«زمان آرماگدون» جیمز گری، فیلمی کوچک و دوستداشتنی است. فیلم حرکتی صمیمانه از سوی یکی از کلاسیک نویسان بزرگ آمریکایی قرن بیست و یکم است.
این فیلم ساده ترین فیلمی است که جیمز گری تا به حال ساخته است. داستان فیلم که دوران کودکی او در نیویورک را بازگو می کند، داستانی به سبک تروفو درباره دوستی، مدارا و خانواده است.
گری پس از بزرگترین و پرهزینه ترین فیلمش در سال 2019 با عنوان «به سوی ستارگان»، اکنون تصمیم گرفته با این فیلم به اصول اولیه اش بازگردد و به یک دوستی چند نژادی و یک پدربزرگ بیمار با ویژگی خاصی بپردازد که در بعضی مواقع به شدت حساس می شود.
پل پسر 11 ساله سرکش (مایکل بنکس رپتا) با جانی (جایلین وب) یک جوان آفریقایی-آمریکایی در مدرسه دولتی اش دوست می شود. داستان فیلم حول و حوش زمان انتخاب ریگان در سال 1980 می گذرد، زمانی که گری خودش 11 سال بیشتر نداشت. تاثیرگذارتر از همه این است که آنتونی هاپکینز نقش پدربزرگ بیمار، صبور و دوست داشتنی را بازی می کند که پل بیشتر از پدر و مادرش (با بازی جرمی استرانگ و آن هاتاوی) به او نزدیک است. به احتمال زیاد هاپکینز برای این فیلم جوایز مهمی را دریافت خواهد کرد. رفتارهای ملایم و شریفی که بازیگر افسانه ای در اینجا از خود نشان می دهد، هسته اخلاقی «زمان آرماگدون» است.
گری سبک کلاسیکش را بار دیگر بدون هیچ عجله ای تعریف می کند. استرانگ و هاتاوی با دیالوگهای آرام و ملایمی که گری برای آنها نوشته است، بازی های خودشان را ارائه می دهند و هیچگاه زیادهروی نمیکنند.
این فیلم داستان خود گری است، اما او نشان می دهد که همیشه رنگین پوست ها در آمریکا در معرض اتهام هستند. البته این موضوع هرگز به مخاطب تحمیل نمی شود، ما فقط اتفاقات را روی صفحه تماشا می کنیم، زیرا می دانیم که آنها بر اساس خاطرات شخصی گری از دوران کودکی اش هستند. هر زمان که پل و جانی با مشکل مواجه می شوند، همیشه این جانی است که با قانون روبرو می شود تا پل. جانی این واقعیت را می پذیرد و پل بی سر و صدا فقط نظاره گر است و کاری از او برنمی آید.
داستانی که گری تعریف می کند به شدت قابل پیش بینی است، اما همدلی خوبی برای همه شخصیت ها در تماشاگر ایجاد می شود. شما می دانید که سرنوشت هر یک از دو قهرمان ما در نهایت به کجا می رسد ولی ترجیح می دهید به آن فکر نکنید و واقعیت های زندگی روی پرده را دنیال کنید.
داریوش خنجی به آرامی خیابانهای کوئینز را با لنز دوربین اش ثبت کرده است، به طوری که شما حتی متوجه علامت تجاری Master DP نمیشوید مگر اینکه دقیق تر به قاب های نگاه کنید. تاریکی با روزنه های از نور بسیار زیبا آمیخته شده است.
پیت هموند از ددلاین:
پنجمین فیلم جیمز گری در فستیوال فیلم کن، لایقترین فیلم این کارگردان برای دریافت جایزه است. طراحی تولید این فیلم قابل تمجید است و تصویربرداری داریوش خنجی یک فیلمبرداری بیادعا و هنرمندانه است که در خاطر باقی میماند.
دیوید رونی از هالیوود ریپورتر:
این فیلم، فیلمی متفکرانه است که با لحظههای کوتاهی اثری در بیننده ایجاد میکند که حتی پس از پایان تیتراژ با تماشاگر باقی میماند. بازی آن هاتاوی در این فیلم، بهترین بازی این بازیگر از زمان فیلم ریچل ازدواج میکند، است.
جاستین چنگ از لسآنجلس تایمز:
فیلم زمان آرماگدون فیلمی کمتر قدر دیدهای است که در آن گری بالاخره به نیویورک، شهر کودکیاش و اولین فیلمهایش بازگشته است.
دیوید الریچ از ایندی وایر (A-):
جیمز کری اثری درخور خلق کرده است و بازی خارقالعاده و اثرگذار آنتونی هاپکینز، به فیلم گری ارزش بالاتری داده است.
