جمعه, 14 آذر 1399 13:26

کارگردان‌های قرن بیست و یک: پل توماس اندرسن/ غیرقابل وصف، غیرقابل پیش‌بینی

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)
کارگردان‌های قرن بیست و یک: پل توماس اندرسن/ غیرقابل وصف، غیرقابل پیش‌بینی کارگردان‌های قرن بیست و یک: پل توماس اندرسن/ غیرقابل وصف، غیرقابل پیش‌بینی

ناصر یاخچی بیگلو / سی و یک نما - گذشت زمان همیشه با تغییرات همراه بوده و آدمهای جدیدی در عرصه های مختلف ظهور می کنند و جای گذشتگان را می گیرند. سینما نیز از این قاعده مستثنی نبوده و قرن بیست و یکم نیز شاهد حضور کارگردانان جوانی است که حالا می توان آنها را صاحب سبک دانست و طرفداران پر و پا قرصی هم برای خود دارند.

 به همین جهت، سومین بخش از سلسله معرفی کارگردان‌های موفق قرن بیست و یکم را به «پل توماس اندرسن» ( Paul Thomas Anderson) اختصاص داده‌ایم.

اندرسن متولد ۱۹۷۰ در آمریکا است که از همان دوران نوجوانی به سینما علاقه مند بود و پس از تلاش‌هایی در ساخت فیلم های کوتاه و مستند، اولین فیلم بلند سینمایی اش را در سال ۱۹۹۶ با نام «برد دشوار» یا «جفت چهار» ( Hard Eight) ساخت که اثر قابل قبولی برای این کارگردان خوش فکر محسوب می‌شد و به زندگی آدمهای وابسته به قمار و کازینوها می پرداخت. اما نقطه عطف اندرسن به فیلم «شبهای عیاشی» ( Boogie Nights) در سال ۱۹۹۷ باز می گردد. داستان «شبهای عیاشی» با پسر جوانی ( با بازی مارک والبرگ _ Mark Wahlberg) شروع می شود که به دلیل ویژگی جنسی متفاوتش به سمت بازیگری در فیلمهای پورنوگرافی کشیده می شود و ادامه ماجرا به زندگی شخصیت‌هایی می پردازد که زندگی شان به ساخت فیلمهای پورنوگرافی گره خورده است. شخصیت هایی که در دالان‌های شهرت و شهوت و اعتیاد دست و پا می زنند و فیلم سعی دارد غم و شادیها و زندگی های روزمره و خانوادگی این افراد را نمایش دهد. ما در این فیلم به وضوح شاهد هنر بالای اندرسن در کارگردانی و نگارش فیلمنامه هستیم، جایی که موفق شده فیلم شلوغ و پر از شخصیت را مدیریت کند و همه شان را به سرانجام برساند. در واقع ما در فیلمنامه «شبهای عیاشی» شاهد چند مولفه خاص و متفاوت هستیم که مطمئناً تأثیر زیادی در موفقیت فیلم و به طور کل کارنامه «اندرسن» داشت و نشان از نبوغ این کارگردان بود.

Paul Thomas Anderson (1).jpg

اولین مولفه، پیچیدگی داستانی فیلمنامه است، به طوری که مخاطب به هیچ عنوان نمی‌تواند اتفاقات بعدی داستان را حدس بزند و شاید به همین دلیل نیز فیلم هایش را به صورت خطی تعریف می کند و معمولاً چندین سال از زندگی شخصیت هایش را به تصویر میکشد. مولفه دوم قدرت ایده پردازی بالا و البته جسارت در همین مسیر است. ایده‌هایی که کمتر کسی به آنها می پردازد و اگر چنین ایده‌ای قبلا مطرح شده، شیوه پرداخت اندرسن ایده را مال خود کرده است. مولفه سوم نیز مهارت او در ایجاد و البته کارگردانی درست سکانس ها و لحظات خاص است. سکانسهایی که به بهترین شکل به مخاطب ضربه وارد می‌کند و او را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

