدام از گذشته، ضعف و قدرت،داشته ها و نداشته ها، رویدادهای تلخ و شیرین، طرد شدن ها و حتي لحظه هاي عاشقانه ی خود برای تخريب يكديگر استفاده مي كنند و پس از آن دوباره به هم پناه مي برند:
در رابطه ای بیمار و فروپاشیده با آرزوها و اميالِ سركوب شده.
در پايان مارتا مي گويد كه از دنياي بدون خيال می ترسد و اين خود يك مكانيزم دفاعی برای فرار از تلخیِ واقعیت است.
اگر بپذیریم گذشته و آن چه که هر نویسنده ای در زندگی شخصی تجربه کرده است، در شکل گیری جهانی منحصر به فرد تاثیر دارد، بی شک درباره ی ادوارد آلبی هم چنین است:
ادوارد آلبي در شش سالگي متوجه می شود كه خانواده ی آلبي او را به فرزندخواندگی پذيرفته اند و از طرف پدر و مادر واقعي خود ترك شده است. هر چند او در خانواده اي مرفه زندگی می کرد اما در جواني خانه را ترك مي كند و ده سال بين مردم با سختی زندگی می کند و این تجربه هنگام نوشتن از انسان ها و روابط آن ها او را به درک و شناخت خوبی می رساند.
بر اساس این نمایش نامه فیلم سینمایی به همین نام در سال ۱۹۶۶ به کارگردانی مایک نیکولز ساخته شد که بازیِ الیزابت تیلور و ریچارد برتون مورد توجه قرار گرفت و الیزابت تیلور برنده ی جایزه ی اسکار در سی و نهمین دوره ی این جوایز شد.
چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد؟ /ادوارد آلبی/سیامک گلشیری/ نشر مروارید