پیتر برادشاو از گاردین (دو ستاره از پنج ستاره):
بازیهای خوب آنتونی هاپکینز و آن هاتاوی نتوانسته، این فیلم نمایشی را نجات دهد.
معرفی فیلم «زمان آرماگدون» آخرین ساخته جیمز گری با بازی رابرت دنیرو و آنتونی هاپکینز
"EO" داستان الاغی که کن را دو تکه می کند
یرژی اسکولیموفسکی فیلمسازی است که در پنج دهه فعالیت حرفه ایش، فراز و نشیب های زیادی داشته است. او همیشه مردی است که سه شاهکار «پایان عمیق»، «فریاد» و «مهتاب» را کارگردانی کرده است.
این پیرمرد 84 ساله در ده یا چند سال گذشته، به ویژه در فرانسه، حرفه اش را احیا کرده است. کایه دو سینما فیلمهای اخیرش مانند «قتل اساسی»، «چهار شب با آنا» و «11 دقیقه» را بسیار ستوده است. پس منطقی است که اسکولیموفسکی در رقابت کن با فیلم "EO" مورد استقبال قرار گیرد.
"EO" فیلمی درباره یک الاغ و بیانیه حقوق حیوانات است که دیشب منجر به خروج بسیاری از افراد از تئاتر دبوسی شد. افراد کمی تا تیتراژ پایانی فیلم ماندند و فیلم را تشویق کردند.
با تصور اینکه طرز فکر یک الاغ ممکن است چه حسی داشته باشد، اسکولیموفسکی در اینجا به وضوح تحت تأثیر فیلم بسیار عالی روبرت برسون «ناگهان بالتازار» قرار گرفته، فیلمی بسیار تاثیرگذارتر و عمیق تر از این فیلم. قاطر فیلم اسکولیموفسکی بسیار شبیه الاغ در شاهکار برسون، از صاحبی به صاحب دیگر دست به دست می شود.
در ابتدا الاغ در یک سیرک لهستانی، جایی که توسط صاحبش مورد آزار و اذیت قرار میگیرد، توسط فعالان حقوق حیوانات به باغوحشی منتقل میشود. در واقع، الاغ هر جا می رود، کار می کند و کار می کند.
شروع فیلم با درخشش بصری که با لنزهای رنگی و زوایای منحصر به فرد دوربین ایجاد شده، بینظیر است. این شروع مخاطب را با جلوه های بصری جذب می کند و باعث می شود فیلم سینمایی تر به نظر برسد.
در نهایت، وقتی همه چیز تمام می شود، برای مدت طولانی فقط یک الاغ را تعقیب می کنیم. به عنوان نمونه ماجرای جالبی در فیلم هست که الاغ به یک تیم فوتبال آماتور برخورد می کند و آنها تصمیم می گیرد او را به عنوان طلسم تیم استفاده کنند.
و با این حال، همانطور که در بیشتر داستان های حیوان محور دیده می شود، فیلم داستانی از تولد، کار و سپس مردن است. به نوعی، "EO" بخشی از یک سه گانه ناخواسته را تداعی می کند که با فیلم های مشابه "گاو" و "گوندا" شروع شد. شاید اگر آن فیلمها قبل از اسکولیموفسکی اکران نمیشدند، بیشتر تماشاگر را درگیر می کرد ولی متاسفانه خیلی شبیه آن فیلم ها بود.
زمزمه هایی در گوشه و کنار کن شنیده می شود که این فیلم اولین نامزد اصلی نخل طلای هفتاد و پنجمین دوره جشنواره کن است. اگر اینگونه باشد فاجعه است. پیام فیلم یعنی "آزار به حیوانات بد است" آنقدر جدی و خشک است که حتی یک دانش آموز کلاس اولی هم می تواند آن را بفهمد.
پیتر برادشاو از گاردین (سه ستاره از پنج ستاره):
اگرچه مطمئن نیستم این فیلم محبوبم از میان فیلمهای این کارگردان باشد اما در بسیاری از جهات فیلمی درگیرکننده است: به زیبایی تصویربرداری شده، به اندازه سورئال و سانتیمانتال (فراواقعگرایانه و احساساتیگرایانه) است و مثل قهرمان فیلمش، یک دنده است- هم در نشانهگرایی و هم در بدبینیاش.
تاد مککارتنی از ددلاین:
تخیل و درخشش بصری ابتدای فیلم ستودنی است و به طور کلی فیلمی غیرمنتظره است که نسبت به حفظ حقوق حیوانات مثل یک رساله عمل نمیکند، بلکه تلاشی است شوخآمیز، پرحرارت و در لحظاتی تبآلود برای تصور ذهنیت و زندگی موجود زندهای که بسیار متفاوت است.