و این سه مولفه بخصوص در فیلم «شبهای عیاشی» پرتکرار و تاثیر گذار بوده اند. این مولفه ها در نگارش فیلمنامه به همراه قدرت اندرسن در کارگردانی و هماهنگ کردن عوامل با توجه به ویژگی های فیلم دست به دست هم می‌دهند تا فیلمی بسیار عالی از این کارگردان باهوش ببینیم.مطمئناً این اثر خوب از چشم جشنواره ها دور نمانده و فیلم در سه رشته بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگرهای مکمل زن و مرد (برای جولیان مور و برت رینولدز) نامزد اسکار شد. لازم به ذکر است که تا به امروز اندرسن، نگارش فیلمنامه ی تمام ساخته هایش را خود بر عهده داشته است.

Paul Thomas Anderson (2).jpg

دو سال بعد اندرسن سراغ ساخت سومین اثرش به نام «مگنولیا» (magnolia) رفت که می‌توان آن را ادامه راهی برای فیلم قبلی این کارگردان به حساب آورد. «مگنولیا» به باطن زندگی آدمهای معروف و به ظاهر باهوش یا ثروتمند می پردازد. داستان فیلم درباره ی تهیه کننده معروف تلویزیون است که در اواخر عمر و مریض احوالی به دنبال پسرش ( با بازی تام کروز _ Thomas Cruise) که ستاره ی تلویزیون در استنداپ و ایجاد اعتماد به نفس است، می گردد. در کنار خط اصلی داستان نیز خرده روایت های متعدد از جمله داستان نوجوانی باهوش و پرتلاش که نابغه مسابقات تلویزیونی است، روایت می شود. «مگنولیا» نیز مانند شبهای عیاشی، فیلمی پربازیگر و قصه محور است و داستانی غیر قابل پیش بینی دارد. از طرفی فیلم، لحظات دراماتیک از زندگی آدم هایشرا به تصویر میکشد و شاید اصلی‌ترین تفاوتش با فیلم قبلی، جنس آدم هایش است و البته اتفاقات «مگنولیا» در بازه زمانی کوتاه و در طی یک روز رخ می دهد. اما روایت داستانهای موازی، ریتم خوبی به فیلم می دهد و نهایتا این فیلم موفق می شود خرس طلایی جشنواره برلین را از ان خود کند. از طرفی اندرسن در این فیلم به پختگی بیشتری در ساخت رسیده و بازی های خوب از جمله «تام کروز» و «جولیان مور _Julianne Moore » در موفقیت فیلم نیز بی تاثیر نبوده اند.

Paul Thomas Anderson (3).jpg

این کارگردان برای ساخت فیلم چهارمش دست به تغییر و ریسک می زند و به سراغ ایده ای کمدی رمانتیک و البته کم شخصیت رفته و فیلم «عشق پریشان» (Punch-Drunk Love) را با بازیهای «آدام سندلر» و «امیلی واتسون» می سازد. اما نتیجه کار نشان از این دارد که این تصمیم به نفعش نبوده و با وجود تمام خلاقیت های که اندرسن در روایت و ساخت فیلمی کمدی به کار گرفته است، «عشق هوایی» فیلمی متوسط از آب در آمد.

بعد از عدم موفقیت در «عشق هوایی» اندرسن پنج سال برای فیلم بعدی اش وقت گذاشت و بازگشتی قدرتمندانه با فیلم «خون به پا خواهد شد» ( There Will Be Blood) داشت. فیلم ماجرای مردی به نام «دنیلی پلین ویو» ( با بازی دنیل دی لوئیس Daniel Day-Lewis) را روایت می کند که جستجوگر طلا بوده و پس از رونق اکتشاف و استخراج نفت در آمریکا به فکر یافتن راهی برای اکتشاف و استخراج نفت می‌افتد. اندرسن فیلمنامه را از رمانی با عنوان «نفت» نوشته ی «آپتون سینکلر» اقتباس کرده و شخصیت مردی حسود و طماع را به تصویر میکشد. در واقع، این اثر اولین فیلم شخصیت محور اندرسن بوده و به خوبی هر چه تمامتر، شخصیت «دنیل» را پرداخت کرده است. شخصیتی که با بازی کم نظیر «دنیل دی لوئیس» همراه بود و جایزه اسکار را برایش به همراه آورد. «اندرسن» در این فیلم انحطاط و سقوط انسانی تمامیت خواه را در دنیای رواج پول و قدرت به تصویر می کشد و شخصیتش را در موقعیتهایی قرار می دهد تا پستی و نزول شخصیتش را نشان دهد. موقعیتهایی که در ارتباط با پسر، برادر تقلبی، کلیسا و حتی مدیران هم رده اش ایجاد شده اند.

Paul Thomas Anderson (4).jpg

هنر دیگری که در «خون به پا خواهد شد» مشهود بوده قاب بندی های بسیار عالی و درست اندرسن بود که مناسب یک فیلم شخصیت محور بوده و کلاس درسی برای یک دانشجو است.

پنج سال بعد و در در سال ۲۰۱۲ اندرسن فیلم «استاد» یا «مرشد» (The Master) را به مقابل دوربین برد. ماجرای «استاد» درباره مردی به نام «کوئل» (با بازی واکین فینیکس _Joaquin Phoenix) است که پس از بازگشت از جنگ ویتنام دچار عصبیت و جنون شده و به الکل نیز اعتیاد دارد که در ادامه با نویسنده و استادی به نام «لنکستر» (فیلیپ سیمور هافمن) آشنا می‌شود که از پیروان و البته گسترش دهندگان «ساینتولوژی» است و قصد درمان کوئل را دارد. اندرسن در فیلم «استاد» سعی کرد راهش در «خون به پا خواهد شد» را ادامه دهد و به دور از فیلم های شلوغ و پر بازیگر اولیه اش، به دوستی و شخصیت های استاد و شاگردی بپردازد که تفاوتهای اساسی با یکدیگر دارند. اما استاد اگرچه فیلم بسیار خوب و خوش ساختی بود و بازی های درخشانی داشت اما موفقیت فیلم قبلی اش را برای کارگردان به همراه نداشت که شاید مهمترین دلیل آن نیز کم بودن موقعیت‌ها و لحظه های ویژه و دراماتیک و البته کم رنگی در پیچیدگی داستانی بازگردد. با این وجود «استاد» نیز یکی از بهترین های سال ۲۰۱۲ بود.

Paul-Thomas-Anderson-shot-by-Stefan-Ruiz-Feature-opener2.jpg

پس از «استاد» نیز اندرسن در سال های ۲۰۱۴ و ۲۰۱۷ به ترتیب فیلم های «خباثت ذاتی» (Inherent Vice‎) و «رشته خیال» (Phantom Thread) را ساخت که هر کدام تلاشی برای بازگشت به دوران اوجش بود و دوباره از «واکین فینیکس» و «دنیل دی لوئیس» برای نقش های اصلی اش استفاده کرد. «خباثت ذاتی» فیلمی کمدی جنایی و قصه محور بود که از رمان «پیتر پینچون» اقتباس شده و بیشتر سعی در به تصویر کشیدن فضای آمریکای دهه هفتاد را دارد.. به عکس «رشته خیال» فیلمی شخصیت محور بوده و ماجرای عاشقی مرد خیاطی موفق و البته وسواسی را روایت می کند. این دو فیلم اندرسن با وجود خوش ساختی و بازی های عالی، فیلمنامه های کم رمقی داشته و کمتر نشانی از هنر بالای نویسندگی اندرسن را در خود می دارند.

و حالا و در سال ۲۰۲۰ منتظر و امیدوار به بازگشت این کارگردان باهوش به دوران اوجش هستیم تا دوباره ما را مجذوب سینما بکند.

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید